اولین و بزرگ ترین سایت انشاء برای تمامی پایه های تحصیلی



تصویر نویسی صفحه 23:

موضوع: روستا در زمستان

زندگی روستایی یکی دیگر از پدیده هاییست که در اطراف ما وجود دارند و اکثر مواقع پیش نیامده تا به آن بیاندیشیم. سرد شدن هوا را بعد از گذر گرما به وضوح احساس میکردم. با ذهنی سرشار از کنجکاوی درباره روستا و روستا نشینان مشغول پرسه زدن در کوچه های خاکی که حال غرق برگ های آتیشن بود بودم. خانه های کاهگلی و آجری توجهم را جلب میکرد به نظر میرسید مردم خودشان این خانه هارا ساخته بودند. سردی در بدن پیچیده بود و مدام میلرزیم. زندگی کردن در این جور جاها مخصوصا برای شهر نشینان ناز نازی واقعا سخت است، اما زیبایی های دلنشین خودش را دارد.زندگی آسوده در این ده و روستا ها چ کویری و چ سرسبز هر کدام زیبایی های خود را دارند و به نحو خود فوق العاده اند.

خش خش برگ های زرد و نارنجی حس لطیفی به فرد منتقل میکند که اینهم بی نظیر است. حال ک فکر میکنم دوست میدارم در چنین جاهایی حیات داشته باشم تا هر صبح که چشمانم را میگشایم هوای پاک وخنک فارق از آلودگی تنفس کنم. درختان نیز منظره زیبایی به وجود آورده بود درختانی که حال دیگر هیچ ثمر و برگی ندارند و تنها اثر باقی مانده از آنها برگ های پاییزیست که زیر پای عابران و رهگذران به صدا در میآیند.

برخی از خانه ها نیز به واسطه پله یا یک پل به همدیگر وصل میشوند. اینجا دگر خانه هایش مانند شهر ها آپارتمانی نیست و کودکان بی گناه میتوانند هر قدر که خواستند در اطراف خانه کودکی کنند. از بوی نان هایی ک میتوان حدس زد دست ساز اند هم که دیگر نگویم، بوهایی که کل فضای روستا را در بر گرفته بود در کل زندگی روستایی سرشار از حس و حال طراوت و تازگیست بی هیچ واهمه ای.

ما نیز میتوانیم بیشتر به این مظاهر زیبایی که گاهی اوقات خیلی به ما نزدیک اند اما به چشم نمی آیند دقت کنیم زیرا اینها همه از خلقت های خداوند مهربان است.

تصویر نویسی صفحه 23:

موضوع: روستا در زمستان

هواسرد است،درختان پوششی ندارند وزمین لباس سفید رنگی برتن کرده،رنگی که درختان را به لرزه انداخته است،رنگی که سکوت را به ما هدیه داده است.

دیگر برفی نمی بارد ،دیگر صدای پرنده ای نمی آید،دیگر خزنده ای نیست درکمین باشد وپرنده ای نیست که از ترس آن فرار کند،تنهاروستایی ست که مردمانش درخانه اند، مردمانی که از سرمای زمستان میترسند وبه خانه پناه برده اند.

خورشید به آسمان آمده است،خودش نیست،گرمایش اینجاست،گرمایی که با تمام توانش درمقابل سرمای زمستان ایستاده است ومی خواهد سرماراشکست دهدوبراو غلبه کند،ولی چه فایده،بالاخره شب میشود،خورشیددرآسمان گم میشودوسرما دوباره باز می گردد،اینبار وقت تلافی ست، تلافی شکستی که سرمای زمستان را دگرگون کرد.

انشایم کوتاه ولی به بلندی شب یلداست که گرمی دل ها سرمای آن شب رااز یاد همه می برد،گرمای دل هایی که خورشیدشان جاودانه است وسکوت زمستان را درهم می شکند.

تصویر نویسی پایه هشتم صفحه 84 مقایسه عکس ها

تصویر شماره اول

کوچ عشایری

گله ی گوسفند ها با همراهی سگ گله که جلودار گله است در بیابان بی آب و علف با رهبری صاحبان خود که سوار بر اسب ها، یکی نوزاد کوچکش را به کول خود بسته است. دونفر دیگر او را در آغوش گرفته و مردی که با لباس بختیاری خود و اسلحه ی آویزان بر دوش خود جلو دار و رهبری کل کاروان را بر عهده گرفته تا در صورت خطر و حمله ی گرگ ها و ان از کاروان و گله ی خود محافظت کند و اما این کاروان به قصد سفر یا مهاجرت با کوچ و بار و بندیل خود از میان دشت و بیابان و کوه گذر می کنند و تمام سختی های راه را برای مقصد خود به جان می خرند.

تصویر شماره دوم

اما تصویر شماره دوم دو زن سوار بر اسب را نشان می دهد که لباس های زیبا و خوش رنگی را بر تن کرده اند و هر کدام فرزند خود را در آغوش گرفته اند و مرد به همراه پسر بزرگ خود که در آینده جایگزین مرد خانواده می شود به همراه پدر خود جلودار راه می رود و بار و بندیل خود را به همراه اسب و خر و بز و گوسفند و بره ی خود با خود همراه نموده اند و به قصد سفر یا مهاجرت در کادر تصویر کوچ می کنند.

نظر شما در مورد این تصویر نویسی چه بود؟ نظر بزارید.


مقدمه:مادر یکی از گران قدر ترین عشق ها است. بدون مادر  نمی شود زندگی کرد. مادر ما را به وجود می آورد و با ما پیر می شود  و یکی از دل انگیز ترین نغمه ها، لالایی مادر است.

تنه انشا: مادر برایم   با ارزش ترین کلامی است که همواره تلاقی گر دردها و نگرانی است. مادر برایم چشمانی بی قرار است. مادر همیشه پشوانه ای است که در شادی و غم می توان به آن تکیه کرد. مادران سرزمین من هر کدام به زبانی سخن می گویند. زبان هایی چون:کردی، لری، ترکی و…. و لالایی های آن ها که بیانگر عشق آن ها به کودکانشان است به زبان شیرین محلی شان است.  لالایی مادران در واقع اولین شعرهای نانوشته آن ها است که برای خواباندن فرزندانشان می گویند. آن ها با صدایی محزون و دلنشین که سرشاراز محبت مادری است لالایی هایی به زبان می آورند و فرزندانشان را سرشار  از عشق و شور شیرین خواب می کنند. این سخن بسیار زیباست که گفته اند بهشت زیر پای مادران است. مادر یگانه موجودی است که عشق زیبا را به فرزندش می آموزد و او را با دنیای تازه ای آشنا می کند. لالایی های مادران سرزمین ام سرشار از مفاهیم با شکوهی چون مهر و محبت است. مادر زیباترین پیوند خانوادگی است که در باب آن صدها و هزاران سخن می توان گفت. مادر یا ننه یا مامان که والد طبیعی یا اجتماعی مونث است. واژه ننه که با مادر برابری می کند از ریشه هند و اروپاییnan به معنی مادر و پرستار است. مادر چه درون شکمش و چه بعد از تولد همواره مراقب ما است و همیشه با سخنان زیبایش به ما درس احساس و نیکی می دهد. مادر بعد از تولد کودک با شیر خود او را تغذیه می کند. معمولا شیر مادر تنها غذای نوزاد برای حداقل یک سال است. مادر علاوه بر سرزمین ایران در دیگر کشورها مقدس بود، چه در اساطیر و تاریخ کهن ما و چه حالا که همه جا پیشرفت کرده است. در طول سال روزی که تولد حضرت فاطمه است به عنوان روز زن و مادر شناخته شده است که نشانگر اهمّیت ن در جامعه است.

نتیجه گیری: همواره باید قدر مادران سرزمینمان را بدانیم. آن هایی که با تمام جانشان از فرزندانشان دفاع می کنند. احترام پدر و مادر یکی از بزرگترین وظایفی است که بر عهده هر فرزند می باشد.

  نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


ساعت شش و نیم صبح است . مادرم دوباره آمده و دارد مرا از خواب بیدار می کند به قول خودمان نازم را می کشد تا بالاخره از خواب بیدار شوم .هوا کمی تاریک است دوباره صدای خروس همسایه به گوش می رسد با چشم های

خواب آلود که هیچ جا را نمیبیند دست و رویم را می شویم و لباس هایم را می پوشم و صبحانه

یزی می خورم . فاصله مدرسه تا خانه ما بسیار زیاد است برای همین مجبورم با سرویس

بروم.می روم داخل حیاط و بند های کفشم را می بندم و داخل کوچه منتظر سرویسم می مانم .

سر صبح است بقال ها و مغازه دار ها ی سحر خیز دارند جلوی مغازه هایشان را آب و جارو می کنند و طبقه های مواد غذایی را به داخل کوچه می آورند تا جلب توجه شود و بتوانند روزی حلال کسب کنند. بلآخره ون نقره ای رنگ از پایین سر می رسد سوار ماشین می شوم و به بچه ها سلام میکنم بچه ها از شدت سرما مانند گنجشک کز کرده اند و سر هایشان را به زور به داخل کت هایشان جا می دهند .

بیرون را نگاه می کنم تاکسی های زرد رنگی را می بینم که بچه ها را نوبت به نوبت سوار می کنند و چراغ های قرمز زندگی را پشت سر می گذارند. مادرانی که در صف های نان ایستاده اند وپدرانی که با کاسه آشی که حرارت می دهد به خانه بر می گردند . از شهر بیرون می زنیم پمپ بنزین ،دامداری و مرغ داری را با تمام دشت های سرسبز و درختان زیبا پشت سر می گذاریم

بلآخره به مدرسه می رسیم آقای ناظم جلوی در مدرسه ایستاده و با ما احوال پرسی می کند ما هم در برابر ان درسمان را می خوانیم.

  نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


ابر بارید و من و هزاران قطره باران دیگر در زمین یک دشت فرود آمدیم، دانه هایی که آن جا زیر خاک پنهان بودند از قطره های بارانی که بر زمین می چکید سیراب گشتند و جوانه زدند.

از دیگران جدا شدم و راه خود را از میان خاک ها و سنگ های دشت پیدا کردم و به زیر زمین رفتم.

در آن جا به قطره های آب چشمه ای پیوستم، چشمه ای کوچک که از دل زمین می جوشید و بیرون می آمد، با آب چشمه دوباره به روی زمین سفر کردم.

نزدیک چشمه دهکده ی کوچکی بود که اهالی آن هر روز به دیدار من که حالا جزوی از چشمه بودم می آمدند.

آن ها از چشمه آب می نوشیدند، لباس می شستند و دام های شان را سیراب می کردند.

من همراه چشمه ی کوچک از دل کوه و دشت عبور کردیم و بعد به رودی پیوستیم که خروشان بود و زیبا.

سپس با رود سفر کردم، این رود در انتهای مسیر به سدی می رسید که انسان ها در پایین دست ساخته بودند.

زمان گذشت و روز ها طی شد تا به آن سد رسیدیم، بزرگ بود و عجیب و کمی هم ترسناک، ما هزاران هزار قطره کنار هم بودیم، پشت سدی بلند.

فکر می کردم رسیدن به این سد بزرگ، پایان سفر من است اما چنین نبود، روزی دریچه ی سد گشوده شد و من به بیرون پرتاب شدم، سفر نا شناخته ی دیگری آغاز شده بود.

از درون کانال هایی که برای گذر ما ساخته شده بود و آب را به شهری هدایت می کرد عبور کردم و به خانه ای رسیدم.

در حیاط آن خانه، باغچه ی کوچک پر از گلی بود که بسیار زیبا و تماشایی بود، و من و هزاران قطره ی دیگر به آن باغچه رسیدیم تا ادامه دهنده ی حیات آن گیاهان زیبا باشیم.

در آن باغچه، گوشه ای روی خاک افتادم، آفتاب گرم و سوزان بر من تابید و توانم را از من گرفت.

بخار شدم و به آسمان پرواز کردم.

به خانه ی اولم بر گشتم، جایی که ابر بود و آسمان آبی و من منتظر سفری دیگری شدم.

سفری که نمی دانستم این بار کجا باشد و چه داستان هایی برایم به همراه داشته باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


سکوت همه جا را فرا گرفته.

هوا سرد و تاریک است،غنچه ها دلتنگ هستند،مرداب خوابیده،خفاش از غار بیرون نمی آید،حتی جغد هم از این همه اندوه و بی حالی به خوابی عمیق فرو رفته است.

ماه لج کرده نه چهره خود را نمایان میکند و نه جای خود را به خورشید میدهد.

در این جنگل حتی باد هم نمی وزد.

من از این همه تنهایی خواهم مرد،باید از این جا بروم،بال هایم یاری نمیکنند،خشک شده اند.

از بی حالی خوابیده اند،باید انرژی را به آن ها تلقین کنم،ای بال های زیبا از خواب برخیزید،برخیزید و پرواز کنید.

از شاخه پریدم و پرواز کردم،رفتم تا به افق برسم،چشم هایم تشنه روشنی هستند.

پرواز میکنم و پرواز میکنم و.

به جنگلی دیگر می رسم،این جنگل با همه جنگل ها متفاوت است،زیباست اما تاریک،جلوتر که میروم شمعی در میان آن همه درخت و بوته سوسو میکند،هرچه نزدیک تر میشوم نورش بیشتر میشود،بیشتر و بیشتر.

چه اتفاقی افتاد؟!

اینجا دیگر تاریک نیست،همه جا دارد رو به سفیدس میرود،چشمهایم دیگر نمی توانند باز بمانند.

بال هایم سست شده اما احساس سبکی میکنم.

حس و حالی که الان دارم را هیچوقت نداشته ام،احساس آرامش میکنم،دیگر چشمانم برای همیشه بسته میشوند.

 نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


آدمی بهانه ای برای زیستن میخواهد،بهانه ای برای لبخنن.

مجبورنیستیم که شادباشیم،زیبازندگی کنیم،چرخ فلک روزگارهم می چرخد،بدون این که توجه داشته باشدتوشادی یاغمگین،حال انتخاب باتوست می توانی دراین مسیر سرشارازشادی و آرامش باشی واز مسیر پرپیچ وخم زندگی لذت ببری ویا برعکس.

اتفاق های زیادی درمسیرپرپیچ وخم زندگی می افتد ،جلوی اتفاق هارا نمی توانی بگیری که نیفتد اماباید مواظب باشی که خودت بااونها نیافتی. دراین مسیر زمین میخوری،کفشهایت پاره میشود،اماچه خوب است فراموش نکنیم زندگی ارزش رفتن داردحتی با کفش های پاره.

درزمین خوردن هایت آن دستهایی که برای کمکت دراز میشوند، دستهایی هستند متعلق به بهترین وباارزش ترین آدمهای زندگیت.

این هاراکه بفهمی می توانی بهانه ای برای زندگیت رابیابی،بهانه ای که به تو کمک می کند باکفش های پاره ات وحتی زخم های کف پایت که توان رفتن را ازتو گرفته اند ویک توکل بایادبهترینهایت زندگی را از سر بگیری وبروی. آنقدری که وقتی به مسیر طی شده مینگری پراز لبخند شوی ویادت بیاید تو چقدر قدرتمندی وصدای خنده هایت گوش ناامیدی را کر کند.

زندگی کن:)

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا صدای مادربزرگ صفحه 37 نگارش پنجم

انشا صفحه 37 نگارش پنجم درباره احساس خود از شنیدن صداها

انشاهای صفحه 37 نگارش پنجم درس ششم

تجربه ی شنیدن کدام یک از صداهای زیر را دارید ؟ احساس خود را از شنیدن آنها بنویسید.

صدای وزش باد پاییزی

صدای مادربزرگ

صدای سرود ملی

صدای زنگ آخر

صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید.

موضوع : انشا صدای مادر بزرگ

ننه، حالت خوبه ؟

با این صدا به خودم آمدم.

باز شوق و شادی ناشی از این صدا تمام وجودم را فرا گرفت.

باز غرق در افکار خود شده بودم که صدای مادر جان ( من به مادربزرگم، مادرجان می گویم ) که گفت :

ننه، رضا حالت خوبه ؟ چیه تو فکری؟ دوباره من از افکارم بیرون آورد.

جواب دادم : نه مادرجان، حالم خوبه. امتحان داشتم به امتحان فکر میکردم.

مادرجان با همان صدای خود گفت : ان شاءالله فردا نمره ی خوبی بگیری.

من که همیشه از شنیدن مادرجانم خوشحال میشدم و امید می گرفتم گفتم :

چشم و شروع به درس خواندن کردم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


توصیف گفتگوی ظرف ها درباره ی آداب غذا خوردن مهمان ها نگارش ششم
انشا گفتگوی ظرف ها درباره ی آداب غذا خوردن مهمان ها
انشا گفت و گوی ظرف ها در آشپزخانه درباره اداب غذا خوردن مهمان ها صفحه 24 نگارش ششم
بعد از یک مهمانی ، ظرف ها در آشپزخانه درباره ی آداب غذا خوردن مهمان ها در حال صحبت کردن بودند.
گفت و گوی آن ها را در دو بند بنویسید.
مهمانی تمام شده بود.
میزبان ظروف غذاخوری را در آشپزخانه جهت شست و شوی جمع کرده بود.
فرصتی بود تا ظروف با هم، هم صحبت شوند.
قاشق رو به دوستانش کرد پرسید چه کسی می داند آداب غذاخوری چیست ؟
همه به فکر فرو رفتند.
چنگال گفت : آداب غذاخوری یعنی ابتدا بسم الله گفتن.
بشقاب گفت : البته چیزهای دیگری هم است مثل آهسته غذاخوردن،
در هنگام صرف غذا به دیگران نگاه نکردن ، به اندازه نیاز کشیدن و پرخوری نکردن.
لیوان آب خوری در ادامه گفت : بچه ها چیز مهمتری هم است و آن شکرگذاری از خدا و در پایان تشکر از پدر و مادر
و یا میزبان به خاطر زحمتی که متحمل شده اند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پاسخ صفحه 133 ادبیات فارسی پایه چهارم دبستان
سوال :
1- در اولین روز حضور در مدرسه جدید، چه چیزی مهتاب را دلگرم و شاد کرد ؟
2- حضور و غیاب مدرسه هوشمند را با مدارس معمولی مقایسه کنید و یک خوبی را بیان کنید.
3- شما ترجیح می دهید در مدرسه ی معمولی درس بخوانید یا مدرسه ی هوشمند ؟ چرا ؟
پاسخ :
1- خنده ی زیبا و دلگرم معلمش و دست زدن بچه ها
2- حضور و غیاب در مدارس هوشمند به صورت الکترونیکی انجام میشود یعنی از طریق رایانه و اینترنت انجام میشود اما در مدارس معمولی از طریق دستی صورت میگیرد. خوبی مدرسه هوشمند این است که حضور و غیاب راحت تر شده و والدین سریع تر از وضعیت بچه هایشان باخبر میشوند.
3- خب معلوم است که مدرسه ی هوشمند – چونکه امکانات و تجهیزات به کار رفته در مدارس هوشمند از مدارس معمولی خیلی بهتر است و همچنین با تکنلوژی یادگیری خیلی اسانتر میشود. 
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم حکایت نگاری حاکمی دو گوشش ناشنوا شد…
«حاکمی دو گوشش ناشنواشد. مداوای طبیبان هم اثری نکرد. حاکم از این پیشامد که باعث شد او دیگر صدای هیچ مظلومی را نشنود بسیار ناراحت بود و نمی دانست چه کند. روزی شخص دانایی، نزدش رفت و با اشاره و به کمک نوشتن به او گفت: ای سلطان، چرا غمگین هستید؟ شما یکی از حس های خود را از دست داده اید، خداوند به شما حواس دیگر هم داده است که سالم اند، آنها را به کارگیر. حاکم، کمی اندیشید و گفت: ای حکیم، راست می گویی من از نعمت های دیگر غافل بوده ام».

پادشاه شهری ناگهان دو گوشش ناشنوا شد و دیگر هیچ حرفی را نمی شنوید. همه ی پزشکان و دکتران شهر نیز پادشاه را معاینه کردند اما هیچ کدام از راهکارها نتیجه نداد و پادشاه درمان نشد. حاکم از این اتفاق که موجب شده بود دیگر صدای هیچ انسان مظلوم و نیازمندی را نشنود تا به آنها کمک رساند بسیار ناراحت بود و نمی دانست برای این بیماری چه کند؟! روزی شخص دانا و باهوش و دنیادیده ای به پیش پادشاه رفت و با اشاره و نوشتن منظور و کلام خود را به پادشاه رساند و به او اینگونه گفت: ای سلطان، چرا غمگین و ناراحت هستید؟ شما یکی از حس ها و توانایی های خود را از دست داده اید در حالی که خداوند بزرگ مرتبه به شما حواس دیگر هم داده است که سالم هستند. آن ها را در انجام کارهای خود مورد استفاده قرار دهید. پادشاه کمی فکر کرد و گفت: ای دانشمند، درست می گویی. من از نعمت های دیگر خود غافل بوده ام و آنها را فراموش کرده بوده ام.
نظر شما در مورد این حکایت چه بود ؟ نظر بزارید.

زندگینامه شهید محسن حججی انشایی در مورد شهید حججی زندگی نامه شهید محسن حججی خلاصه زندگی نامه شهید حججی بیوگرافی شهید حججی بیوگرافی شهید محسن حججی وصیت نامه شهید محسن حججی زندگینامه محسن حججی

انشا درمورد محسن حججی کلاس دهم اول

پیام محسن حججی برای دیگران چه بود؟

شهید بی سر لقب چه کسی است؟

شهید حججی به کدامیک از ائمه شباهت دارد؟

در صحنه جنگ چه سختی هایی را تحمل کرد؟

ایا کسی بود که به ایشان کمک کند؟

جوری زندگی کن که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکند.

شب جمعه هفته قبل چه دعایی کردی ؟چگونه اشک ریختی ؟ کدام روضه را خواندی ؟که به فاصله یک هفته بعد خودت شدی تجسم همه روضه ها هر چند صورتت تکیده شده بود ؛هرچند لبانت خشکیده بود اما چشمانت هیهات من الذله را فریاد میزد .انقدر با روضه اربابت عجین شدی که شدی شبیه ترین شهید معاصر به سید الشهدا.

تو هم تشنگی دیدی ؛دشنام شنیدی ؛مورد جسارت قرار گرفتی و شکنجه شدی و هم شمر را به عینه با تمام وجودت لمس کردی . تو انقدر غریب بودی که حتی خواهری نداشتی که از بالای تل دست و پا زدنت را ببیند . خدا میداند چقدر به تو سخت گذشت که حتی برادر زاده و خواهر زاده ای  نداشتی که به کمکت بیایند . کسی نبود که طفلت را بر سر دست بگیرد و برایت امان بخواهد ؛تو بودی و تنهایی و گرگان بیابان و یک لشگر حرمله .

امشب باید به نیت تو زیارت ناحیه مقدسه خوانده شود . شبیه تمام فراز های ناحیه مقدسه شده ای شاید در اخرین لحظات جان دادنت اربابت به استقبالت امد ؛سرت را به دامان گرفت و رگ های گلوی بریده ات را بوسید . شاید اکنون گهواره علی اصغر را تکان میدهی یا در حرم سید الشهدا همراه با انبیاء و فرشتگان مشغول خدمت به زائران اربابت هستی از این پس روضه خوانان باید روضه تورا بخوانند . 

تو مزد سالها مجاهدت برای انقلاب و خدمت به محرومان را گرفتی آن هم به چه زیبایی . اثرات خونت برای اسلام را هیچوقت تمامی نیست . همچنانی که خون سید الشهدا هنوز که هنوز است در جوشش است و شعبه ای از همان خون مقدس و پاک از رگ های گلویت بیابان خشکیده قلب های بشریت را سیراب کرد . 

محسن جان اضطراب چشمان قاتل و آرامش نگاه تو مرز روشن حق و باطل بود .         

(السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته)

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مرگ و زندگی انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی گل و خار

به نام خداوندی که مرگ و زندگی در دستان اوست همانی که خالق من و توست. در این جهان بیکران بر روی کره زمین انسان هایی زندگی می کنند با خصوصیات و اهداف مختلف که هر یک از آنها به تحقق می پیوندد و یا با مرگ آرزوی آنها نافرجام می ماند.

هر انسان در هزارتوی پر پیچ و خم ذهنش آرزوهایی دارد که می خواهد تا زنده است و زندگی می‌کند به آنها دست پیدا کند اما حیف که نمی داند این دنیا یکی دو روز است و پس از آن رهسپار نسیم آرام و بی صدای مرگ می‌شود و تا به خود می‌آید می‌بیند ریسمانش را که به زندگی پر پیچ و خمش بسته است را می‌برند و مرگ با لحنی تمسخرآمیز می‌گوید تو دیگر مال من هستی!!!☠️

اما گاهی اوقات این خود انسان است که به مرگ لبخند می‌زند و می‌گوید من مال تو نیستم بلکه پیکر مرا بر در و دیوار کوچه‌ها و خیابان‌ها چسبانده اند و من را بر سر فلکه های پر تلاطم زندگی گذاشتند تا بچه آهوان نوپا که با قلبی پاک شروع به زندگی کردن می کنند از من درس بگیرند تا به دام شکارچی همچون تو نیفتند. در واقع این نوع انسان ها مرگ را از قبل پیش‌بینی کرده اند و می دانند که چه زمانی طلوع کرده اند و چه زمانی غروب خواهند کرد. این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند که غروب شان باشکوه و پر فتوح باشد و با دل خوش دستشان را از دستان زندگی رها کنند یا غروبی با شکست و یأس و ناامیدی داشته باشند و با خود زیر لب بگویند ای زندگی تو وفا نکردی و مرا در دستان سرد و تاریک مرگ گذاشتی و مرا از دستان گرمت محروم ساختی.

بعضی‌ها می‌گویند مرگ شروعی دوباره است یعنی تا زمانی که زندگی می کنی در خواب عمیق غفلت فرو رفته ای و با مرگ از خواب چندین ساله ات بیدار می شوی و بلبل های آوازه خوان و پرستوهای مهاجر را می بینی که به پیشواز تو می‌آیند و می‌گویند خوش آمدی ای انسان ای کسی که همچون نوزادی دوباره متولد شده ای.

هر انسانی در زندگی اش شروع به فعالیتی می کند، از کسب ثروت گرفته تا کسب علم و دانش؛ از عاشق شدنش به ملکه رویاهایش که برای به دست آوردنش باید هفت خان رستم را سپری کند تا عاشق شدنش به عشق ابدی که همان خداوند متعال است که برای به دست آوردن عشقش نیازی نیست کاری کنیم بلکه عشق او همچون قطره های باران بر سر و رویت می بارد، چه آسمان آفتابی باشد و چه ابری!

اما حیف که برادر خشمگین زندگی، یعنی مرگ بر تمامی این روشنی ها سایه نفرتش را می افکند و تمام این کارها را از بین می‌برد اما عشق ابدی را هرگز. با این که با مرگ دستمان از زندگی کوتاه می‌شود ولی هرگز دستمان از دستان گرم و پر عطوفت حق تعالی جدا نمی شود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


گسترش ضرب المثل به زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

باز آفرینی مثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید صفحه 32 نگارش یازدهم

گاهی سخت ترین کارها به وسیله ساده ترین ابزار انجام میشود.

کارهایی که شاید در ظاهر ترسناک و غیرممکن باشد.

اما اگر ابزار مناسب آن استفاده شود سهل و ممکن خواهد بود.

خیلی وقت ها داشتن زبان مناسب یعنی انتخاب کلمات مثبت با انرژی یا به قول خودمان

خوش خلقی اثرات اعجاب آوری خواهد داشت.

اثراتی شکرف که باعث شده به کارگیری این وسیله ( زبان خوش ) را به کار ترسناک و عجیب در آوردن مار از سوراخ ربط بدهند.

تاکید میشود که این شکل به کارگیری زبان کارهای غیرممکنی را انجام میدهد.

در تمام زندگی بهتر است همیشه زبانمان شیرین و رسا باشد و از کلماتی استفاده کنیم که در شان خود ما باشد.

استفاده از کلمات رکیک و الفاظ نامناسب کار ما را به عقب می اندازد.

حتی همین مثل یا حکایت را میتوان به مثل زبان سرخ سر سبز را بر باد میدهد نسبت داد

یا همچنین به هر سخن جایی و هر نکته مکانی نیز اشاره کرد.

چون باید بدانیم به چه نحوی صحبت میکنیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا پایه یازدهم درباره عجله کار شیطان است

انشا طنز درباره عجله کار شیطان است

بازنویسی ضرب المثل عجله کار شیطان است

مقدمه: همانطور که می دانیم در اسلام بسیاری از کارها در کتاب خدا و به دست بزرگان منع یا حرام اعلام شده اند، در میان بسیاری از آن ها چه از نظر سلامت، چه از نظر سود برای خودمان، موثر و مفید خواهد بود. بنابراین بهترین گزینه فرمان برداری و اطاعت از آن هاست.

تنه انشاء:همیشه این ضرب المثل بوسیله ی بزرگان و پدر و مادر نقل و قول و گوش زد شده است اما ما همیشه یا گاهی، درک درست از این ضرب المثل ها نداشته و با پشت گوش گذاشتن از اجرا و اطاعت آن ها شانه خالی کرده ایم. همیشه به ما گفته اند که زود قضاوت نکنیم یا در کارها شتاب زدگی نداشته باشیم، زیرا همه ی کارهای منفی و خلاف عقل را دستور شیطان می دانیم، به دلیل آنکه اگر در کارها عجله کنیم، کمترین دقت را در آن کارمی گذاریم و بزرگترین صدمات را ممکن است به خود یا دیگران وارد کنیم. زیرا با صدمه رسیدن و به عمل نیامدن اهداف ما، شیطان را که دشمن انسان است شادمان می کند و انسان را به اینگونه کارها و انجام کارهای ناپسند وسوسه می کند و انسان مستعد و سست ایمان نیز حرف شیطان را گوش داده و در نهایت دودش را به چشم خود وارد می کند. بهترین گزینه و درست ترین گزینه آن است که به هشدارها و نصیحت های بزرگان گوش دهیم و دست به عمل خطرناک نزنیم.

نتیجه گیری: آدمی که ایمانش قوی باشد و از عقل قوی خود استفاده کند خیلی زود در می یابد که با عجله کردن، هیچ کدام از کارهایش پیش نمی رود، شاید اگر عجله نکند، زمان طولانی تری صرف شود اما در مقابل آن کیفیت کار بالاتر می رود و نتیجه کار راضی کننده تر خواهد بود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


باز نویسی شعر دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ساده نویسی شعر : دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

پایه ی یازدهم-درس چهارم-صفحه ی ۵۰-موضوع:شعر

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟

ابری که در بهاران بر تشنه ایی ببارد

(سعدی)

مقدمه:همیشه  ادمهایی که فراموششون کردیم و فراموشمون کردند،یهو یه جایی وارد زندگیمان می شوند که حتی فکرش را نمی کردیم اینجور ادمها می شوند فرشته ی نجات فرشته ی نجاتی که دقیقا تویه لحظه ی سقوط دستمونو می گیرند و بالامون می کشن

تنه ی انشا:توی راهرو بیمارستان قدم می زدم و از سر ناچاری ازاین سمت به سمت دیگر راه می رفتم تا لحظات سخت زودتر بگذرند.مادرم در بیمارستان بستری بود ،هیچکس را نداشتم تا کمکم کند یا حتی از سر بی کسی و تنهایی دستم را بگیرد.ناراحت و افسرده در گوشه ایی کز کرده بودم که ناگهان دستی روی شانه ام نشست.سرم را که برگرداندم جوان هم سن و سال خودم را دیدم .باصدای دلنشینی گفت:سلام رفیق منو یادت نیست؟

بااین حرف پرت شدم به گذشته به روزهای خوب کودکی۱روز اول مدرسه بابهترین دوست ان روزم.به روزهای بعداز ان که باهمان دوست خوب رقم زده شد اما یهو دوستم به دلیل شغل پدرش از مدرسه رفتند و من ماندم و باز هم تنهایی و حالا بعد ازهشت سال همان دوست خوب ،روبرویم بود و دستان گرمش تکیه گاه بی کسیمخ شده بود.ان لحظه دوستم مانند فرشته ی نجات مرا در اغوش گرفت و مرا از تنهایی دراورد.برحسب اتفاق ان روز ان هم در ان بیمارستان بیماری داشت و مرا دیده بود و شناخته بود .چه خوب بود ان لحظه ها که دلم گرم بود که  کسی  را کنارم دارم.ان لحظه دوستم مانند اب بارانی بود که بر لب تشنه ی اب ندیده ی من چکیده شد و مرا نجات داد.شاید در ظاهر کار خاصی انجام نداد اما همین که کسی را داشتم تا دلداریم دهد و با حرف های خوب و قشنگ از ان فضا مرا دور کرد و مرا به ارامش دعوت کرد ،خو.دش دنیایی از عشق بود و عشق

نتیجه گیری:معجزه ها گاهی کوچکندو گاهی خیلی بزرگ.مهم این است که کدام یک ازان ها زندگی باطنی را به انسان بازگرداند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پاسخ و جواب فعالیت صفحه ۷۶ کتاب نگارش ۲ نگارش یازدهم کلاس یازدهم پایه رشته تجربی انسانی ریاضی فنی حرفه ای

پاسخ فعالیت صفحه ۷۶ کتاب نگارش یازدهم

امروز می خواهیم برای دانش‌آموزان گلی که می‌خواهند برای پاسخ فعالیت صفحه ۷۶ کتاب نگارش دو پایه و کلاس یازدهم جوابی پیدا کنند این پست را زده ای تا هرچه سریعتر جواب این بخش از کتاب را به دست بیاوریم سایت نکس همواره سعی می‌کنند کرد بهترین جواب ها را برای انشا و تمارین کتاب های مختلف در اختیار شما دوستان قرار بدهند این تمرین برای رشته های ریاضی تجربی انسانی و فنی حرفه ای ساخته شده است به زودی این پست را تکمیل خواهیم کرد و جواب کامل در اختیار شما دوستان قرار خواهیم داد.

جواب چهار خانه وسط بالا

ارزش, استحکام, اعتبار, زیبایی

جواب چهار خانه بالا سمت راست

سس, عجول, حس, تکرو

جواب سه خانه بالا سمت چپ

خرد, خیال, حس

جواب تک خوانه بین وسط و بالا

نظم و برنامه ریزی

جواب تک خانه شمال غربی از وسط

ذهن زنبوری

جواب تک خانه شمال شرقی از وسط

ذهن عنکبوتی

جواب خانه وسط

کارایی خرد و خیال و حس

جواب تک خانه جنوب شرقی از وسط

اجتماعی ج

جواب تک خانه جنوب غربی از وسط

ذهن مورچه ای

جواب پنج خانه پایین سمت چپ

دوستی ج, مشارکت, خرد, حس, ارتباط

جواب سه خانه پایین سمت راست

پخته, قضاوت ج, جنب و جوش

جواب سه خانه پایینی

محیط, دریچه, اندیشه

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


خاطرات سفر به یزد انشا سفرنامه تهران سفرنامه ی یزد خاطرات یزد سفرنامه سه روزه یزد انشا در مورد سفر به یزد سفرنامه کوتاه انشا در قالب سفرنامه

شهر قم در مرکز ایران واقع شده و آب و هوای گرم و خشکی دارد. مکان های زیارتی و جاذبه های فرهنگی زیادی در آن نهفته است و سالانه پذیرای زائران و مسافران زیادی است. زائرانی که یا برای زیارت به حرم مطهر حضرت معصومه (س) می آیند و یا آوازه سوهان قم را شنیده و هوس خوردن آن را کرده اند. علاوه بر آنها طلبه هایی نیز هستند که برای تکمیل مدارج حوزوی خود به حوزه علمیه قم می روند.

بهار ۱۳۹۶ اولین بار بود که به شهر قم می رفتم و برخلاف همیشه این بار دوستانم همراهان سفرم بودند. وارد شهر که شدم حس عجیبی داشتم و می خواستم هرچه زودتر به دیدن حضرت معصومه (س) بروم. حرف های زیادی برای گفتن داشتم و حس می کردم با گفتنشان به آن حضرت آرام می شوم ولی مسیر زیادی را از ارومیه تا قم آمده بودیم و همه خسته بودیم. برای همین ابتدا به هتل ولایت، هتلی که قرار بود چند روزی در آنجا بمانیم رفتیم و بعد از خوردن نهار به اتاقمان رفتیم و در آنجا با سه نفر دیگر هم اتاق شدیم و جمعا هشت نفر شدیم. یک روز در هتل استراحت کردیم و صبح روز بعد یک برایمان سخنرانی کرد. او متفاوت از بقیه ها حرف می زد. به همین دلیل همه مجذوب صحبت های او شده بودند و هرازگاهی نیز سالن به خاطر صحبت های شیرین ایشان پر از صدای خنده می شد. 

بعد از تمام شدن سخنرانی و خوردن نهار آماده رفتن به حرم شدیم. هرچه به آنجا نزدیک تر می شدیم حس کشش را در وجودم بیشتر احساس می کردم. فضای بیرونی حرم بسیار زیبا بود اما زیباتر از آن داخل حرم بود که دیوارها و سقف های آن شیشه کاری شده بود و هنر هنرمندان ایرانی را نشان می داد و هر بیننده ای را لحظه ای محو تماشا می کرد. 

بعد از اقامه نماز مغرب و عشا در آنجا ، به هتل برگشتیم و بعد از خوردن شام به محوطه هتل رفتیم و بر سر مزار شهدای گمنام فاتحه ای خواندیم. بچه ها و مربیان روی زمین زیرانداز پهن کردند و همه آنجا نشستیم و حدود دو ساعت از ارزش های دینی و مجاهدت های شهیدان برایمان سخنرانی کردند. 

صبح روز بعد به مسجد جمکران رفتیم. صحن مسجد با سنگ های مرمر سفید پوشیده شده بود که زیبایی خاصی به آن بخشیده بود. بعد ازگرفتن چند عکس از نمای گنبدی شکل مسجد وارد آن شدیم و هر کس در گوشه ای نشست و مشغول ذکر و تسبیح و زمزمه دعا شد.

بعد از اینکه دعای توسل و فرج را در آنجا خواندیم با همراهی مربیان به بازار رفتیم تا سوغاتی بخریم و این برای همه بچه ها خیلی لذت بخش بود.

همان شب برای بازگشت به ارومیه به راه افتادیم و گرچه این سفر بسیار لذت بخش و به یادماندنی بود ولی همین که به خانه رسیدم تازه قدر غذاهای مادرم و آسایشی را که در خانه مان داشتم دانستم. تا یک ماه ، هرشب قبل از خواب تمام چیزهایی که در یک هفته سفرم به قم دیده و شنیده بودم در ذهنم مثل یک فیلم مرور می شدند و من از اینکه توانسته بودم این تجربه سفر با دوستانم را به دست بیاورم واقعا خوشحال بودم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم کارگاه نوشتاری ب موضوع موضوعی را انتخاب کنید و با رعایت مراحل نوشتن، متنی بنویسید
صفحه ۳۰ کارگاه نوشتاری پایه یازدهم با موضوع موضوعی را انتخاب کنید و با رعایت مراحل نوشتن، متنی بنویسید
پایه یازدهم صفحه۳۰ موضوعی را انتخاب کنید و با رعایت مراحل نوشتن، متنی بنویسید
کارگاه نوشتاری درس اول  پایه یازدهم موضوعی را انتخاب کنید و با رعایت مراحل نوشتن، متنی بنویسید
فناوری و تکنولوژی
در فرهنگ های پیش فناوری و تکنولوژی نبود، زمانی که همه ی مردم کارهای خود را با دست انجام می دادند و برای انجام کارهای خود مجبور به طی کردن مسافت زیادی بودند و در این مسیر سختی ها و دشواری های زیادی را نیز متحمل می شدند. اما روز به روز که دنیا با فناوری آشنا شد بسیاری از کارها به راحتی پیش رفت و هیچ گونه سختی را شامل نمی شد. تکنولوژی و فناوری موجب شد که انسان از راه دور کارهای خود را انجام دهد بدون آنکه از خانه خود به بیرون بیاید مانند انجام خیلی از کارهای بانکی یا پرداخت انواع قبض ها و معاملات اقتصادی و مبادله ی علم و دانش و یا حتی خرید یا فروش اجناس و املاک و خیلی از کارهای دیگری که هرگز در زمان قبل از تکنولوژی قادر به انجام آن نبوده ایم.
زمان زیادی طول کشید تا فناوری پیشرفت کرد و در بین مردم جا افتاد،  به گونه ایی که از پیر  و جوان و کودک، همگی به آن دسترسی داشته و قادر به استفاده از آن بودند. علاوه بر همه ی این مثال ها زندگی و زنده بودن در این روزگار علم و تکنولوژی راحت تر شده است، به طوری که خیلی از بیماری ها و مشکلات روحی و جسمانی به کمک تکنولوژی قابل درمان شده و رفت و آمد نیز آسان تر گشه است. به طور مثال مردم در زمان قبل، ماه ها زمان می برد که از شهری به شهر دیگر پول منتقل کنند اما حالا با یک دکمه این کار ممکن شده است. امروزه با هواپیما به سرعت می توان جابه جا شد در حالی که به این صورت در گذشته مقدور نبود. و مطمئا در آینده ی نه چندان دور این تکنولوژی بیش از پیش پیشرفت خواهد کرد و زندگی از آنچه که هست آسده تر و راحت تر می شود.
 نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

ساده نویسی مثل از کوزه همان برون تراود که در اوست

بازنویسی مثل از کوزه همان برون تراود که در اوست صفحه 32 نگارش 11

گسترش مثل صفحه 32 درس 1 نگارش 11

دفعه دوم بود که اسماعیل، شاگرد مغازه پدرم از دخل پول بر می داشت.

من که خیلی اسماعیل را دوست داشتم به پدرم اصرار کردم که این بار هم مثل مرتبه اول کار اسماعیل را نادیده بگیرد.

اما پدرم که مرد سرد و گرم چشیده ای بود گفت : هرکاری هم که بکنیم و هر چند بار هم که نادیده بگیریم از کوزه همان برون تراود که در اوست

و من معنی این ضرب المثل را خوب می دانستم فقط سکوت کردم.

ذات آدم ها سخت عوض میشود.

از این ضرب المثل یا حکایت میتوان برداشت های زیر را کرد :

1- ذات ادم ها را نمیتوان عوض کرد.

2- رفتار و حرف هرکسی نشان دهنده شخصیت آن شخص است.

3- هرچیزی که در ذات هرکسی وجود داشته باشد آن را به همه نشان میدهد.

4- هرکسی به هرچیزی عادت کند و هرروز آن را تکرار کند هیچکسی نمیتوان آن رفتارش را تغییر دهد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

ساده نویسی مثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

مثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند صفحه 32 درس 1 نگارش 11

وقتی حرف، حرف خودت باشد ، طبیعی است که اصلا هیچ حرفی را نمی شنوی.

نشنیدن به این معنی نیست که نشنوی، نه ، یعنی نمیخواهی بشوی و درک و تحیلی کنی.

خیلی هم که برای طرفت احترام قائل باشی، همین کار را میکنی.

اما کار خودت را میکنی.

اینجاست که میشود حکایت از این گوش می گیرد و از آن گوش در میکند.

این مثل معنی زیادی را می رساند مثل :

به حرفهای بزرگترها توجه نمیکنی.

به پند و اندرز و نصیحت دیگران توجه نمیکنی.

در زندگی هر حرفی و هرکاری که میکنی از نظر خودت درست است.

کافیست چند بار دوستان یا آشنایان از ما کاری بخواهند و ما بی توجهی کنیم و اصلا برای حرفشان احترام قائل نشویم

آنجاست که این ضرب المثل کاربرد دارد.

سخنان بزرگان و آب دیدگان روزگار قابل احترام است و برای پیشرفت و درست زندگی کردن به آن نیاز داریم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری در موضوع: نامه ای به دبیر ریاضی ام

سلام به تو ای انتهای نامتناهی ترین مجموعه های جبر دنیا.

اکنون بدون نوشتن حکم و فرض یا استدلال و اثباتی برای حرفهایم با تو،آنچه در دل و سر ای دلم هست برایت باز گو میکنم.

شاید ندانی ولی همیشه برای من جالب و شگفت آور بوده که چگونه یک نفر میتواند در عمق فضای خشک و خفقانِ فرمولهای ریاضی لبخند بر لبان از ترس بسته ی دانش آموزان بیاورد.

شاید من با شش دست و پای عنکبوتیم برایت نامه می نویسم بعد از اینکه به ما گفتی :اگر این روابط را نفهمیدید عنکبوت شوید.ولی من و همان شش دست و پای عنکبوتی ام عاشق آن پاچه های گشاد و نگاه نافذت هستیم وقتی وارد کلاس میشوی.

وقتی درکلاس هستی و میپرسی: همه این درس را متوجه شدندیا نه؟ عاشق آن توضیحات. دوباره ات هستم که میگویی برای خودت است.

یا آن وقتها که میگویی با خودت حرف میزنی درحالی که برای ما که برای بار صدم نفهمیده ایم ،حرف میزدی.

میدانم نیمه های کلاس ،اگرکلاس را برانداز کنی،چه میبینی،

چهره‌هایی با موهای به شانه شدگی و مرتبی موهای انیشتین، وبا چشمهایی مانند چشمان یک دورگه چینی_ ژاپنی و دهانهایی با شعاع همان دایره هایی که وقتی از تصحیح برگه های امتحانی میپرسیم دور خودت میکشی،همان وقت ها که میگویی به شعاع سیصد متری ات نزدیک نشویم.

واز همه اینها که بگذریم،عاشق آن بیست وپنج صدم هایی هستم که در برگه های امتحان از ما کم میکنی که وقتی به خودمان می آییم به ناگاه با پنج نمره کم شده مواجه می‌شویم.

ودر آخر میخواهم صورت مسئله‌ی همه اینها را با شیشه پاک کن، پاک کنم ، اعتراف کنم و بگویم با اینکه تیره عنکبوتهای دانش آموز ،هشت چشم دارند، بعید میدانم سرجلسه درس حتی یکی از چشمهایم متوجه درس شده باشند.

دوست دارت،شاگرد عنکبوت شده ی همیشه خنگ تو.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری در موضوع: نامه ای به وزیر علوم

سلام

جناب آقای وزیر

امیدوارم حالتان خوب باشد. اما حال من اصلا خوب نیست.استرس سراسر وجودم را لبریز کرده است. انگشتان دستم از شدت نوشتن جزوه ، خلاصه نویسی و زدن تست های جور واجور ورم کرده اند.

دبستان که بودم وقتی کسی می گفت:دبیرستان سخت است ،دعوایش می کردم به آن شخص می گفتم :دوست عزیز تو فقط کتاب را در دستت گرفتی و درس می خوانی. بیا منو ببین چقدر معلم به من جمله سازی داده آخه ،حقم با من بود چون من فکر می کردم درس خواندن نوشتن با عدد و حروف از یک تا سیصد و جمله سازی است. وبرای اینها هم ساعت ها وقت می گذاشتم زیرا دستانم یاری نمی کردند . اما حال من باید کتابهای هزاران صفحه ای را ورق بزنم.

گاهی از فرط خستگی اعصابم به شدت خراب می شود. گاهی گریه و جیغ و داد می کشم.

آقای وزیر فکر نکنید که خدایی نکرده من دیوانه هستم . اما من زیر بار فشار بسیار سختی هستم. من نوجوانی هفده-هجده ساله هستم که باید به جای گذراندن روز های زیبا وآموزش مهارتی سود مند پای کتابهای هزاران صفحه ای بنشینم، که اغلب اصلا برایم سودمند نیستند.

آقای وزیر من همانم که به جای اینکه قلبم پر از امید واری، دوست داشتن و نشاط جوانی باشد ؛پر از دلهره ،ترس از آینده و اضطراب است

آقای وزیر گاهی قدرت این کتابها و کنکور خیلی قوی تر از توان جیب پدرم است .

آقای وزیر وای به حال روزی که من خرید کتابی را از پدرم درخواست کنم صدای شکستن مهره های کمرش را احساس می

کنم .

آقای وزیر پس بهتر نیست به جای برگزاری چنین آزمون رعب آوری که چیزی جز استرس برای دانش آموزان و هزینه های گزاف برای خانواده ها در این شرایط سخت افتصادی ندارد . یک آزمون مهارتی از استعداد های دانش آموزان برگزار کنید .و گزینش دانش آموزان را بر حسب سوابق تحصیلی آنها قرار دهید .

جناب دکتر،سخت است زمین خوردن های پی در پی بعد از ساعتها تلاش و بی خوابی ،اینها به جای اینکه تو را به هدفت نزدیکتر کنند، دور ترت می کنند.[enshay.blog.ir]

آقای دکتر ،من می دانم که شاید جمله ی من اشتباه باشد اما بعضی از دانش آموزان پس از تلاش بسیار با شکست در آزمون کنکور بسیار افسرده می شوند و گاهی نیز ترک تحصیل میکنند. چون توانایی مقابله با سختی را ندارند.

پس لااقل بخاطر اینها هم که شده کمی فکر کنید.

به هر حال ما جوانان آینده ساز این مرز و بوم هستیم.

نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری در موضوع: نامه ای به وزیر علوم

به نام یکتای هستی بخش!

با عرض سلام واحترام فراوان خدمت جنابعالی وزیر محترم وخبره ی علوم واطلاعات ضمن تشکر و قدردانی، از زحمات بی دریغتان از شما خواهشمندم که باکمال امتنان چندی از وقت گرانمایه تان را صرف مطالعه ی این نثر گله مند بفرمائید.

عرضم به خدمت شما در رابطه با آزمون سرنوشت ساز کنکور ،من خودم به شخصه با این آزمون مخالفتی ندارم البته اگر با عدالت برگزار شود.ولی این عادلانه نیست که یک دانش آموز باتمام مشقت هایی که در دوران تحصیل متحمل می شود وهمچنین دوازده سال از عمر گران مایه اش در یک آزمون خلاصه شود.آیا تا به حال به دانش آموزی که باتمام توان تلاش کرده، وبا موفقیت هایش انبوهی از توقعات وانتظارات را بر گرده ی خود نهاده ودرپایان به هدفش نمی رسد فکر کرده اید؟.دراین لحضه ی غم بار اوست که می ماند،با راه رفته ای که به مقصد نرسیده ،با رنج کشیده ای که حاصلش گنج نبوده ،[enshay.blog.ir]

امیدی که ثمره اش آینده ی روشن نبوده، چه تناقض های شکنجه آوری !!!!

آیا تا به حال به حال دل او اندیشیده اید ؟؟ او که از چیزی فروگذار نکرده ولی باید در رسته ی بازندگان باشد،بااینکه در تمام خوشی ها وناخوشی های زندگی طلب علم را کنار نگذاشته ولی باید نزد خانواده اش خجل مند باشد؛وبا زبانی که از شرمندگی قفل شده به آنها بگوید ،این همه هزینه ی کمر شکن را بر شما متحمل کردم وحالا شما نیز همراه من با وجود تمام آرزوهایتان ، برای رسیدن من به قله ی موفقیت ،نرسیده ای باشید که نام تقدیر را بر این اتفاق شوم بر می گزیند.

مطمئنم حالا که به اینجا رسیدید با خود می گویید ما نیز کنکور داده ایم ولی موفق شده ایم ،ولی آیا شرایط شما نیز این چنین بود؟

آیا شما را موش آزمایشگاهی خطاب می کردند.دانش آموزی که تنها جرمش اولین قربانی طرح آموزش شش سه سه می باشد؛ که هر سال انبوهی از اشتباهات نویسندگی وآموزشی به ذهن او تحمیل می شودسپس درسال آینده خیلی ساده رفع می شوند.

برایتان از کتاب های آموزشی می گویم که مطالب کتاب را بر حسب پی پی ام بیان می کنند یعنی دقیقا ده به توان شش برابرمی شودودر این وضعیت نهایت دلسوزی شما این است"کتوب تستی وآزمون های آزمایشی نظام آموزشی را از هدف آن دور کرده است از آنها فاصله بگیرید".آیا می شود بدون یادگیری فنون تست زنی رتبه ی تک رقمی شد؛فنونی که فقط در کلاس های کنکوری می توان آنها را یافت ،کلاسهایی که هزینه اش می تواند معادل داشته ونداشته ی یک پدر باشد که نزد فرزندش شرمسارمی شود.

بااین اوصاف دانش آموزی فرهیخته قبول می شودآن هم مهندسی خاک شاید هم آبیاری گیاهان دریایی و رشته های بسیاری که به هیچ عنوان بازار کاری برای آنهادرکشور یافت نمی شودوحالاباتمام تلاش هایش باید بعد ازتحصیل وگرفتن مدرک این رابفهمدومدرک خود را در کوزه گذاشته وآبش را بخورد.

و درپایان ازدانش آموختگانی می گویم که به علت مردود شدن درکنکور رویا هایشان را زنده به گور می کنند،رویا هایی که می توانست نجات دهنده ی کشور از دردهای بسیاری باشد ؛دریغ ازکوچکترین دلسوزی ازسوی مسئولین،وآنها فقط به خاطر اینکه به هدفشان نرسیده اند شمع رویا هایشان راقبل از اینکه سرمادیده ای راگرما بخشد یا با روشنایی اش در تاریکی فرورفته ای رانجات دهد به همین راحتی خاموش میکنند؛ زیرا از کنکور برای خود غول بی شاخ ودمی ساخته اند که نمی توان آنرا شکست داد.

از شما خواهشمندم که نگذارید دانش آموزی که هدفش پزشک شدن ودرمانگر شدن برای درد های بیماران است دراین راه به دردمندی لاعلاج تبدیل شود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نامه نگاری نگارش دوازدهم در موضوع: نامه ای به زندگی

به نام خدا

سلام برتوزندگی قشنگم

به تعبیرمن تو یک گل صدبرگی که هرروزیکی ازبرگ هایش توسط من پشت سرگذاشته میشود!

می دانم از بس سخت گیروگاهی اوقات نامهربان بوده ای که خیلی ها دیدگاه مرافقط پاچه خواری می شمارند!

توزیبا ولبریز از هیجانی ومن از میان تمام تنش هالبخند را از تو به یادگار گرفته امطبق قولی که به تو داده بودم،مدت ها پیش شادی رامیهمان همیشگی قلبم کردم وبایک فنجان لبریز از حس خوب زندگی پذیرایش شدم.

راستش را بخواهی نامه نوشتن برای معلمی همچون تو سخت استتو فلسفه پاییز را برای خیلی ها خزان تعبیر کردی اما برای من عشق معنایش کردی وگفتی که تمام پاییزهافرصت مؤکدساختن میثاق است!

تویک معلم سخت گیر هستی که بیشتر اوقات اخم میکندمی دانم اگر دست روی دست بگذارم،هیچگاه مرواریدهای درخشانت از صدف دهانت به من چشمک نخواهد زد؛بنابراین رسم پذیرایی ازتقدیررا کنارمی گذارم و اخم و تخم کسی را نمی پذیرممن خودم تورا به خنده وا میدارم!

من از تو چیزهای ارزشمندی یاد گرفتم،یادت می آید،به من گفته بودی انسان آنقدر قدرتمند نیست که بتواند همه چیزراخودش انتخاب کند وآنقدر هم ضعیف نیست که در قیدوبنددین وملیت قرار بگیرد؛قطعا انسان بودن وانسان ماندن بسیار مهم است!

آغوش تو پر بود از همه چیز،بدی،خوبی،عشق،غم،ناامیدی و امیداما من از همان اول اول چیزهایی را که بیشتر برازنده ام بود ،برگزیدمخوبی و امید.راستی به پاکی شکوفه های بی گناه بنفشه هایم سوگند که سعی می کنم همیشه قاصدک های امید رقص کنان سلامم

را به خوبی ها برسانند!

تا یادم نرفته بگویمعشق را هم نگهدار شاید روزی به سراغش آمدم!

خوشحالم که حرف های مرا خیال بافی نمی پنداری!

به من گفته بودند نباید دلبری کنم؛گفته بودند عشوه بد است،سنگین باش! اما این رانگفته بودند،برای اینکه لبخندت را ببینم باید دلبری کنممن این قانون ها راالبته ،نهاین گفتن ها را شکسته ام،من برای تو عشوه گر شده ام و قول میدهم دلت را ببرم!

زندگی منتو یک معلم بی نظیری!

شاگرد کوچکتفرزانه

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم نامه نگاری در موضوع: نامه ای به مادر

مادرم فردا که زهرا پا به م می دهد، درصف خدمتگذرانش تو را جا میدهد ، بازم مرام مادری را پیشه گیر جان زهرا پیش مولا دست ما را هم بگیر .

مادر : یک صفت ، توصیف نشدنی است پر از معنای بی انتها ، پر از عشق ، پر از زحمت و مهربانی. مادرم دستانت را هیچ وقت از دستانم رها نکن که دق می کنم . نکند روزی شود که رویت را از من برگردانی و من بمانم و یک دنیا آوارگی ، تو برایم دنیایی، همچون بزرگ و همچون کوچک.

تو را دوست دارم ، بهترین اتفاق هر روز من ، چشمان عسلی ات همانند مرواریدی درخشان می ماند که اسیر نمی شدم از دیدنشان . .

نمی دانم چگونه تشکر کنم ، راستش آنقدر ذهنم از تشکراتی که باید کنیم پر است که قلمم حرکت نمی کند مختصر می گویم و تمام : تو را با دنیا عوض نمیکنم جانان من

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


سلام به آخرین یادگار عشق مصطفی!از عشق تو بیتاب شدم؛شب و روزم،خورد و خوراکم،سخنم،خلاصه همه وجودم در انتظار توست.گویی چون تشنه ای به دنبال آب میروم، میروم، میرومبازهم جمعه می آید؛و من در انتظار معشوق درون مسجد جمکران دخیل می‌بندم؛به امید رسیدن بوی پیراهن یوسف در انتظارم.یک جمعه دیگر غروب شد،

اما نیامدی.این معشوق،دیوانه وار در انتظار آمدنت است؛پس زودتر بیا، بیا، بیا

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم سازه نوشتاری شعر گردانی درس چهارم
چندیست دلم لک زده،می دانی برای چه؟برای گفت و گو های دونفره مان،برای روزهایی که از فرط دلتنگی زیاد به تو روی می آوردم و در آغوش گرمت می گریستم،برای شب هایی که تا صبح من از مشکلاتم می گفتم و تو با صبوری زیاد گوش می کردی و در آخر می گفتی این نیز بگذرد. میدانی؟ چندیست که با خودم ،با تو و با هرچیزی که در اطرافم هست غریبه شده ام. تقصیر من نیست. مقصر آن است که از اعتقادات امثال من سوءاستفاده می کند تا خودش سرپا بماند،مقصر اوست که که آنقدر مرا در افراط و تفریط های تو غرق می کند که ناگهان به خودم می آیم و می بینم که در زندانی حبس شده ام و دور خودم حصاری از جنس سنگ کشیده ام و تصمیم گرفته ام که دیگر به هیچ چیز و هیچ کسی در این دنیا اعتقاد نداشته باشم. اکنون دلتنگم و منتظر تو‌،منتظر اشاره و اعلام وجودی از تو. دنیا، تو صبای من شو و از آشفتگی حال من برایش بگو و مژده ای از عالم او برایم بیاور. می دانی که اگر‌ صدای نفسش یا حتی عطر تنش را به مشامم برسانی کافیست که به سویش پر بگشایم.
دلم برای خدایی که دیگران می گویند نه بلکه برای خدای خودم تنگ شده.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

نگارش دوازده سازه نوشتاری مثل نویسی ضرب المثل: آفتاب پشت ابر نمی ماند!

در دشتی وسیع،جویبارجوینده در جستجوی حقیقت جهان گردی میکرد در پستی و بلندی کوه ها،اعماق دره ها ،بالای شاخسار های بیدمجنون ،در دل سیاه شب و در بین امواج پر تلاطم اقیانوس ها.

خسته ازاین هیاهوی زمین در گرمای ان روز تابستانی سری سوی اسمان بلند کرد که گله و شکایت خودرا اغاز کند.

نگاهش به ابرهای وسیع افتاد که نور لطیف حقیقت از لابه لای انها سرک میکشید و دل و جان جویبار را با خود میبرد. به اسمان چشم دوخت ان ابرهای زیبا دیگر زیبا نبودند چون جویبار می دانست خورشید حقیقت را از او پنهان میکنند.

ابرها کنار رفتند نور حقیقت تابید و تن جویبار را ایینه کاری کرد ایینه هایی که هرکدام با انعکاس نور خورشید حقیقت ،نمادی راهنما هستندبرای جویبار های دیگری که در جستجوی حق و حقیقت هستند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

نگارش دوازدهم نامه نگاری موضوع: نامه به پدر

وقتی به کلمه پدر می اندیشم ناخود آگاه سختی های یک پدر به ذهنم خطور میڪند،پدری ڪه سال ها سال با سختی های روزگار دست و پنجه نرم ڪرده تا مبادا کمی برای تو وجود داشته باشد.

ڪلمه پدر که میگویی فقط یک کلمه نیست ،میتوانی مزه ی عشق و مهربانی را روی زبانت احساس کنی ، انگار خدا تمام زیبایی ها، فداکاری ها، عشق و محبت ها را فقط در یک ڪلمه نهاده آن پدر است . پدر مانند یک قهرمان برای دختر، پدر یعنی شعر بلند عاشقانه ، پدر یعنی بهترین تکیه گاه تنهایی.

ای پدرم، موهای سپیدت یک دنیا خرابم میکند و آن زانوهایت ڪه هرشب از درد برایشان آواز سر میدهی برایم دردمند است . آخر ای پدر تورا به چه مانند کنم که زیبا ترین تعریف برای تو باشد. اما میدانم آنقدر از روزگار فلک زده ، زخم خورده ای که جبران کردن آنها کار دشواری است.

پدرم آنگاه که معلم ، درس بابا نان داد را برایم خواند فهمیدم که نان دادن همان زندگی دادن است و نان دادن تو همان عشق اوست.

چه خوب است هر روز تو را دیدن، هر روز تو را شنیدن ، درعشق تو ، در قلب تو جاری بودن .

قهرمان من ، میدانی دست هایم را خیلی دوست دارم زیرا یادآور دست های پینه بسته ی توست ، زخم هایی که شاید هرکدامشان برای آرامشم بریده شده اند ، پدرم میگویی خسته نیستی اما خسته ای ، خسته ! خسته ! کوه دردی اما دم نمیزنی ، پدرم مبادا ریزش کنی ڪه اگر ریزش کنی اولین کسی ڪه به زیر آوار خواهد رفت منم .

ای رستم شاهنامه ی زندگی من ، تورا در اوج خلوت و تنهایی ام صدا میکنم چون تورا اینگونه معنا کردم : پدر یعنی نفس ، یعنی صداقت / پدر یعنی ستون صبر و طاقت / پدر یعنی شکوهی جاودانه ، پدر یعنی نخستین عاشقانه .

میدانی سالهاست به دوست داشتن تو آرامم ، ای همه هستی من.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم نثر ادبی موضوع: بغض زمستانی

سرمای سخت دی ماهی با تمام وجود عرض اندام می کند. آسمان انباشته از ابرهای سیاهی است که هر لحظه باید منتظر انفجارشان باشی. هوا سنگین است و این سنگینی، حال دلم را وخیم تر کرده است آخر

هوای دلم نیز همچون هوای آسمان گرفته است. تفاوتی است چند ،که آسمان برف می بارد و دل من خون گریه می کند. آری حال دلم خوب نیست.

از باد سردی که می وزد تمام تنم می سوزد. سرما تا ژرفای وجودم ریشه می دواند. به انگشتانی که از سر زمزمه های عاشقانه ی زمستان خجل شده نگاه میکنم. دستانم را نزدیک دهانم می برم تا نفس هایم واقعیت را برای آنها بازگو کند و بگوید که عشقی وجود ندارد. بگوید که خام حرف هایش نشود و با گدازه های آتشین حقیقت به او اثبات کند که سرما به همین راحتی می رود و تنهایش می گذارد.

صدای هوهوی باد و قار قار کلاغ ها مراسم عزاداری طبیعت را کامل می کنند. درختان از غم مرگ فرزندانشان کمر خم کرده و با سوز صدای باد عزاداری می کنند. شانه هایشان می لرزد . اما سر بالا نمی آورند که مبادا غرورشان خدشه دار شود.

خدا هم حوصله نقاشی بومش را ندارد. همه جا را بی حوصله رنگ سیاه و سفیده پاشیده است. آسمان و ابرهای دیو مانند خوفناکش، سیاه پوشیده اند و زمین به تلافی سفید . پاردوکس جالبی نیست

نیستی را فریاد میکند.

از این زمستان خشک و خشن، سرما تنها چیزی است که دوست دارم زیرا تنها چیزی است که با حال و هوای اتاقک پوچ و خالی سمت چپ سینه ام تناسبی عجیب دارد .

آری

حال دلم خوب نیست

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دهم درس دوم و عینک نوشتن و نوشته ی ذهنی در موضوع کشتی

کنار امن کجا؟ کشتی شکسته کجا؟ کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا؟

باضربه ای شدید از خواب بیدار شدم و چشمانم را در مقابل نور عصیانگر خورشید به سختی باز نگه داشتم. متوجه شکستگی عمیقی در بدنه ام شدم که در اثر برخورد با صخره ایجاد شده بود. آه از نهادم بلند شد، انگار تازه آن درد عمیق را حس کرده بودم.

چشمانم را به سوی هدایتگرم ، به سوی ناخدایم گرداندم. اما انگار از آن ناخدای پر ابهتم خبری نبود. کمی بیشتر به اطرافم چشم دوختم.نه از ناخدا خبری بود ونه از کارکنان کشتی که ناخدا برایشان چون یک اسطوره ای سهمگین بود.

لحظاتی رادرنگ کردم،صدایی شنیدم، چشمانم را به سوی منبع آن گردانیدم،متعجب شدم،تعجبم باعث رعشه ی شدید در تمام اعضای وجودم شد که باعث شد باشدت بیشتر در آب فرو روم.تعجبم از آن بود که ناخدایم را ناامید دیدم،شکسته تر از حال الآنم. او درحال باز کردن بند قایق اضطراری بود. قایق رادرآب دریا انداخت و پارو ن از من دور شد.

شکستگی را درقفسه ی سینه ام احساس کردم. چشمان پر ازاشکم رابه سوی ناخدایم دوختم که ذره ذره از از دیدگانم محو می شد و مرا تنها ودل شکسته رها می کرد .

چشمانم را بستم وخودم را به دریا سپردم تا شاید او هدایتگر خوبی برایم باشد.در اعماق دریا فرو می رفتم وبه این فکر می کردم که نباید به ناخدا اعتماد می کردم واین ناخدای بی رحم نبود که باخت بلکه من با دل دادن به این اسطوره ی بی رحم باختم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس سوم کارگاه نوشتن در صفحه ۵۳ پرسش ۱

تحلیل ساختار متن بر اساس آنچه در درس اول نگارش ۲ آموخته اند.

آغاز: نوشته با تصویری زیبا آغاز شده است. جملات آغازین متن خواننده را با متن همراه می کند.

پیچیدن طوفان در روح، تشبیه اضطراب به گردباد ودر جملات بعدی دنبال پناهگاه گشتن، باعث می شود مخاطب با شوق متن را دنبال کند.( کاربرد آرایه های به کار رفته در بند اول)

میانه:نوشته به طرز مناسبی ادامه پیدا می کند. نقش آرایه ها در تداوم زیبایی و تصویر سازی نوشته چشمگیر است.

بند ها انسجام دارند.

پایان:بند آخر، یک پایان بندی تفکر برانگیز و جمع بندی تاثیر گذار است.

نویسنده که در بند اول از اضطراب و طوفان نوشته بود، با مهارت خواننده را به دنبال خود می کشاند تا در بند آخر ساحل آرامش را به او نشان دهد.

پرسش ۲

این پرسش واگرا است.

پرسش ۳

نویسنده، متن را بر اساس تناسب ها پیش برده است. تضاد و تناسب های به کار رفته مفهوم متن را برجسته و چشم نواز کرده است.

چند نمونه از این تناسب ها

تضاد:

اضطراب با آرامش،

بزرگ با کوچک،

شکوهمند با حقیرانه،

اخم با تبسم،

قطره با دریا،

پیوستن با گسستن،

سرنهادگى با سر افرازی،

تناسب:

موج با ساحل

کشتی با لنگرگاه،

لب با تبسم،

روح با جان،

اخم و اندوه،

آسمان با کهکشان،

فرشتگان با ملکوتیان،

گردباد با حادثه و طوفان،

خشوع با خضوع و تواضع و. . .

شاد زی، مهر افزون

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی در موضوع : انتظار

در زمان دوری از یار غائبمان، همسفرِ انتظار می شویم. انتظار ما را همراه خود به سفری طولانی می برد؛ سفری پر بیم و امید.

درمسیر سفر گاه به ایستگاهی می رسیم به نام امیدواری. عطر نفس های مست کننده ی امید، آسمان دیده هایمان را آفتابی می کند. اما گاه به بن بست ناامیدی می رسیم و جغد شوم ناامیدی، بالهای کبوتر اشتیاقمان را در هم می شکند؛ آسمان چشمان منتظرمان در دوری از یار منتظَر ابری می شود و می بارد.

در این مسیر پر مشقت، گاهی انتظار، چنان ما را درخم کوچه هایش سر می گرداند که خودش نیز از این سر گردانی خسته شده و درهمان کوچه های بی انتها، تنها و بی پناه رهایمان می کند.

اما انتظار گاهی چهره ی مهربانش را نمایان می کند و همراه و همسفر خوبی می شود برای دل های خسته ما؛ او با نوشاندن پیمانه ای از عشق، جان دوباره ای به ما می بخشد و بیابان تشنه قلبمان را سیراب می کند.

وعده دیدار، بهترین رهاورد این سفر است که با نگاه پر معنایش ، به دل ارزانی می کند: " اندکی صبر سحر نزدیک است " و این طراوتی آتشین در دلمان می آفریند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی در موضوع: روی خوش زندگی

روی خوش زندگی؟!

پارادوکس، تضاد، ایهام، تناسب و تکرار؛ آرایه‌هایی که در خلال جریان حال دریاییِ زندگی‌ام اهتمام وصف‌ناپذیری برای خلق یک شاهکار ادبی غمگین صرف می‌کنند!

نمی‌دانم اینهمه تناقض و دوگانگی از کجا نشأت می‌گیرد؟

نمی‌دانم این مرتبط بودن بی‌ربط بین اتفاقات زندگی‌ام چگونه شکل می‌گیرند؟

اصلا سرنوشت از این همه تکرار مشمئذکننده خسته نشده است؟

نمی‌دانم این راه سبزنمای سیاه در پی اثبات چه چیز در بطن خودش است؟

و من، م‌رپ تنهای دل‌شکسته‌ی مغروق در سیاهی‌ها سردرگم و بی‌راهنما راهی را پیش گرفته‌ام که نمی‌دانم به کجا ختم می‌شود؟! خوبی‌ها؟ بدی‌ها؟ چه؟

می‌دانم که می‌خواهم به سمت پاکی‌ها و سفیدی‌ها بروم، اما آن نوجوان سرکش و بازیگوش درونم مرا به راهی که انحراف دارد از مسیر اصلی، می‌کشاند.

توشه‌ٔ تجربه‌هایم پر از پوچی‌ست، دلم خالی از مجموعه‌ی احساسات است و ذهنم مشوش‌تر از انسانی در سیاهی شب کویر است.

سال‌های سختی را پشت سر گذاشته‌ام، آموخته‌های تلخی یاد گرفته‌ام؛ اینکه عشق چیزی نیست که بشود به راحتی بدستش اورد یا فعلش را صرف کرد! که آدم‌ها همیشه همان‌جوری که تو فکر می‌کنی نیستند، به همان پاکی، صادقی و جاری بودنی که من فکر می‌کردم نبودند!درکی از جهان و انسان‌ها پیدا کردم که روز به روز از دستشان خسته‌تر از دیروز می‌شوم!

ربع راه را پیموده‌ام و برای سه‌چهار باقی‌اش امید و مشوقی ندارم! لبخندها و خنده‌ها و شادی‌هایی که برای احتکار نشیب‌های زندگی‌ام صعود کرده‌اند به بالا و همچون اخبار خارجه‌ای برای دور کردن اذهان از شکست‌های درونی پخش می‌شود، به صورتم می‌نشینند.

و من بعد از تمامی از دست دادن‌ها، شکست‌ها و نمکدان شکستن‌ها، پشت در ساده‌ای که تابلوی 'روی خوش زندگی!' بر آن نصب شده ایستاده‌ام؛ تا که عرش‌نشینان و اجاره‌نشینان در را برای عضو جدیدی که شاید من باشم باز کنند!

می‌گویند که در آنجا خبری از آرایه‌های ادبی نیست؛ بالعکس پر است بی‌وزنی، بی‌ثباطی و متغیرالحال بودن احوال خوب!

راستی،

سکه‌ی شما در چه رویی‌ست؟ شیری همچون اصلان است یا خط ممتد؟

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی در موضوع: باران

این شب های پاییزی را می‌بینی؟ صدای پچ پچ باران؛ خوردنش به شیشه ی اتاق وگم شدن صدای موزیک آن و آرشیو همیشه فعال خاطرات در ذهن،چه غوغای وزیبایی برپاست.

نمی دانم.

آدم های آهنی چگونه برداشت میکنند این عشق بازی آسمان را،اصلا نمیخواهم بدانم؛زیرا بیزارم از چهره ی کسانی که زیر باران طوری راه میروند که گویی سنگ در حال باریدن است.

چه میفهمند بارانی را که می تواند آتش جنگلی را خاموش کند و اما در طرف دیگر در دلی آتش به پا کند.

من ساعتهای زیادی پشت این پنجره نظاره گر آدم های زیر باران هستم، آدمهایی که تند راه میروند، حتما جایی کسی را دارند که منتظر شان است.

آنهایی که گوشه ای ایستاده اند،نه از ترس خیس شدن نه،آنها هم قطعا منتظر کسی هستند که نفس ن در این هجوم باران می آید.

اما آدم هایی که تنها با قدم هایی خسته سر به زیر و آرام سر پیش میروند حتما درگیر فکر به کسی هستند که دیگر نیست.

این آدم ها همان آدم آهنی هایی هستند که برایشان سنگسار است این قطرات باران.

اما به راستی لذتی که در « انتظار محال است » در « رسیدن » نیست.

برای همین است که می‌گویند: بعضی آدم ها را باید یک بار دید و یک عمر به آنها فکر کرد.!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی در موضوع: فراموشی

در نقطه ای دور بایست و به آنها نگاه کن . . . حرکاتشان را ، لبخند هایشان را ، حتی حرکات اجزای صورتشان ؛ راحت تر از آن چیزیست که فکرش را میکردی . آنهه حتی متوجه تو نخواهند شد .

برای کنار گذاشتنت به چند لحظه بیشتر نیاز ندارند ، به تو پشت میکنند و میروند . . .

در عرض همین چندلحظه فراموش میشوی . . . چندلحظه صبر کن . . .

تبریک میگویم ! فراموش شدی !

ما میتوانیم همیشه جاودانه باشیم و میتوانیم در عرض چندلحظه فراموش شویم ، اما این دو اصلا به ما مربوط نمیشود . . . شاید هم بشود ، برگردیم به عقب ، چندساعت ، چندروز ، یا چند ماه و چند سال ، به آدم انتخوابیمان ، به آدم های انتخوابیمان فکر کنیم .

چه شد که وارد زندگیمان شدند ؟ _ ببخشید میتونم کنارت بشینم ؟

به همین راحتی وارد تنهاییت شدند؟ به همین راحتی دیوار تنهاییت را شکستند ؟

من همیشه دوست داشتم تنها باشم ، از آمدن ها هرگز نترسیدم ترس اصلی من از رفتن هاست ، فقط از رفتن ها ، یا بدترش اینکه از بی هوا رفتن ها و فراموش شدن ها و کنار گذاشته شدن ها . . .اما من هرگز از آمدن ها نترسیدم ، ترس اصلی من از رفتن ها بود . . . از بی هوا رفتن ها . . .

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی در موضوع: رد تماس

گـاهے دلتنگ میشوی ودلـت، بهـانہ هایی میگیرد،کہ بهتر است سکوت کنی.

گاهی وقت ها نمیدانم دلگیرم یا دلم گیر است هیچوقت نتوانستم معنی این دورا ازهم تشخیص دهم.

دلتنگ که میشـوم شماره شش را میگیرم(ایمان،محبت،عدالت، صداقت،مهربانی،راستی ودرستی)

بــــــوق.

اما اینگونه میشنوم :شمـاره ی مورد نظـر درشبکہ ی زندگی انسان ها موجود نمی باشد لطفا مجددا شماره گیری نفرمایید.

واما شماره ها ی دیگر

(همدم ،دوست،همکلاسی،یار)بــوق

اما بازهم.

مخـاطب دردسترس نمی باشد.

نا امید گوشه ای مینشینی، ودرافکار خودت غرق میشوی

اماهنوز یک شماره مانده (خدا)

یعنی ممکن است جواب دهد؟

بــوق بــوق

لطفا پس ازشنیدن صدای بوق پیغام خودرا بگذارید.بــــوق.

ســلام خدا.خـودتی؟

اگہ پیغام منو دریافت کردی لطفا باهام تماس بگیر، خسته شدم ازبس تماس گرفتم و کسی جواب نداد

خستہ شدم ازبس تماسم رد شد شاید فراموشم کردی خداااا.

واینجاست که خدا میگوید:من از رگ گردن به تو نزدیک ترم، نزدیک تراز هرکس به من ایمان داشته باش وازمن کمک بخواه.

اگرکسی نیست، من که هستم‌.

من همیشه هستم.دلت راکه صاف کنی مطمئن باش هیچوقت تماست را رد نمی کنم.

به امید روزی که ازقطارخوشبختی ها جا نمانیم و راه قشنگ آرزوهارا گم نکنیم .

امید روزی کہ خدا جواب تماس تک تک مارابدهد وتماس مارا رد نکند.

به امید روزی کہ آسمان دلمان صاف وبهاری باشد و تمام کینه وبرف های سرد ویخ زده در دلمان ذوب شوندو چشمان هیچکس بارانی نباشد.

ازالآن شروع کن یک قدم باتو وتمام گام های مانده اش با خدا.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی در موضوع: صدای باران

می شنوی؟ صدای پاییز است،صدای باران ،هوهوی باد،خش خش برگ ،بوی نم خاک باران خورده.

قدم هایمان ،بارانی که می بارد و بند نمی آید،عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا و

بی شک پاییز همان بهاری است که عاشق شده.ازدحام رنگ ها را می بینی؟گفتم که پاییز عاشق شده است رنگ می بازد و.سرخ و سپید می شود،گویی برگ های زرّینش را فرش کرده زیر پای معشوقش.دل عاشق پیشه ی قصّه ی ما نازک است،با اندک اخمی از سوی جوانانش، دلش به درد آمده و اشک هایش روانه ی زمین خدا می شود .

می بینی من عاشق اشک های این عاشق دل خسته ام.گریه کن پاییز ،گریه هایت رادوست دارم،گریه هایت از بهر عاشقیست ،عیبی ندارد،به چشمانت بگو که ببارند.ببار پاییز که تو خود معشوقه ی مایی ،با همین باران دل برده ای از ما و

باز باران ،با ترانه،با گهر های فراوان ،می خورد بر بام خانه

پاییز!روز های بارانی ات عجیب شیرین اند،دل باران خورده ام،گوشه ای رنج می طلبد که به دور از هیاهوی دنیا و آدم هایش،میهمان جنجالی چای شود.

ای فصل خزان و برگ ریزان ،از همه ی دلبری هایت که بگذریم ،دلگیری عصر هایت گذر کردنی ت

نیست.وای به حال وقتی که عصر باشد ،باران ببارد و دل رمیده ی ما اسیر غم و غصّه شده باشد

ای معشوقه ی شیرین حواست به ما باشد،پر مهر باش.جوجه هایمان در انتظار شمرده شدن هستند ،نکند کم و زیاد شوند. به دخترت آذر و پسرت آبان بگو همانند مهر ،مهربان باشد.دل بسپاریم به شعری از فروغ فرّخزاد؛

"کاش چون برگ خزان رقص مرا/نیمه شب ماه تماشا می کرد

در دل باغچه ی خانه ی تو/شور من ،ولوله بر پا می کرد."

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی در موضوع: ممنوعه

حوای طماع،حوای طمع کننده.

حوایی که جایی میان اسمان و زمین را کشف کرد.

کسی که با اشتباه کوچکش همه ما عمری در ازمون و خطاییم!

حوایی که میپرستمش، او اسطوره ی من است.

جرئت می خواهد رفتن به ممنوعه ها، خوردن ممنوعه ها، وقتی قرار است رانده شوی.

اما او.

نترسید؛ ماند و کاری را کرد که دلش خواست.و چه زیباست وقتی پیرو قلبت هستی.

شاید از اول هم نباید حوایی می آمد تا دنیا را به هم بریزد،با دلبری هایش، با هوس هایش و با تمام زیبایی هایش.

شاید نباید حوا می آمد تا آدمی را مات خود کند، تا اشتباه کند،تا عاشق شود و دلش برود.

شاید وجود حوا و چون حوا از ریشه اشتباه بوده، شاید نباید کسی در دنیا دلبسته شود تا دنیا ادم های بدش را بشناسد؛ آدم هایی که بی محابا تو را در تنهایی هایت رها می کنند و میروند.

یا شاید همه اینها که بر سر ما می اید تقاص سیب قرمز بهشت است،نمی دانم.

نمی دانم،نمی دانم قرار است چه بر سر حوا های این دنیا بیاید.

کاش می شد سیب را دوباره بر درخت آویزان کرد.

کاش می شد دوباره برگشت،به بهشت،به خداوند؛ به ممنوعه ها.

به نظرم ممنوعه های انجا راحت تر از ممنوعه های عشق اینجاست.

و چه بی محابا رانده شده ایم. :]

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم قطعه ادبی در موضوع: دریا

کنار ساحل بی جان و بی رمق قدم میزدم و پاهای ام را به آغوش شن ها سپرده بودم. موهای خرمایی رنگم به صورتم شلاق میزد و گونه هایم را سرخ میکرد. شال مشکی ام را نسیم به رقصی در حوالی این پاییز دعوت کرده بود.

کنار تخته سنگی نشستم و به آبی بیکرانش چشم دوختم و برای لحظه ای دلم خواست جای دریا باشم. مثل او رئوف و صبور.

چه طور در تمنای ساحل پیش می آید اما ساحل قدمی جلوتر نمی آید و او بازهم چون عاشقی واقعی بی تاب در تمنای ساحل گیتار زندگی را می نوازد. چه داستان پیچیده ای دارد این عاشقی ، لیلی و مجنون در برابر شیدایی این دو سکوت پیشه کرده اند و خدا تمام مدت نظاره گر این دلدادگی است.

و چه صبورانه پای حرف های ناگفته انسان می نشیند و سکوت میکند و برای دل های ناآرام موسیقی بی کلام می نوازد،موسیقی از جنس آرامش.

آغوشش برای همه باز است برایش فرقی ندارد که چه کسی را میان سینه ستبر خود جای میدهد. او فقط و فقط زاده شده تا آرام کند،تا صبوری کند،تا عاشقی کند و در غم دوری از معشوق بسوزد و دم بر نیارد.آری عاشقانه هایش هم با ما فرق میکند.

و چه راحت میگذرد از عزیزانش. ذره ذره قلبش را به تور پهناور ماهی گیر میدهد و با لبخند لبان او،میخندد.

دانه های باران را که غلتان و لرزان از مادر خود جدا می شوند را در آغوش سردش جای میدهد و شب هنگام برایشان لالایی میخواند و دستانش را روی گیسوانشان میکشد تا غریبی نکنند.

آرامش وصف ناپذیر دریا و گرمای وجود ساحل باعث شد تا تن خسته ام را به آغوش ساحل بسپارم‌ و برای لحظه ای از هیاهوی قانون زندگی دور شوم و کنار این دو عاشق عاشقی کنم.

نگارش دوازدهم قطعه ادبی در موضوع: دریا

دریاتنهاکسی بود که شِنَوای حرف هایم بود،برایش از همه چیز حرف میزدم واوبا تمام وجود پایِ قصه هایم می نشست و گوش فرامی داد.

باد که در این میان به محبت دریا به من حسادت می کرد باسرعتی وزید واورا درآغوش کشید،گویا می گفت بس است کمی هم به من گوش کن

دریادرحرف هایم غرق شده بود وبه او بی اعتنایی میکرد.

باد هرچه اورا درآغوش می کشید موج هایی نصیب ساحل میشد و محبتی به او بازنمی گشت.

دریاانگار بااوقهربود وشایددلیلش این بود که هرزمان دلش آغوش باد رامی خواست باد اورا پس میزدو به ساحل

می سپردتش.

اینگونه بود که دریا نسبت به باد دل سرد شده بود و دلگرم به بودن ساحل .

دریا عاشق شده بود واین تمام دلیل باجان و دل گوش دادن به حرفایم بود.

حرف هایم بشنید وعاشق شد

دل سرد زِ باد و دل سپردهء ساحل شد

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد

باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است .

از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم.

روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت" اگر مدیر عامل بودید، چه می کردید؟" همه ،تندو‌تند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره ‌و بیرون را تماشا می کردم!

معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:" هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند" این را هم بگویم که من قوه ی تخیل بالایی دارم.

درهمین حین ناگهان، یکی از همکلاسی هایم با آن صدای بلند و نکره اش گفت: باز فیلش یاد هندوستان کرده.

راستش اولین باری‌ که این جمله را شنیدم، پنج ساله بودم و در یک مهمانی ،اسباب بازی مورد علاقه ام را دست یکی از بچه‌‌های فامیل دیدم،آرزو داشتم آن اسباب بازی مال من باشد دهانم را دو متر باز کردم و هِقی زدم زیرگریه، آب دماغم هم که بماند کم‌کم میخواست با آب دهانم یکی شود که خدا مادرم را خیردهد، با آن چادر زبرش چنان دماغم را پاک کردوکشید که گویا، میخواست نفت استخراج کند.

دایی بزرگوارم دلیل گریه‌را پرسید وپدرم درجوابش گفت:چیزی نیست باز فیلش یاد هندوستان کرده وبه قول خودشان برای خفه خون شدنم درقندان را روی زمین برایم چرخاندندو من از خوش حالی با چرخش همان هم ذوق مرگ شدم.

از آن موقع به بعد با تفکرات کودکانه ام فیلی هندی در ذهنم تصور میکردم که خالی‌قرمز روی پیشانی‌ اش دارد ودرخانه ما گیر افتاده.

تا اینکه بزرگتر شدم ونصف فامیل برای یک مهمانی به خانه مان آمده بودند و بطور اتفاقی چایی روی دست یکی از بچه های فامیل ریخت وبا ‌ناز و نوازش پدر و مادرش ساکت شد وهمین بهانه ای شد برایم تاخاطره ی افتادنم دردیگ هلیم را تعریف کنم :

آن روز کل بدنم سوخت وبا همان وضع اسفناکی که گریه می کردم پدر بزرگوارم ،یک بار دیگر محبت بی‌مانندش را به من ثابت کرد و گفت: ساکت بچه !مگر چه شده ؟!پس آتش جهنم را چطور میخواهی تحمل کنی؟!‌دو روز هم از مادرم کتک میخوردم و بد وبیراه می شنیدم ،چون همسایه ها به اوگفته بودند:" هلیم مزه پسرت را میدهد".

این را که تعریف کردم کل فامیل زدند زیرخنده و جو خانه عوض شد وچون پیش بینی جمله پدرم را کرده بودم تا خواست دهان باز کند پیش‌دستی کردم وگفتم: میدانم پدر !باز فیلم یاد هندوستان کرد.

این بود یکی دیگر ازخاطرات فیل هندوستانی من که امروز این فیل هندوستانی شده بود موضوع انشایم‌. و‌بهانه‌ای شد برای یادآوری خاطرات گذشته ام ونشستن لبخند کوچکی برروی لب های من وشما که گویا امروز هم فیلم یاد هندوستان کرده بود.

مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد

می دانی ” فیلش یادهندوستان کرده ” یعنی چه ؟ یعنی این که دریک روز اردیبهشتی دلت بخواهدبه روزگارنوجوانی و جوانیت برگردی و آن روزگار رفته را با همه ی خوبی هاوبدی هاو سختی ها و راحتی هایش مرورکنی وبه یاد آن روزگاربی خیالی پای پیاده از وسط کشتزارهای گندم و یونجه زارها در یک عصرگاه بهاری قدم ن به سوی افق پیش بروی ودنیای خفته دربستر روزگاررابه تماشابنشینی .

فیلش یاد هندوستان کرده یعنی که دلت بخواهدیک موسیقی دلخواه را توی ماشینت ودرمیان کشتزارهای پهناورگوش کنی درحالی که به هرچه سختی وناکامی وناملایمی وناهمواری درجهان هست دهن کجی کنی وبه هرچیزکه می بینی بخندی . بخندی به این که بهارشتابان درگذراست . به این که تاچشم برهم زدی نوروزآمدونزدیک به دوماه از بهار هم گذشت و تو هنوز دهانت ازتعجب بازمانده که چندین سال ازعمرت گذشته و تو هیچ چیزازدنیا نفهمیده ای .

” فیلش یاد هندوستان کرده ” یعنی خیلی چیزها. یعنی این که دلت بخواهد دلت رابه زیبایی ها پیوند بدهی . با آب و باد و خاک و ابر و آسمان ِ آبی همراه شوی وهم پای باوزش باد درموج خیزسنبله های یک مزرعه ی گندم درحالی که دست برسر خوشه های آن می کشی غرق شوی وبه همه چیزبخندی . به این که قسط وامت عقب افتاده و توازفرط نادانی وناچاری درفکرجورکردن وامی دیگرهستی . به این که خانه ی کوچکت دیگرپاسخگوی نیازهای تو نیست. بخندی به این که گرانی های دوبله وسوبله، دیگرکمرت راشکسته وراه چاره را برتو بسته .

فیلت یاد هندوستان کرده یعنی این که دلت بخواهدآن قدرسطح نیازها و انتظاراتت را پایین بیاوری که به هیچ چیزدلبسته نشوی ودلت هیچ چیزنخواهد . تنها دوست داشته باشی در طبیعت پرسه بزنی ودر اعماق ِ سکوت ِ دمدمه های غروب ِ یک روز بهاری درخاموشی جهان فروبروی وغواصی کنی و اندکی برای خودت باشی. فارغ ازهمه جا . فارغ ازقیل و قال بودن ونبودن ها و داشتن و نداشتن ها . فارغ ازاین که آمدن و ماندن و رفتنت درکاروانسرای دنیاهمانند سه نفس یا سه مکث کوتاه تورا درخوداحاطه می کند وسپس می بلعد وهضم می کند وبه حال خود رهایت می سازد .

امروزکه فیلــَـم هوای هندوستان کرده بود درمیانه ی راه و در کنار یک مزرعه ،همان جایی که تک درخت توتی سر بر دوش آسمان نهاده وترانه ی مستی را درگوش ِ او به نجوا می خواند ،آن حیوان زبان بسته رابه حال خود رها کردم تا دمی درمیان علفزارها برای خود ،خوش بچرد وآب و علفی بخورد و من هم صحنه های دنیا را در این گلستان بهاری به تماشا بنشینم.

مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد

در کوچه های گذر گم می شدم و گام هایم آرام آرام قصه ی عبور مرا در گوش شب زمزمه می کرد .

صدایی نبود جز صدای جیر جیرکی که ترانه خوان شب بود و بیدار همیشگی روزگار.

ماه گاه از پشت ابر با یک لبخند همگام راهم می شد و من بار دگر فیلم یاد هندوستان کرده بود .

هندوستان من آن روزگار خوش کودکی ام بود .لحظه ای که سوار بر تاب دست ساز پدرم ،فارغ از غوغای جهان می شدم و همگام با وزش باد تاب می خوردم.

آن روزهایی که دست در دست دوستم لبخند ن می چرخیدیم و با هم زمزمه

می کردیم "آسیاب بچرخ میچرخم

تند تر بچرخ میچرخم."

سپس نقش بر زمین می شدیم ، دنیا تسلیم می شد و می چرخید .

کودک بودیم و بی قدرت امّا دنیای به این پهناوری را می چرخاندیم.

دلم میخواست پای پیاده از وسط کشتزارهای برنج عبور کنم آن گاه که

باد دست نوازش بر مو های من می کشید و مهر و عطوفت را در گوشم نجوا می کرد در پوست خود نمی گنجیدم .

دلم دستان چروکیده و فرتوت پدر بزرگم را می خواست .دلم مشق های طولانی می خواست . دلم مزه ی نان و پنیر و سبزی را می خواست که زنگ تفریح نوش جان می کردم.

فیلم یاد هندوستان کرده بود ،یاد لالایی های مادرم ، یاد قصه ی شنگول و منگول

وقتی که ستاره های آسمان را می شمردم و هنوز به صد نرسیده می

خوابیدم .همان روزهایی که بهترین مونسم اسباب بازی هایم بودند.

همه ی آن ها را با گفتن یادش بخیر کنار گذاشتم و با خلوت کنار آمدم

و همچنان در حسرت بازگشت روزهای شیرین گذشته.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن در  موضوع: پاییز

پاییز جلوه ای از زیبایی آفرینش است، 

وقتی پرندگان در حال کوچ در آسمان تابلوی شگفت انگیزی را می‌سازند،نقاش پاییز با ترسیم نقش نگاری به زمین، کار و تلاش خود را آغاز می‌کند. به درختان پیراهنی رنگارنگ هدیه می‌دهد و به هر درختی رنگ و لعابی می‌بخشد و با رنگهای مختلف تزئین می‌کند، نارنجی، قهوه ای، قرمز و. آسمان هم تیره و غم ناک است و ابر ها از غصه زیاد در این فصل هر لحظه شروع به گریه و باریدن می‌کنند.

پاییز، آرایشگریست که قیچی به دست گرفته و مو های درختان را کوتاه و کوتاه تر می‌کند، موهای خشک شده و به روی زمین می‌ریزند و صدای خش خش آنها زیر پای دانش آموزان آرامش را به آنها که به مهد دانش می‌روند هدیه می‌دهد. دستهای بخشنده پاییز میوه های متنوعی به ما می بخشد که گاه چون یاقوتهای سرخ چشم را خیره می‌کنند

پاییز، این فصل دلدادگی ها و زیبایی‌های چشم نواز، پادشاه فصلهاست.


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن در موضوع: رشد گیاه

عوامل بسیار زیادی شکوهمندانه و دلسوزانه در رشد نهالی کوچک و نهیف نقش دارند.به او کمک میکنند ومانند پدرومادری دلسوز و مهربان زیر پَروبالش را میگیرند واز جان خویش برای او جان فشانی میکنند.تا زمانی که شیرهٔ جانش به بار بنشیند وشکوفایی اش طبیعت را سرشار از شوق وشور ونشاط کند.تا زمانی که محبت هایی که در حق او شده تبدیل به چشمه ای جوشان وپایان ناپذیر در وجودش شودومحبت سرشار او دیگر مخلوقات الهی را فرا بگیرد.خورشید هر روز پر فروغ تر،با شکوه تر ومهربان تر از قبل طلوع میکند ودر آسمان بی کران وبی انتها رخ نمایی میکند.آنچنان غروری دارد که وجودش از آن غرور شعله ور میشودوگُر میگیرد،آنچنان گرما وحرارتی که از غرور او حاصل شده است امّا در عین حال به نیازمندان نیز یاری میرساندو این گرما را با ایشان به اشتراک میگذارد.نهال کوچک نیز یکی از این نیازمندان است که مراقبت ها وکمک ها میخواهد تا پایدار شود،تا استوار شودو خود یاری رسان عده ای مسکین باشد.نهال کوچک که خورشید را میبیند،پرتو اش را همچون آغوش مادری مهربان،گرم و صمیمی احساس میکند وآنچنان که کودکی خود را در آغوش مادر خویش رها کند تا آرامش یابد،خود را در پرتو این مهربان مادر رها میکند تا وجودش از محبت فراگیر خورشید پُر شود وعزمش را به جُنب وجوش وادارد.در همین حین که مادر وفرزندِ نهیفش در آغوش یکدیگراند،برادرانی پُر سر وصدا وچاق وچِله، هوهو کنان وهمراه آقای باد از راه میرسند.انگار که از قبل قصد قطع رابطهٔ مادر وفرزند را داشته باشند،سریع راه پرتو خورشید را سَد میکنند وشروع میکنند به بارش.بارش بارانی سهمگین بر سر جنگل.این قطرات وحشی وسرکش هر چند به گیاه آسیب نیز میرسانند وزُلف او را دگرگون و آشفته میسازند امّا نیکی هایشان بر بدی های ایشان چیره است.اگر همین قطرات گاهاً بی رحم نباشند ،گیاه نمیتواند رشد کند وپَر بار شود.دیری نمیکشد که هیاهوی این برادران پایان می یابد ودوباره گوهرِ تابناکِ آسمان قدرت و روشنایی خویش را به رُخ میکشد.وهر یک از این برادران را به یک سوی پراکنده میکند.در این میان از یک عامل مهم و دلسوز وپشتیبانی محکم واستوار غافل شده ایم.آیا میتوانید حدس بزنید او کیست؟کسی که شاید غمی بزرگ،به اندازهٔ تمام دنیا،در قلبش باشد امّا ذره ای از آن غم واندوه در چهره اش نمایان نیست،کسی که دلی به وسعت دریا دارد و حتّی بزرگ تر از دریا!!!کسی که وقتی از همه کس متنفر میشوی،کسی را جز او به خود نزدیک حس نمیکنی،کسی کهکسی که.هرچه در وصف ایشان گفت باز هم کم است.حال فکر میکنم حدس زده باشید او کیست؟پدر!!آری پدر.!!وپدر این جوان پر امید و سرزندهٔ ما کسی نیست جز آقای خاک.کسی که همواره فرزند خویش را در آغوش دارد وریشه های تند وتیزش را با تمام وجود میپذیردو هیچ از او به خود نمیگیرد.آقای خاک همواره ساکت وسر به زیر ودر عین حال پر غرور و سرافراز کار خود را انجام میدهد.در شبانگاهان که صدای موجودات سحرخیز سکوت شب را در هم میشکند،در صبحگاه و.

ایشان خسته نمیشوند وهمواره برای عزیز تر از جان خویش میکوشند.مبینید.!؟؟میبینید که پروردگار متعال چگونه آهنگ طبیعت را سروده است.سروده ای که از هر آواز وشعر وآهنگی زیباتر ودلنشین تر است وروح آدمی را از تن جدا وبه عرش الهی میبرد.چنین است قدرت یگانهٔ او.

(فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان)سورهٔ الرحمٰن. آیهٔ۶۹

پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار میکنید؟

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی در موضوع: کنکور

موهایم را باد پریشان کرده، اما دلم را نمی دانم؟ نمی دانم کنکور با دلم چه کرده، نمی دانم ،قلم را چگونه در صفحه دفترم حرکت دهم که جمله‌ای بنویسم درخور حالم! طوفان پریشانی؟ یا پریشانی طوفانی؟

روزهایم سخت می گذرد این روزها حسرت دوران کودکیم را می خورم که تنها نگرانیم حل مسئله‌های ریاضی بود و خط کش معلمم.

گاهی با خودم می گویم نمایشگاهی بزنم ‌و نقاشی هایی را که موقع درس خواندن برای کنکور می کشم ، به نمایش بگذارم، حتما نمایشگاهی زیبا ،هنری ودیدنی خواهد شد.

هر ده دقیقه ای که درس می خوانم دو ساعت کتاب را ورق می زنم، ببینم چند صفحه مانده‌ و غرق افکارم می شوم ،در خیالاتم سیر می کنم وخوشم باخیالبافی هایم و اگر وقت شد در این فاصله درس هم می خوانم.

پدرم میگوید:

”نگران نباش دخترم اگر هم رتبه ی خوب نیاوردی ، مشکلی نیست! بالاخره مملکت به حمال هم نیاز دارد

می گوید:"اگر بیست نفر مانده به آخر هم بشوی بازهم در محله برایت شیرینی پخش می کنم و جشن می گیرم !

از حرف پدر ،خوشحال می شوم می پرسم:چرا؟

می گوید:”چون خوشحال می شوم ببینم، بیست نفر از تو خنگ تر هم در ایران هست

با این امیدواری‌هایی که پدرم می دهد می ترسم در دریای محبتش غرق شوم وبه روز کنکور نرسم.

هراس دیگر من این است که بعد از پشت سر گذراندن این غول دوسر ،کنکور، وقتی رتبه‌ام را که برای دوستانم ارسال می کنم خوشحال شوند وفکر کنند برایشان شارژ ایرانسل فرستاده ام و من شرمنده شان شوم .شاید برای همین است که گفته شده : " رتبه کنکور شخصی است لطفاً سوال نفرمایید.حتی شما دوست عزیز! "

بگذریم.

بیایید کمی جدی باشیم.

ای کاش برمی گشتیم به آن دوران. یعنی؛دوران کودکی.

کودک که بودم ‌می‌گفتند:”تا کی می خواهی کودک بمانی بزرگ شو!

بزرگ شدم گفتند:”کودک درونت را زنده نگه دار و من همیشه تشنه کودکی ماندم.

ای کاش کودکی ام مانند دوچرخه قراضه ام همیشه پنچر می ماند وبزرگ ترین شیطنتم نقاشی با مداد رنگی ، روی دیوار می ماند.

ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم و در واقع کنکور برایم مفهومی نداشته باشد.

باری، خدا بزرگ است ناامید نباش، هنوز هم دیر نشده به خودت بیشتر نگاه کن بیشتر از این ها چهره ات را در آینه ی قدی اتاقت تحسین کن.گاهی خودت را نیمه گمشده خودت بدان شاید روزی دلت برای امروزت هم تنگ شود!

گذر زمان از آنچه در آینه می بینی به تو نزدیک تر است. وکنکور هم مثل گذر زمان.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش یازدهم گسترش محتوا زمان و مکان در موضوع مراسم عروسی

بخش اول:

در زمان قدیم مراسم عروسی در بین اقوام بلوچ هفت شب و هفت روز برگزار می شده و خانواده عروس و داماد هر دو در خانواده پدر عروس این هفت شب را به جشن و سرور می پرداختند.شب اول مشغول آماده کردن حجله برای عروس می شدند،عروس تا زمانی که شب حنابندان می شد در این حجله می ماند و بیرون نمی آمد،پنج شب و پنج روز در آن حجله بود.لحاف بزرگی که مادر عروس دوخته بود را در آن حجله پهن می کردند تا عروس روی آن بخوابد،یک پشه بند ساده محلی که کار دست ن محل بود را به چهار تا چوب می بستند و دور آن را ملحفه می کشیدند تا هیچ کس عروس را نبیند و بعد از اتمام آن هلهله و ساز،دهل می زدند و شب دوم دوباره به همین منوال پیش می رفت،تمامی اهالی محل دور هم جمع می شدند و خیاط ماهر محل را برای اندازه گیری و دوخت لباسهای عروس می آوردند چون در آن زمان چرخ خیاطی در دسترس نبوده،با دست لباسهای عروس را می دوختند و با دوخت کامل هر لباس هلهله می زدند و با آن لباس می رقصیدند.اما شب سوم،در این شب همه اقوام و فامیل با کمک هم به خرد کردن کله قندها می پرداختند،نخود می کوبیدند و کارهایی از این دست.حالا به شب چهارم می رسیم،که در این شب به آراستن و تزیین لباس به سر می رسید،لباسها را تا زده و با مشک خوشبو می کردند و در سینی های مسی که به لهجه محلی گلاسی می گفتند،می گذاشتند و در ادامه به شب پنجم که به آن حنا کی می گفتند و امروزه هم این مراسم برگزار می شود،می رسیم.در این شب برگهای حنا را در هاون می کوبیدند تا خوب نرم شود و بعد در تشت زیبای محلی می ریختند،یکی از ن بزرگ و از اقوام نزدیک داماد آنها را خیس می کرد و بقیه اقوام داماد دور آن می رقصیدند و ساز،دهل می زدند و خانواده عروس فقط تماشا می کردند،کف می زدند و بعد از شام،از نیمه شب گذشته داماد را حنا می بستند و تا زمانی که هوا روشن می شده،شعرهای محلی خوانده،کف می زدند،می رقصیدند.بعد از پنج شب نفس گیر،شاد برای خانواده عروس و داماد بالاخره شب ششم یعنی حنابندان فرا می رسید و عروس هم بعد از پنج روز حبس بیرون می آمد و لباسی را که مادر عروس برایش دوخته یعنی لباس شب حنابندان را بر تنش می کردند و بدون آرایش،با همان چهره دخترانه او را در اتاقی می بردند که داماد آنجا نباشد و عروس را نبیند.خانواده داماد لباسهایی را که در سینی های زیبا تزیین کرده بودند روی سر گذاشته و از خانه پدر داماد تا خانه پدر عروس پیاده و با ساز،دهل می رفتند.سینی های پر نقش و نگار با آن پارچه های رنگارنگی که روی آنها کشیده بودند چشمان را از حدقه در می آورد و مایه عذابی برای ن کنجکاو محله شده بود که سینی هایی به این زیبایی چه لباسهای زیباتری را در خود دارد وقتی که به خانه پدر عروس می رسیدند،مردها،زنها جدا جدا می رقصیدند.بعد از اتمام رقص و استقبال زیبای خانواده عروس که مات و مبهوت حرکات خانواده داماد بودند،لباسها را تحویل مادر عروس داده تا آنها را جایی پنهان کند که کسی نبیند.این کنجکاوی تا بعد از شام برای ن ادامه داشت.بعد از شام با نوای ساز،دهل یکی از زنها لباسها،چادرها،کفش ها و.را یکی یکی از سینی بیرون می آورد و به دست خواهر داماد می داد تا او به زنهای مهمان نشان دهد و خانواده عروس به رسم تشکر از مادر داماد شعر می خواندند:*در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن عروس در کنی.و خواهر عروس هم لباسهای داماد را تک تک از سینی بیرون می آورد،نشان می داد و خانواده داماد متقابلا می خواندند: در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن شیری درکنی.منظور از شیری در گذشته داماد بوده است.بعد از نشان دادن لباسها حنابندان شروع می شد«حنای محلی خوشبو که برای عروس و داماد به صورت جداگانه در ظرفهای زیبا تزیین شده بود» در ابتدا تشکی زیبا با دوخت و دوز دستی را زیر داماد پهن می کردند و او را حنا می بستند،دور او می رقصیدند،شعر می خواندند: حنا حناش می بنیم،بر دست،پاش می بنیم/اگر حنا نباشه آب طلاش می بنیم.

*در صندوق از طلا،بالای صندوق از طلا/در صندوق باز کنید،لباسهای عروس را بیرون بیاورید.

بخش دوم:

بعد از اتمام حنابندی سر،دست و پای داماد همه با هم برای حنابندی عروس به اتاق عروس رفته و مراسم حنابندی عروس مانند داماد برگزار می شد و شب حنابندان تمام می شد و روز عروسی فرا می رسید که به لهجه محلی به آن روزلوت می گفتند که داماد به همراهی پسران محل برای جمع کردن هیزم شب عروسی به جنگل رفته و عصر آن روز هنگامی که هیزمها را می آوردند خانواده عروس هلهله می زدند و همسایه ها با شنیدن صدای هلهله بیرون آمده و برای شریک شدن در شادی هلهله،کل می زدند.و بالاخره بعد از هفت شب سخت برای داماد که از دیدار عروس محروم و بی صبرانه مشتاق دیدنش بود،شب عروسی فرا می رسید هوا که کمی تاریک می شد ابتدا مراسم سرتراشان برگزار می شد. یکی از مردها که در رشته سلمانی ماهر بود مشغول تراشیدن ریش و کوتاه کردن موها می شد.همه به دور داماد حلقه زده،زنهابا دستمال هایی زیبا در دست می رقصیدند،کل می کشیدند،شعر می خواندند.بعد از اتمام مراسم سرتراشان داماد سوار بر شتر به همراه خانواده،فامیل به نزدیکترین قنات محل می رفتند تا داماد حمام کند،در اصطلاح به آن سر آب می گفتند.ساز،دهل در رفت و برگشت با آنها همراه بوده است،وقتی به قنات می رسیدند یک ساقدوش به داماد در شستن بدنش کمک می کرد و زنها هم شعر می خواندند:*سر آپ گونال،آپ بَه گُرمالِ /شیری ناز کَن،نازی به کُربانِ.و دیگر اشعار محلی.بعد سینی لباس داماد را می آوردند،ساقدوشی که داماد را بر دوش خود سوار کرده بود لباسهای بلوچی را تن داماد می پوشیدو کتارک را که از بافتنی های زیبای ن بود به گردن داماد می آویختند و شتر را تزیین «به اصطلاح پلالوک می کردند»و دامادرا با لباس سفید بلوچی و گردن آویز زیبای رنگین که وسیله شناساندن داماد از بقیه مردان بود به خانه پدر عروس می آوردند، خانواده عروس برای استقبال کف می زدند و قرآن، شربت می آوردند. در ابتدا داماد باید با تمام مردان مجلس روبوسی می کرد و بعد در جایی که پرده سنتی نصب شده،می نشست.البته قبل از شام باید برای آوردن عروس در اتاق مشترکی که برای آنها تزیین کرده بودند می رفت.عروس را که بر صورتش روبنده داشت سوار بر شتر کرده،می آوردند.داماد زمانی عروس را می دید که عروسی به اتمام می رسید،روبند را از صورت عروس بر می داشتند تا داماد عروس را ببیند و چند ماه انتظار او به سر برسد.

در زمان قدیم زمانی که پدر،مادر تصمیم به ازدواج پسر یا دختر خود می گرفتند و شخص موردنظر را تعیین می کردند عروس صورت خود را می پوشانده،به این دلیل که داماد تا شب عروسی او را نبیند.

*سر آب قنات،قنات پر از آب است/داماد ناز می کند،قربان ناز کردنش بروم

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دوازدهم درس دوم شعر گردانی در موضوع: عشق شوری در نهاد ما نهاد .

عشق از معدود کلماتی که در این عالم بی همتا نمیتوان آن را با یک کلمه و یا حتی با چند صد جلد کتاب توصیف کرد؛ بعضی ها می گویند عشق احساس دوست داشتنی است که از محبت فراوان پدید میاید و از حد می گذرد و می شود عشق؛ این حرفی کاملا پوچ است. عشق احساس نیست. عشق خود ذات است. عشق منشاء حیات است. عشق شور زندگیست. عشق انقلابیست بس قوی تر از انقلاب کبیر فرانسه! انقلابی که نه خود انسان بلکه تمام هدف انسان از حیات را دگرگون می سازد. انقلابی که روح انسان را صیقل میدهد و به عرش آسمان ها میکشاند و عاشق را نزد خالقش عزیزتر می دارد.

عشق خیلی بیشتر از یک احساس پوچ و بی فایده است که تنها قادر است نیاز های جسمی عاشق را برطرف سازد ؛عاشق نگاه معشوق خویش رامرهمی میداند بر کهنه زخم های قلب خویش و گوشه چشمی از معشوق را با هیچ چیز این دنیا معاوضه نمیکند ؛زیرا عشق در قلب و وجود آدمی نفوذ میکند و هیچ چیز مادی نمیتواند جای خالی آن را پر کند ،مگر خدای عزوجل؛

عشق کلمه ای مقدس است ؛آن را به هرکسی ابراز نکنیم و تقدس آن را از بین نبریم؛

امید آنکه عشق واقعی را نسبت به خدایمان ابراز کنیم و عاشق او باشیم و نه بندگان او

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن در موضوع: نماز

خدایا صدایم را می‌شنوی؟

خدایا صدایم را می‌شنوی ؟ دلم بد جور هوای تو را کرده است! خدایا صدایم را می‌شنوی؟ کمی پایین بیا کمی دستم را بگیر . بگذار سر روی شانه‌هایت بگذارم و یک دل سیر گریه کنم ! عجیب حالم بد است . صدایم را می‌شنوی؟

آری گویا وقت دیدار فرا رسید، باید خودم را آماده کنم ! بعد از پوشیدن چادر گل گلی که از مادربزرگم هدیه گرفته بودم سر پا ایستادم و چشمانم را بستم ! که دیدار شروع شد!.

خدایا! کنارم هستی؟ می‌شود سر روی شانه‌هایت بگذارم؟ دلم بد گرفته است ،دلتنگی امانم را بریده ! اگر نفسی می‌‌آید و می‌رود به امید توست تویی که میدهی امید به من دیگر از این آدم‌ها خسته‌ام ! می‌شود کمی از بهشت برایم بگویی؟ می‌دانی خدایا می‌خواهم درد‌ و دل کنم

می‌شود بیماری‌ها را از بین ببری ؟ می‌شود از داغ روزگار کم کنی ؟ اگر اینها برای عاقل کردن ماست ما ترجیح می‌دهیم نادان بمانیم ! خدایا می‌شود نان شب همه را فراهم کنی ؟ می‌شود حداقل یک امشب کسی گرسنه نخوابد ؟ می‌شود عروسک‌ها را کنارشان و مداد‌رنگی‌ها را داخل کیف‌هایشان بگذاری؟ یک امشب معجزه کن ! دنیا گویی قهر کرده است. روی خشن خود را به ما نشان میدهد .

این روز‌ها غم مهمان خانه‌های ماست گویی به او خوش میگذرد ! ول کن ما نیست !!! بعضی‌ها فراموش کرده‌اند که شما هستید . دوست ندارم بروم ! دوست دارم بیشتر بمانم بیشتر صحبت کنم . می‌شود بیشتر بمانی ؟؟؟؟

زمان دیدار به پایان رسید . خدا سکوت را خوب می شنود، فریاد‌های آن را خوب درک می‌کند . حرف‌های چشمانم را با صدای بلند می‌خواند!

نماز یعنی در و دل کردن با کسی که بدون قضاوت به حرف‌هایت گوش کند . ما آدم‌های خوبی نیستیم با دستان خود دیدار را کنار میزنیم ! خدایا ما نمازگزاران به عشق تو دیوانه‌ایم . دیدار تو وقت سحر از غصه نجاتمان می‌دهد . همیشه استرس آن نسخه‌ای را دارم که سر نماز سحر برایمان می‌پیچی!!!

می‌دانی خدایا می‌گویند وقتی کارت دعوت مهمانی‌ات را میان مردم پخش‌ میکنی اگر آرزو کنم بر آورده میشود. اما نمیدانم ، نمیدانم از کدام شروع کنم . ای کاش با من سخن می گفتی ای کاش.

ای کاش خدایا الان پیشم بودی کنار من ! می‌دانم سرزمین ما جای خوبی نیست اما بیا کنارم بنشین می‌دانی ، خیلی وقت است که حتی با دیدار تو این قلب یخ زده‌ام جان نمیگیرد . میدانم پاییز را فرستادی که دلتنگ‌ترم کند !!! چه به پاییز گفته‌ای که اینگونه بی محلی میکند ، سردی نگاهش این روز‌ها بد عذابم میدهد !

ساعات دیدار با تو کم و سخن بسیار است‌. این‌ روزها هم که حال من طوفانی است ،بارانی است. خیلی وقت است که زمستان در من شروع شده این دیدار توست که بهاری میکند حال مرا ! سخن گفتن با تو

خدایا میدانی چی دوست دارم اینکه سر نماز بیایی کنارم بنشینی ، من تو را صدا کنم و بگویی: جانم مینا جان ! من نیز از اینکه اطمینان داشتم که آمده‌ای سر بر روی شانه‌هایت بگذارم و بگویم از همه‌ی آرزو‌های که خود‌ آنها‌را میدانی از آن کسی که خودم و خودت جریانش را میدانیم !!! دست نوازش بر سرم بکشی تا آب شود برف‌های درونم و از چشم‌هایم بیرون بریزد .!

خدایا دیگر سرت را به درد نیاورم! زیادی حرف زدم . فقط یک خواسته دارم از تو خدایا شنیده‌ام بهشتت را بی‌نظیر درست کردی !! بیا .به دیدنم بیا و من را پیش خود ببر . فقط یک لحظه بهشت را ببینم اگر دلم خواست برگردم به زندگی و اگر شما اجازه ندادین به این دنیای بر می‌گردم !

راستی نگفته بودم دلم برای دیدنت پر میزند .

نه! انگار نه انگار فایده ندارد خودم می‌آیم !! سر همین نماز باید خدا را به زمین بیاورم !!! تا ببیند حال‌ و روز دل دلتنگ مرا . تا ببیند زندگی با ما یار نیست ! حوالی من حتی هوا آدم را به قتل می‌رساند روی قلبم نوشته شده :

(( هشدار ، هشدار لطفا نزدیک نشوید خطر ریزش و ترکیدن !!! بازدید فقط توسط خدا !!⚠️))

باید بروم خیلی دیر شده . باید به دنبال خدا بروم . هشدار جدی است !!!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پاسخ فعالیت های نگارش دوازدهم

نگارش دوازدهم

درس دوم

فعالیت (۲)

متن زبانی زیر،درباره دریاست؛آن را به متن ادبی(نثر ادبی) تبدیل کنید.

▪️متن زبانی :

دریاها،آب‌های گسترده در سطح زمین هستند.موج‌های دریا به ویژه در هنگام وزش باد به چند متر می رسند.دریاها،منابع غذایی و بزرگ ترین پشتوانه اقتصادی کشور به شمار می آیند.

▪️نثر ادبی:

دریاها دخترکان دوست داشتنی زمین، با لباس های آبیپرچین هستند که آرام و مهربان کنار هم نشسته و دامن‌های چین‌دارشان را بر روی زمین پهن کرده اند.

گاه گاهی که صبا به دیدنشان می‌آید چنان با شادی دور خود می‌چرخند،که چین دامن هایشان به رقص درمی‌آید و به هوا می‌رود.

این دخترکان دلسوز،برای کمک به دیگران گاه حتی جواهراتشان را می‌بخشند تا دیگران در رفاه باشند.

فعالیت ۲ صفحه  ۳۴:

می توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد رافرمود: باید ایستاد؟

"قیصر امین پور"

با نوازش خورشید آسمان رخت آبی برتن کرد

باد رقصان خود را به دریا رساند و با هم "ساز چنگ"

؛ نواختن گرفتند

امواج رقص شادمانه به پا نمودند و ماهی ها غلتان به این و آن سو شادمان می پریدند و

دریا مادر مهربان با سخاوت کار روزانه اش را آغاز نمود

فرزندانش را در آغوش پاکش گرفت و یکی یکی با بوسه ی محبت سیرابشان کرد

دریا سخاوتمند تر ازآن بود که فقط به فرزاندانش محبت کند، مشت پر گهر خود را به سوی ساحل پرتاب نمود و آنجا راهم سیراب از محبش نمود

آن سو تر به یاری مرد ماهیگیری شتافت و تورش را برای رزق روزانه اش پر کرد.

دریا به بالای سرش نگاهی انداخت و ابرها را کمک نمود تا از مکیدن شیره ی جانش بارور شوند و بر کشتزارهای تشنه ببارند

دریا این مادر مهربان نگاهی به اطرافش کرد .

کودکانی را دید که به قصد بازی به سمتش می آمدند

با شور وشوق وبا موجی آرام تن آنها را در آغوشش گرفت

صدای خنده وشادی کودکان با آهنگ دلنواز امواج شنیدنی بود

دریا با حس شادی کودکان ،آبی تر از همیشه به نظر می رسید.

سخاوت دریا نمودی از سخاوت خالق یکتاست و

دریا چه خوب گوش به فرمان خالقش سپرده و بی دریغ می بخشد و می بخشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


مثل نویسی ضرب المثل: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

می گویند آنکه می رود روزی خواهد آمد روزی می رسد که او با پشیمانی ترک کردن تو و با همه ی بغض ها و دلتنگی هایی که تو شب هایت را به آغوش می کشید رو به رویت خواهد ایستاد و تو غرق در وجود احساسات اورا به آغوش می کشی ولی کسی نمی داند او قبل رفتن وجودش را از عشق پاک نهاد.

این مردمان چرا هرگز نگفتند.

اینهارا عقل باور دارد نه قلب مجنون.نه قلبی که شکست نه قلبی که تکه هایش زیر پای کسانی است که امضای عزیز بودنشان در زندگیت برایت آشناست.قلبی که رنگ سرخش را هدیه غمهایش کرد و رنگ سیاهی را هدیه گرفت.دل اری دل همان دلی که پر از غم است پر از نفرت است پر از حرف های ناگفته است اما به همان اندازه عشق دارد عشقی که پنهان است پشت لبخند هایی که از درد هم بی درمان تر و عذاب آور تر است.این دل هرازگاهی یادش را زنده میکند و عقل هرازگاهی با خود میگوید او رفته است دیگر.بی بهانه در هوای دلتنگی ها نفس میکشی،در خیابان های شهر به امید دیدن چشمای بلورینش پرسه میزنی.با قلبی شکسته لبخندی گرم را بر لب می آوری با چشمانی تر اشکی تلخ بر گونه هایت غلط میخورند اما تنها خودت هستی که اینهارا از عماق وجودت درک میکنی.

باز هم سیاهی شب از راه میرسد باز میشوی همان آدمی که خودت او را میشناسی و تمام روز را آنی هستی که دیگران می شناسند همان دلقک قصه های کودکانه.در این شهرِخالی از حرف های ناگفته حرف هایی که بیخ گلویت هستند آدم ها با نقاب های زیبا و زشت در نقش های متفاوت به کارگردانی زندگی خود را میسازندو پنهان می کنند،غافل از آنکه دروغ شیرین،حقیقت تلخ،عشق حماقت و خیانت مردانگیست.

سفره ی دلت را باز نکن هنوزم کفتارهایی در گوشه های تاریک این شهر تشنه اشک های تو هستند.من نمیگویم تنها نیستم چون مادرم هست پدرم هست خواهرم و دوستانم هست من میگویم تنها هستم چون وقتی تکه های قلبم را جمع میکردم وقتی در تنهایی هایم در گوشه اتاقی که هم دم و مرحم زخم هایم است کنارم نبودند این یعنی تنهایی یعنی تنهایی زندگی کردن و بزرگ شدن.

کسی تورا نمیفهمد کسی تو را درک نمیکند همه به عشق و قلب شکسته ات میگویند لابد حکمت و سرنوشت سیاه توست،اما کسی نمیداند اگر دل یادش کند اگر دل اورا بخواهد راهی جز تحمل نخواهد ماند راهی جز فروریختن در خود و جنگیدن با دل عاشقت باقی نخواهد ماند.فرهاد این روزها دیگر عشقی نست تنهایی ها مد شده است.در این زندگی های تاریک عشق تو و شیرین معنا و مفهومی جز حماقت و جرم ندارد آری اینجا میان مردمانی که عشق نیست عاشق شدن جرم است گناه است.محبت با محبت عشق با عشق و صداقت با صداقت جواب داده نمیشوند بلکه با خیانت با رفتن و تنهایی ها جواب داده میشوند.فرهاد دفتر عشقت برای دیگران به پایان رسیده آنچه باقیست حکایت عشق توست در دنیایی که عشق و محبت از مد افتاده است دنبال عشق ومهربانی نباش.

مثل نویسی ضرب المثل: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

دلم ضعف میرود برای نیمچه لبخندی میان لبان سرخت؛

دلم ضعف میرود برای سیاه چاله میان شیار گونه هایت؛

ودلم ضعف میرود برای آن دومروارید سیاه،میان صورت سپیدت؛

توهمان روحی هستی که بر روی زمین سایه می اندازد؛

یادم می آید روزی میان تارهای طلایی خورشید بر روی زمین سپید دیدمت؛کلاهی قرمز رنگ به سر داشتی!

نمیدانی با دیدنت یک جورمَستی در تمام رگ های من دوید؛

کتاب ملت عشق را میان دست های ظریف نه ات قرار دادم؛میدانی؟هیچ وقت آن برق نگاهت رابه فراموشی نمیسپارم،ولی میان خیالم غیر ازتو هرچه هست به نسیم آرام فراموشی میپسارم

گویی مانند زندانی بودم،اسیر چشمانت،وتو زندان بانی بی رحم

آن روز که آن کتاب را برروی زمین کوبیدی،گویی قلب من هم صد تکه شد وتوان جمع کردن آن تکه های کوچک را نداشتم،

خدای کوچک من!

شاید ده هزاران ثانیه ودقیقه وحتی ساعت ها ازآن روز های شادیمان میگذرد،آن روزها که دستانت رابه دستان بی پناهم میپسردی ودیدن صورت قرص ماهت را از من دریغ نمیکردی!

ای جانِ من روزهایت بی من چگونه میگذرد؟

هرروز بیشتر از دیروز دوستت دارم،وهر دیروزی بیشتر از فردای آن،سالیان دگر هم روزگار همین است،بهتر است بگویم "به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست" همان حکایتی که دوست داشتنت عقل از دلِو جانم برد.

مثل نویسی ضرب المثل: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

گوشه گوشه شهر را وجب می کنم با بارانی تکیده ای بر تن که شاید سرمای دلم را آرامشی ندهد. اما خوب می تواند مرهم زخم های تنم باشد. می بینم روزی را که ستاره شب هایم خاموش می شود. ترس از تنهایی و بی کسی تمام بچه های کوی ما را می لرزاند زیرا این باران که امشب بر خرابه های شهر می زند نیم نگاهی به پای کودکان ندارد. رهگذر می گذرد نم نمک اشک هایی می ریزد.

شاید دیگری گمان کند که آسمان دلش برای ما ابریست اما من خوب می دانم که او بر ویرانه قلب خود می گرید که هردم سیبی را هوس می کند. این شب بارانی می گذرد با تمام رنج هایش، عاشقان می خندند، شالیکارها سجده می کنند و این برای من غم انگیز ترین سمفونی زندگی است. این که همگان شادند من در سوگ همبازی کودکی ام که خنده هایش در امتداد صدای باران پایان گرفت می گریم. و ترانه ای را زمزمه میکنم که با یکدیگر برای مردم نجوایش می کردیم «باز باران بی ترانه/می خورد بر خاطراتم /باز هم با گریه هایش گریه می خواهم دمادم.»آسمان زندگی من نیز روزی از این تباهی ابری خواهد شد و آن روز من برای این شهر،تنها جمله ای وصیت دارم«به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی»

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: انتقام

آفتاب ظهر نفس آدم رو بند می آورد،خسته و بی حال از کلاس خارج شدم و موبایلمو روشن کردم. چند قدمی از آموزشگاه فاصله گرفتم که صدای موبایلم دراومد و اسم عمه رو گوشی خودنمایی کرد.

آفتاب از کدوم طرف در اومده که عمه به من زنگ زده؟ فک کنم سالی یه بار بیش تر این اتفاق نمیفته.

بالاخره تماس رو وصل کردم و صدای عمه تو گوشی پیچید بعد یه حال و احوال پرسی ساده گفت: یه چیزی ازت میخوام نه نیار،کنجکاو پرسیدم چی؟

گفت: داریم میایم خونتون جمع کن بریم شمال.

چون شب قبل نخوابیده بودم و خسته بودم مخالفت کردم اما جواب نداد و به ناچار قبول کردم.

وقتی رسیدم خونه وسایلمو جمع کردم مامان اینا آماده بودن چون از قبل میدونستن.

ساعت ۳.۳۰ عمه اینا رسیدن وقتی تو ماشین عباس رو دیدم فاتحه خودمو خوندم. عباس پسر عمه و هم بازی بچگی هامه و از همون اولشم هر جا باهم می رفتیم فقط به فکر آزار دادن هم بودیم ولی حال الانم واقعا برای شیطنت و انتقام مساعد نبود.

به محض نشستنم تو ماشین شروع کرد به تیکه انداختن که چرا مثل خمارا راه میری؟

مواد بهت نرسیده؟

تقریبا تا نصف راه مشغول چزوندن من بود اما من ساکت بودم و چیزی نمیگفتم فقط تو ذهنم نقشه می کشیدم چطوری حالشو بگیرم.

وقتی رسیدم سریع رفتم تو یکی از اتاقای باغ و یه ساعتی خوابیدم با صدای بچه ها بیدار شدم و از پله ها رفتم پایین عباس دنبال سوئیچ ماشین می گشت تا وسایلشو بیاره تو و بره حموم و متوجه حضور من نشد. وقتی رفت به سرعت رفتم تو آشپز خونه و کره رو از یخچال در آوردم و مایع ظرف شویی رو برداشتم و رفتم حموم و کره رو به سر دوش مالیدم و شامپو رو خالی کردم و به جاش مایع ظرف شویی ریختم و با شنیدن صدای عباس سریع رفتم تو اتاقم و در رو قفل کردم و منتظر شدم تا عباس بره حموم چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای فریاد عباس دراومد و از تو حموم فریاد میکشید زهرا بیام بیرون زندت نمیزارم.

بعد یه ساعت عباس از حموم بیرون اومد نمیدونم چطوری اون موهای شبیه سیم ظرف شویی شو شسته بود. هی میزد به در و میگفت بیا بیرون.

خلاصه عمه آرومش کرد و بالاخره رفت و من خوابیدم صبح که پاشدم رفتم پایین ،عباس با مهربونی برخورد کرد باورم نمیشد منتظر انتقام و داد و فریادش بودم.

چند ساعت بعد رفتیم تو باغ تا بگردیم که عباس یه درخت بلند رو نشونم داد و گفت اگه با نردبون از این درخت رفتی بالا من اسمم رو عوض میکنم،بچه ها شروع کردن به خندیدن منم لجم گرفت و گفتم کاری نداره میرم بالا.

از نردبون بالا رفتم روی یه شاخه نشستم و از بالا برای عباس شکلک درآوردم و گفتم دیدی رفتم بالا؟

شروع کرد به خندیدن و گفت حالا اگه بدون نردبون پایین اومدی شجاع محسوب میشی و نردبون رو برد. بچه ها با عباس رفتن و من موندم و درخت با خودم گفتم نیم ساعت دیگه میاد سراغم اما دو ساعت گذشت و خبری ازش نشد برگ های درخت سایه خوبی درست کرده بودن. نفهمیدم کی خوابم برد که یهو با برخورد یه چیز سنگین تو سرم تعادلم رو از دست دادم و پرت شدم پایین.

آقا بعد پنج ساعت اومده دیده اون بالا خوابم با توپ زده تو سرم و باعث شده پرت شم پایین. به خاطر این افتادن پام پیچ خورد و بقیه روزها رو توی شمال با درد پا گذروندم.

اینم از مکافات داشتن پسرعمه انتقام جوئه که باعث میشه حتی تو سفر آرامش نداشته باشی.

پایان.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: لحظه انتظار

کودکی هایم ، چه بی دغدغه بود. خاطره مرور میشود ، نوشته را خط خطی میکند و برگه ی سیاهپوش دیگری مچاله ، گوشه ی اتاق خفه میشود .

دفتر بدون دست ، ورق میخورد تا برگه ی دیگری ارتعاشات مغز و قلب را در خود جای دهد.لعنتی من حتی کودکی هایم هم بی دغدغه نبود!

کلاس پنجم دبستان همان روز که برای دیدن پدر قلبم لُکنت گرفته بود تا نمره ی بیست ریاضی ام را نشانش دهم آن روز را حفظ هستم .

ساعت١٢:٣٠زنگِ قاتل من خورد.دوان دوان پله هارا رد کردم آنقدر لبخند خوشحالیش را با قلبم کشیدم که اَبر اطراف سرم صدای مغز خراش هم شاگردی ها را بی دلیل پس می زد.

چشمانم به خیابان قفل شده بود گوشه ی دیوار،همان جای همیشگی ایستاده بودم پس چرا نمی آید؟ قلبم آرام آرام تند شد و مغزم تند تند آرام . به هیچ چیزی قد نمی داد سوال هایم روی افکارم پاشیده شده بود و مغزی که جوابشان را نمی دانست!پاهایم سست شده بود سنگینی قلبم را تحمل نمی کرد ساعت مچی ام را به گوشم نزدیک کردم که صدای تیک تاکش زمان را برایم شمرده تر بشمارد ،تیک تاک تیک تاک !!!

ساعت۲شد ،٣شد،۴شد خیابان ها را بی پدر می دیدم ، برایم سخت نبود فقط کمی به گلویم فشار می آمد کمی بیشتر پلک میزدم و سرم را بالا می گرفتم که اشکم سرازیر نشود و فقط کمی تندتر نفس می کشیدم.

هرچه بود گذشت . آن روز پدرم ساعت٥ آمد لبخندکی زد ، مجبوری پاسخ دادم . اما آن روز ،صد بار در خود شکستم . تنها حرفم باخودم این بود که :«خب شاید یادش رفته.»بچه بودم ولی می فهمیدم آدم چیزهای مهم را فراموش نمی کند .

من هیچ وقت از پدر نپرسیدم چرا دیر آمدی چون بی جوابی اش قلب دختری که در روحم بود را بی حس میکرد .از آن روز حدوداً پنج سال میگذرد ولی هیچ وقت این خاطره آدم کش از قلبم پاک نمی شود .

بزرگتر که شدم تازه فهمیدم که آدم حتی مهم ترین چیز زندگی اش را هم فراموش میکند مثل منتظر گذاشتن مادری برای پاسخ به دلیل گریه هایت.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع: خاطره ی من از دوران اول ابتدایی

سال اول ابتدایی بودم.

از همه عوامل مدرسه می ترسیدم .همه برایم بیگانه بودند.اولین روز کلاس فقط

می دانستم که روی یک نیمکت باید بنشینم .سرجا ی نشستن، یکی ازبچه ها بامن درگیر شد.ازخود دفاع کردم .گریه کردم.امروزه خیلی برایم جالب است ولی درآن موقع حکم زندگی را داشت.

به قول ویل دورانت:"زندگی کشمکش دا ئمی با طبیعت"

لذت بخش ترین دوران سال اولم نوشتن

مقدمه کتاب فارسی بود همان خطوط بی معنی.درنقاشی ام همیشه سه عنصر حضور داشتندخورشید،گل وپرنده.

امروزخودم را وراندازمی کنم می بینم

این سه موجود را خیلی دوست دارم.

درآن زمان تغذیه می دادندمن سه سال

تغذیه خورده ام .شیر پاکتی را با ترکه خوردم .من خود به شخصه بالای صف کتک خورده ام تا شیر پاکت تمام شد.

ما شیر گاو داشتیم شیر پاکتی یه مزه ی دیگر داشت. استفراغم می داد .

ناظم اگه نمی دید آن را روی زمین گلی می ریختم. از یادآوری زدن دانش آ موزان در ابتدایی حس غریبی به من دست می داد.

و امروز آن را جنایت می دانم.چون کودک برای کتک خوردن نرفته است و حس دوگانه پیدا می کند .توباید چیزی یاد بدهی نه آنکه بزنی. تو که می دانی او نمی داند.

آن موقع ردی ها زیاد بود. اکثرا سه ساله بودند و هم کلاسی ها باهم هم سال نبودند .

من هر سال قبول می شدم وحس خوبی داشتم واز اینکه سه ساله نبودم خوشحال .

باخواهرم هم مدرسه ای بودم . می خواستم با معلم کلاس اولم عکس بندازم

خودم روم نشد بگم .با اصرار خواهرم معلم آماده بود مرا کشید نزد خود و عکس گرفتیم .خیلی خوشحال بودم .سال هاآن عکس را با خمیر نان یا برنج پخته به دیوارگلی خانه یمان می چسباندم دوباره در هنگام بهار می کندم

خلاصه آنقدر آن را به دیوار چسبانده بودم کوچک کوچک شده بود.هرسال گوشه ای از آن کم می شد.

معلمان من تاسال سوم ابتدایی سپاه دانش بودند.باکت ودامن یک رنگ .اکثرا کاموا می بافتند بازرس می آمد قایم می کردند. ترسناک ترین ا

کش به وسط ده انگشت من زد ماه ها کبودی روی انگشتانم ماند دستم ورم کرد.

ما نا خن گیر نداشتیم .با چاقو ویا تیغ

ناخن ها را کوتاه می کردیم .زیر ناخن ما گل بود.خلاصه بهداشت مناسب نداشتیم.

بایاد آوری دوران ابتدائی باتمام تلخی وشیرینی هایش یک امر مسلم است که معلمان روشنگران راه تاریکی و جهلند.

اگر همراه با مهربانی باشد تاثیرش بسیار

زیاد خواهد بود

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم در موضوع: مرگ و زندگی

هربهاری خزانی دارد، خزان زندگی مرگ است. زندگی کلمه ای پنج حرفی است که اگر نوع خوب و ایده آل آن را داشته باشیم حرفی برای گفتن ندارد. این حرف تمام انسان های جهان است. امـــــا زندگی.

اما زندگی مانند چشمه ای که در دل خاک می جوشد،طلوعی در دل دریاست،اولین بهار هستی،طعم سیب یادگاری،سرخی گونه های کودکی از شادی،لبخند عمیق طفلی در خواب،تکان خوردن جنینی در وجود مادر. .

ومرگ گاهی مانند پر سبک و خالی از هر فکری مانند شب سیاه و سرد،قلب چروکیده و خشک،نبض بی صدا،گریه های شبانه و تلخ،غروب آخرین روز در دل دریا،سر موی کودک سرطانی،بغل کردن تنهایی،بستن چشم های خاموش،پرنده ی بی بال،افتادن آخرین برگ پاییز،صدای کودکی از بی مادری،صدای مجرمی از بی گناهی وصدای عاشقی از جدایی. .

یکی از مهم ترین جنبه های زندگی پس از مرگ و دوباره زنده شدن این است که هر چیزی دارای ارزش چندین برابر می شود.

زندگی خواب طولانی مدت و مرگ بیدای تمام است ولی ظاهرش چیز دیگری نشان می دهد .با همه ی تفاوت ها باز هم به همدیگر مربوط اند مرگ و زندگی مانند طنابی است در دو جهت مختلف است که یک قیچی می تواند،آغازگر زندگی جنین باشد و زندگی تازه ای در دنیا به او ببخشد و یـــــا پایان دهنده ی لحظه های زندگی یک زندانی بر روی دار.

نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم در موضوع: مرگ و زندگی

سلام،

پس کجایی؟ چند وقتی هست که نیستی. هستی اما نیستی. اینجا در گوشه ای از دنیای بی کرانت آدم ها زندگی می کنند. اینجا آدم ها مرده اند. حیات بار و بندیلش را بسته و رفته. اینجا گورستانی از مرده های زنده است. مدت هاست امید، نومید شده است.

ای زاینده زندگی! اکنون که دارم این نامه را برایت می نویسم، دستانم خالی خالیست؛ نه دستان من، دستان همه مردم شهر خالیست.

قربان لطف و کرمت بروم! قربان عظمتت! گاهی با آن زندگی می بخشی و گاهی. اینجا مایه حیاتت، مایه مرگ شده است. اشک هایمان را کسی نمی بیند چرا که می ریزند، جاری می شوند و همراه دوستانشان می روند پی زندگیشان؛ می روند که خانه هایمان را ویران کنند؛ می روند و امید را، زندگی را و هر چه که داریم را با خود می برند و در عوض، ناامیدی، مرگ و مشتی گل و لای برایمان می گذارند.

همین دو روز پیش بود که نوزاد همسایه را آب برد آن هم جلوی چشم مادرش. هنوز صدای زجه های زن بیچاره در گوشم است و مثل پتک مغزم را می خورد. آنقدر دوید و دوید و دوید که دیگر ندیدمش. خدایا چه می شد صدای التماس هایش را می شنیدی؟ مگر دلت سنگی است؟ هرچند صدای عاجزانه و پردرد آن زن بی نوا دل سنگ را هم آب می کرد.

ای که ابرها را اجیر می کنی که ببارند! اقیانوس وسیع است، دریا وسیع است و رود هم. به ابرها بگو بر سر شهرهامان نبارند؛ برای لحظه ای هم که شده رهایمان کنند؛ بگذارند به حال خودمان، به درد خودمان بمیریم.

ای که جان می دهی به جان و جهان! می شود تمامش کنی؟ می دانم آرزوی مرگ کردن معصیت است اما چه کنم که دیگر نا و نوایی نداریم؛ ما دیگر چیزی نداریم که بگیری مگر جان هایمان؛ این ها را هم بگیر و تمامش کن، تماممان کن.

نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم در موضوع: مرگ و زندگی

به نام خداوندی که مرگ و زندگی در دستان اوست همانی که خالق من و توست. در این جهان بیکران بر روی کره زمین انسان هایی زندگی می کنند با خصوصیات و اهداف مختلف که هر یک از آنها به تحقق می پیوندد و یا با مرگ آرزوی آنها نافرجام می ماند.

هر انسان در هزارتوی پر پیچ و خم ذهنش آرزوهایی دارد که می خواهد تا زنده است و زندگی می‌کند به آنها دست پیدا کند اما حیف که نمی داند این دنیا یکی دو روز است و پس از آن رهسپار نسیم آرام و بی صدای مرگ می‌شود و تا به خود می‌آید می‌بیند ریسمانش را که به زندگی پر پیچ و خمش بسته است را می‌برند و مرگ با لحنی تمسخرآمیز می‌گوید تو دیگر مال من هستی!!!☠️

اما گاهی اوقات این خود انسان است که به مرگ لبخند می‌زند و می‌گوید من مال تو نیستم بلکه پیکر مرا بر در و دیوار کوچه‌ها و خیابان‌ها چسبانده اند و من را بر سر فلکه های پر تلاطم زندگی گذاشتند تا بچه آهوان نوپا که با قلبی پاک شروع به زندگی کردن می کنند از من درس بگیرند تا به دام شکارچی همچون تو نیفتند. در واقع این نوع انسان ها مرگ را از قبل پیش‌بینی کرده اند و می دانند که چه زمانی طلوع کرده اند و چه زمانی غروب خواهند کرد. این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند که غروب شان باشکوه و پر فتوح باشد و با دل خوش دستشان را از دستان زندگی رها کنند یا غروبی با شکست و یأس و ناامیدی داشته باشند و با خود زیر لب بگویند ای زندگی تو وفا نکردی و مرا در دستان سرد و تاریک مرگ گذاشتی و مرا از دستان گرمت محروم ساختی.

بعضی‌ها می‌گویند مرا شروعی دوباره است یعنی تا زمانی که زندگی می کنی در خواب عمیق غفلت فرو رفته ای و با مرگ از خواب چندین ساله ات بیدار می شوی و بلبل های آوازه خوان و پرستوهای مهاجر را می بینی که به پیشواز تو می‌آیند و می‌گویند خوش آمدی ای انسان ای کسی که همچون نوزادی دوباره متولد شده ای.

هر انسانی در زندگی اش شروع به فعالیتی می کند، از کسب ثروت گرفته تا کسب علم و دانش؛ از عاشق شدنش به ملکه رویاهایش که برای به دست آوردنش باید هفت خان رستم را سپری کند تا عاشق شدنش به عشق ابدی که همان خداوند متعال است که برای به دست آوردن عشقش نیازی نیست کاری کنیم بلکه عشق او همچون قطره های باران بر سر و رویت می بارد، چه آسمان آفتابی باشد و چه ابری!

اما حیف که برادر خشمگین زندگی، یعنی مرگ بر تمامی این روشنی ها سایه نفرتش را می افکند و تمام این کارها را از بین می‌برد اما عشق ابدی را هرگز. با این که با مرگ دستمان از زندگی کوتاه می‌شود ولی هرگز دستمان از دستان گرم و پر عطوفت حق تعالی جدا نمی شود.

نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم در موضوع: مرگ و زندگی با نگاهی به سیل اخیر [نوروز ۹۸]

صدای گریه کودکی عرش خدا را می لرزاند.خورشید خانم هم شرمش می شود که از پشت ابر های تیره به بیرون سرک بکشد. ابرها بی محابا می بارند. باد هو هو می کند و روسری گل قرمزی مادربزرگ را با خودش به پرواز در می آورد. از بالا که به منظره می نگری شبیه یک کابوس تلخ شبانگاهی به نظر میرسد اما.کابوس نیست،خواب نیست،رویا نیست.واقعیت است.اب عروسک مو طلایی دخترکی را با خودش میبرد،دخترک را میبرد،خانواده اش،شهرش،ایرانش و همه وهمه اش را با خودش میبرد.دخترک نمیداند خودش را نجات دهد یا مادرش را .گریه امانش نمی دهد و ناگهان برخورد او با یک تنه ی درخت و لکه بزرگ خونی که سریعا محو میشود.در کنار درخت هم دخترکی با لباس سفید عروسی که حال به گل نشسته است و با چشن هایی که همه جا را شطرنجی میبیندد وسایل خانه ای را میبیند که اب زحمت چیدنشان در خانه را میکشد و انها را با بدون هیچ رحمی به این طرف و ان طرف میکوبد.در کنار دخترک هم پسری با لبخندی تلخ به خانه ای مینگرد که قرار بود روزی سرای عشق شود نه حمام خون! پسر ده ساله ای هم با بغض به فال های حافظی نگاه میکند که نان شب شان را میداد.اما حال قسمتی از نان شب اب شده است.در ان سوی خیابان هم مردی بر سر و روی خود میزند و سعی در توقف کردن ماشینی را دارد که هنوز سوارش را نشده باید قسط های ان را بپردازد.و اما امان از دل مادری که نوزاد دو روزه ی خود را به دستان اب و امید خدا می‌سپارد تا مهمان سفری ناخوانده شود.مادر فریاد میکشد و از خدا صبر طلب میکند به راستی کجاست ان ایوب که به تماشای این منظره بنشیند؟مجنونی نمی یابم تا از سر ترس عشق و عاشقی را فراموش کند.کجاست ان ارش تا با کمانش عروسکی را شکار کند که تمام دنیای دخترک مو طلایست؟در میان جمعیت رستمی نمیبینم؟فکر میکنم خودش را به در بی خیالی زده است زیرا خودش هم میداند جنگیدن با دیوی به نام سیل بی فایده است!با لشکر کاوه هم هر چه تماس می گیرم در دسترس نیست!در آسمان هم سیمرغی برای نجان انسان ها پر نمی زند .هر چه میگردم هم در قلب ادم های شهر امیدی نمی یابم!به گمانم ان را هم به دست اب سپرده اند.در ان نزدیکی اما پیرمردی توجه ام را جلب میکند.نوزادی را از اب صید میکند پدرش نیست اما پدرانه او را به اغوش میکشد.و لحظه ای بعد گریه مادری و صدای بم مردانه ای که فریاد میکشد خدا را شکر فرزند دو روزه ام زنده است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: نیمه شعبان

شب نیمه‌ی شعبان است؛ شبِ شورانگیز سالهای کودکی‌ام و پَرسه‌های پر از چراغ و شربت و شیرینی، در شهری که انگار همه منتظر آمدنش بودند و پرچم عدالتش؛ منتظر آنکه "کسی از خویش برون آید و کاری بکند".

جشن نیمه‌ی شعبان انگار تمرینی بود برای آذین و فرش کردن زمین و آسمان برای روزی روزگاری استقبالش. و صدای منتظرانِ دلتنگی که می‌خواندند:

"عزیزٌ علَیّ أن أرى الخلقَ و لا تُرىٰ"

یعنی: بر من سخت می‌آید که همه‌ی خلق را ببینم و تو را نه!.

سالها گذشت و آنانکه وعده‌ی استقبالش را می‌دادند به فکر بدرقه‌اش افتادند! هنوز نیامده برایش حرمی ساختند و نه به خاک، که به چاهش سپردند و به منتظرانش نشانیِ همان حرم و چاه را دادند؛ منتظرانی که قرار بود روی زمین را عدالتخانه کنند زیرِ زمین را پر از نامه کردند؛ نامه‌های شکایت به او.

مادربزرگ اما می‌گفت: چاه‌کَن همیشه تهِ چاه است! منظورش جمکران نبود ولی چه فرقی می‌کند اگر آخر قصه، قرار است چاه‌کَن تهِ چاه بماند.

ولی کاش بیاید! نه برای آنکه زمین را پر از عدالت کند و نه حتی برای آنکه چاه‌کَنان را تهِ همان چاه بگذارد و دل‌مان خنک شود، نه! کاش بیاید چون کم نیستند مادرانی که هنوز تمام دلتنگی‌شان را برای آمدنش نگه‌داشته‌اند. مادر شهیدانِ عباسی، وقتی محمدش را بعد از شلمچه‌ی آخر، به خاک می‌سپردیم حتی اشک‌هایش را هم گذاشته بود برای روز آمدنش.

عزیزٌ علَیّ أن أرى الخلقَ و لا تُرىٰ.

موضوع انشا: نیمه شعبان

انشایم را با نام خدا آغاز می‌کنم، با نام خدایی که وعده داده است که در نهایت زمین به دست بندگان خوبش اداره خواهد شد و ما منتظران رسیدن کسی هستیم که خلیفه خدا بر زمین خواهد بود و بهار را به مردم هدیه خواهد کرد.

آری نیمه شعبان است روزی که مهدی موعود متولد شد و برای همیشه نور امیدی در دل مومنان روشن گردید. تا در تپش مدام زمین ونگاه زهرآلود زمان به امید طلب دست‌های پر مهرش روزگار بگذرانند و بدانند کسی هست که خواهد آمد و در ظلمت بی فردای این روزگار کس را از ناکس جداخواهد کرد و بر لب‌های خشک زمین خواهد بارید.

امروز که سپیدی‌ها همه در سیاهی دل‌های آدمیان رنگ باخته‌اند؛ دیدگان زمین در انتظار اندکی سپیده دم بارانی ست. راه درازیست از اینجا تا صداقت و زمین در انتظار است تا مردی بیاید از جنس آسمان تا با قدوم نازنینش جسورانه شقاوت را؛ خیانت را از هستی پاک کند. تا شب دریده شود و دیدگان آدمیان طلوعی از جنس عدالت را به نظاره بنشینند.

و همین امروز کاش که بیایی امروز که آدمیان صداقت را به زیر آوار فراموشی‌ها از یاد برده‌اند؛ حالا که خاک از خون سرخ عدالت گلگون است؛ زمین در حسرت یک مرد می‌سوزد و ما در میان تمامی ظلمت‌ها امروز شادیم و شیرینی و شربت است که دست به دست می‌شود و باد دانه های گرگرفته اسپند را از روی منقل فوت می‌کند. چرا که امروز نیمه شعبان است روز تولد توست، روز تولد امید.

موضوع انشا: نیمه شعبان

امروزعالم در حال سرور است. آسمانیان هم در شادمانی‌اند همه به هم تبریک می‌گویند و بر سر هم شکلات و نقل می‌ریزند. امروز روز تولد امام زمانمان است، کسی که در نبودنش نیز هست و به اذن خداوند ما را هرگز رها نکرده است و ما هر روز و هر ساعت و حتی هر ثانیه در آرزوی زیارت رخ چون خورشیدش، دست بر آسمان داریم و در محمل نیاز، از پروردگار بلند مرتبه، ظهور پرشکوه او را تمنا می‌کنیم.

عزیز دل زهرا ای نور چشمان پیامبر و علی تو را که مقصد و مقصود همه مایی. همه عالم برای آمدنت لحظه شماری می‌کنند. همه جان‌های خسته تو را می‌خواند و دعای خیر عاشقان و منتظران تعجیل در ظهورتوست تویی که آسمانیان به تعظیمت نشسته‌اند و زمینیان از فراقت در سوز کز کرده‌اند. آری همه تو را می‌خوانند تویی که تمنای عالمی.

امام ما! بیا که احساس نیازمند توست. پرنده‌ها در سلام صبحگاه خود تو را می‌خوانند و گلها به امید نوازشت رخ می‌نمایانند. بیا که دست‌های نا توان ما در آرزوی یاوری تو مولا، شب و روز از گونه‌هامان قطرات شبنم را بر می‌چیند و لطافت باران را به جاده‌های عشق می‌پاشد، بلکه گلستانی بسازد از گلهای ناز و اطلسی که فرش راهت باشد و خاک قدمت. بیا که زمین تشنه محبت و سلام توست و زمان در نقطه انتظار ایستاده است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا : مقایسه ی ابر و کودکی هایمان

در این روزگار قصه ها بسیارند ، انگار بازار رویا های کودکانه داغ شده است ، هرآنکس که به کودکی های خویش سفر می کند جای ردپایش را در سرزمین رویا ها به جای می گذارد .

یادش بخیر! در کودکی بازی می کردیم بدون آنکه بترسیم از زمین خوردن هایمان ، دعوا می کردیم بدون آنکه هراسی داشته باشیم از آشتی نکردن هایمان ، بادبادک می ساختیم بدون آنکه نیامدن بادی را در خیال خود بگنجانیم .

آسمان نیز این چنین است ، ابر هایش به جان هم می افتند بدون آنکه هراسی از رعدی داشته باشند که برقش آنان را به گریه در آورد . ابر های آسمان ، هزاران شکل به خود می گیرند و به نمایش در می آورند بدون اینکه هراسی از نیامدن خورشید روشنایی ها داشته باشند . ابر ها می بارند و بغض های خویش را در هم می شکنند به امید آنکه خورشید دست نوازشی بر سرشان بکشد و آرامشان کند .

ما نیز در کودکی هایمان چنین بودیم ، از اتفاقت کوچکی دل آزرده شده و می گریستیم به امید کسی که دست مهری بر سرمان جای دهد و نوازشمان کند ، زود آرام می شدیم و به کودکی خویش می پرداختیم .

کودکی هایمان پر بود از احساساتی که زبان به ابرازشان می گشودیم و دل از اطرافیانمان می ربودیم بی آنکه توقعی از دیگری به دل داشته باشیم .

در آن روز ها دل می سپردیم به دوستانی که قهر و آشتی کار هر روزِیِمان بود بی آنکه بهراسیم از دوستی که قهرش بی آشتی بماند .

ابر نیز این چنین است ، دل می بازد به آسمان آبی که تیرگی و روشنی کار هر روز و شبش می باشد ، ابر باکی از تیرگی بی روشنی آسمان آبی ندارد .

ابر نیز پر است از احساسات ، احساساتی که ابراز می کند به مردمی که در زیر بال و پر خود پناه داده است ، مردمانی که شاید حسرت دیدن آبی آسمان داشته باشند ، اما قلب ابر از دیدن چنین حادثه ای به درد می آید ، دانه دانه اشکهایش از چشمانش جاری می شوند ، اشک ها از دستان آلودگی های آسمان می گیرند و با خود رهسپار می کنند تا ابر بتواند شادمانی مردمی را ببیند که با گریستنش می خندند .

ما کم کم از کودکی های خویش دور می شویم ، از یاد می بریم رسمی که در کودکی تلاش به جاودانگی اش داشتیم ، اما اکنون بعضی اوقات طریق نسیان پیشه می کنیم تا مبادا عادت کودکانِیِمان باز گردند ، چون از بقیه می شنویم که « بزرگ شده ایم ». اما واقعا اشتباه می کنیم .!!!

ولی ابر هنوز در رویاهای خویش سیر می کند ، در آسمان برای مردمش جلوه گری می کند و مردم نیز از داشتنش به خود می بالند.!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


«بزرگی به حج می‌رفت، نامش «عبدالجبار مستوفی». هزار دینار زر در میان داشت. چون به کوفه رسیدند، قافله دو سه روزی توقف کرد. عبدالجبار به رسم تفرج، گرد محله کوفه برمی‌آمد. اتفاقاً به خرابه‌ای رسید، زنی دید که گرد خرابه می‌گشت و چیزی می‌جست. در یک گوشه مرغی افتاده بود، آن را در زیر چادر کشید و روان شد. عبدالجبار با خود گفت: همانا که این زن درویش است و نیاز خود نهفته می‌دارد. در عقبش روان شد تا همگی حال معلوم کند. آن زن به خانه خود درآمد. کودکانش گرد وی درآمدند که ای مادر! از برای ما چه آوردی که از گرسنگی هلاک شدیم! وی گفت: ای جانان مادر! غم مخورید که از برای شما مرغکی آورده‌‌ام، فی الحال بریان خواهم کرد. عبدالجبار که این شنید، بگریست و از همسایگان صورت احوال وی پرسید، گفتند: سیده‌ای است زن «عبدالله بن زید علوی»، شوهرش را «حجاج» ظالم کشت و او کودکان یتیم دارد و مروت خاندان رسالت نمی‌گذارد که از کسی چیزی طلبد. عبدالجبار با خود گفت: اگر حج می‌خواهی، اینجاست. [آن‌گاه] هزار دینار از میان باز کرد و بدان زن داد و آن سال در کوفه به سقایی مشغول شد. چون حاجیان مراجعت کردند، وی به استقبال [آنها] بیرون رفت. مردی در پیش قافله می‌آمد بر شتری نشسته، چون چشمش بر عبدالجبار افتاد، خود را از شتر بینداخت و گفت: ای خواجه! از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به قرض به من داده‌ای، تو را می‌جویم و ده هزار دینار به وی داد. عبدالجبار زر بستد و متحیر فرو ماند و خواست که از آن شخص نیک استفسار فرماید، [ولی] از نظرش غایب شد. [پس] آوازی شنید که ای عبدالجبار! هزار دینار را ده هزار دادیم و فرشته‌ای بر صورت تو آفریدیم تا از برای تو حج گذارد و تا زنده باشی، هر سال حجی مقبول در دیوان عملت می‌نویسیم تا بدانی که رنج هیچ نیکوکار بر درگاه ما ضایع نیست. دل به دست آور که حج اکبر است * از هزاران کعبه، یک دل بهتر است کعبه بُتگاه خلیل آزر است * دل نظرگاه جلیل اکبر است(۱)

پیامها

شاد کردن دل انسانی، ارزش و پاداشی بیش از رفتن به حج دارد.

به دست آوردن دل انسان‌های رنجور و دل شکسته، بسی سخت‌تر از سفر حج و مشکلات این سفر است.

کعبه اگرچه مکان مقدسی است، ولی قلب انسان مؤمن حرم خداست. بنابراین، زیارت کعبه در برابر دلجویی از انسان مؤمن، حج اصغر است.

کاربرد: به خودداری از مردم آزاری و رنجانیدن دیگران اشاره دارد. در بیان اهمیت و ارزش دلجویی و دلداری ستمدیدگان و بینوایان به کار می‌رود. اگر شخصی با انواع کارهای خلاف و ستم به دیگران مالی جمع کند و به حج برود، از این ضرب‌المثل برای او استفاده می‌کنند.

ضرب المثل های هم مضمون

اگر بر آب روی، خسی باشی و اگر بر هوا پری، مگسی باشی، دل به دست آر تا کسی باشی.

بهتر ز هزار کعبه باشد یک دل.

تا توانی دلی به دست آور.

عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد.

عُمر به خشنودی دل‌ها گذار.

کعبه‌ای آباد کرد، هر کس دلی را شاد کرد.(۲)

اشعار هم مضمون

یک کعبه صورت است و یک کعبه دل * تا توانی عمارت دل‌ها کن به دست آوردن دنیا هنر نیست * برادر، گر توانی دل به دست آر تا توانی رفع غم از خاطر غمناک کن * در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن درون فروماندگان شاد کن * ز روز فروماندگی یاد کن صد خانه اگر به طاعت آباد کنی * زان به نبود که خاطری شاد کنی گر بنده کنی به لطف، آزادی را * بهتر که هزار بنده آزاد کنی(۳) (علاء الدوله سمنانی)

ریشه های قرآنی حدیثی

رسول خدا(صلی الله علیه وآله): «اِنَّ اَحَبَّ الأَعمالِ عَلَی اللهِ اِدخالُ السُّرُورِ عَلَی المُؤمِنین؛ بهترین کارها نزد خداوند، شاد کردن مؤمنان است».(۴)

رسول خدا(صلی الله علیه وآله): «مَن سَرَّ مُؤمِناً فَقَد سَرَّنی، وَ مَن سَرَّنی فَقَد سَرَّ اللهَ؛ هر که مؤمنی را شاد کند، مرا شاد کرده و هر که مرا شاد کند، خدا را شاد کرده است».(۵)

لغات

فی الحال: هم اکنون

بستد: ستادند

عمارت: ساختن، آباد کردن

استفسار: پرس‌وجو

به: بهتر

در عقبش روان شد: پشت سرش رفت

آزر: نام مادر ابراهیم(علیه السلام)

جلیل اکبر: خداوند باشکوه و بزرگ

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: خورشید

(به شیوه پرسش و پاسخ در متن عینی و ذهنی)

به نام خدا.

خورشید یکی از میلیاردها ستاره ی موجود در جهان است. این ستاره در مرکز منظومه ی شمسی قرار دارد. نه سیاره ی منظومه ی شمسی تقریباً بر روی یک صفحه به دور خورشید می چرخند. خورشید به دلیل نزدیکیش به ما درخشانتر وبزرگتر از سایر ستارگان به نظر می رسد. فاصله ی آن تا زمین ۱۵۰ میلیون کیلومتر است. قطر خورشید حدود ۱.۳۹۰.۰۰۰ کیلومتر است که در مقایسه با قطر زمین (۱۲۷۵۶ کیلومتر) بسیار زیاد است. با اینکه خورشید از گاز تشکیل شده است، وزن آن بیش از ۳۰۰ هزار برابر وزن زمین است. حجم خورشید حدود ۳/۱ میلیون برابر حجم زمین است. هشت دقیقه و ۲۰ ثانیه طول می کشد تا پرتوهای خورشید به زمین برسند . خورشید نیز مانند سایر اجرام آسمانی همواره در حال حرکت است. این ستاره به همراه سایر اجرام منظومه ی شمسی هر ۲۲۵ میلیون سال یک بار به دور کهکشان راه شیری می چرخد. علاوه بر این خورشید به دور محور خود نیز در حال گردش است. دمای مرکز آن حدود ۱۵ میلیون درجه ی سانتی گراد است.

سطح خورشید از سه لایه ی گاز تشکیل شده است. داخلی ترین لایه «شید سپهر» نام دارد. دمای این لایه حدود شش هزار درجه ی سانتی گراد است. لکه های خورشیدی در سطح شید سپهر ظاهر می شوند. لایه ی بالاتر، «رنگین سپهر» نامیده می شود. ضخامت این لایه ۱۴ هزار کیلومتر است. رنگین سپهر از هیدورژن، هلیم و سایر گازها به وجود آمده است. دمای این لایه حدود پنج هزار درجه ی سانتی گراد است. به خارجی ترین لایه ی خورشید که اطراف رنگین سپهر را احاطه کرده است، «تاج» می گویند.

خورشید منبع نور و حرارت در منظومه ی شمسی است. بدون وجود آن امکان ادامه ی حیات بر روی کره ی زمین غیرممکن است.

موضوع انشا: زندگی

(به شیوه پرسش و پاسخ در متن عینی و ذهنی)

مرحله ی اول: طرح پرسش های گوناگون

۱: چرا زندگی پر از فراز و نشیب است؟

۲: در چه کشور هایی زندگی بهتر است؟

۳: چرا برخی میگویند باید در زندگی بسازی و بسوزی؟

۴: زندگی چیست؟

۵: آیا زندگی برای همه ی انسان ها یکی است؟

۶: آیا میتوان شیرینی زندگی را حس کرد؟

مرحله ی دوم: شناسایی و جدا کردن پرسش های عینی

۱: زندگی چیست؟

۲: چرا زندگی پر از فراز و نشیب است؟

۳: آیا زندگی برای همه ی انسان ها یکسان است؟

۴: در چه کشورهایی زندگی بهتر است؟

مرحله ی سوم: گزینش و سازماندهی پرسش ها

۱: زندگی چیست؟

۲: چرا زندگی پر از فراز و نشیب است؟

۳: ایا زندگی همه ی انسان ها یکسان است؟

۴: در چه کشورهایی زندگی بهتر است؟

متن نوشته:

زندگی در واقع تنها به معنای زنده ماندن نیست که فکر میکنند، نفس کشیدن خود تنها یک زندگی است یا بخور و نمیر زندگی کردن میتواند جزئی از یک نوع زندگی کردن باشد اما در واقع زندگی کردن یعنی فراهم بودن کلیه ی نعمات دنیا که ساخته ی دست بشریت میباشد میباید جهت رفاه و زنده ماندن در دسرس قرار گیرد چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی اجتماعی میتواند رل اساسی در پیشبرد هرچه بهتر زندگی کردن انسان ایفا نماید و بشریت را به سر منزل خوشبختی و ارزوهای دیرینه اش سوق دهد‌. لازم به ذکر است موقعی که انسان ها برای دستیابی به اهداف زندگی اعم از خورد، خوراک، پوشاک و سایر لوازم زندگی که بتواند به دست اورد و یا برای رسیدن به ان میباید شیره ی جانش را بمکند و سختی روزگار را با جان بخرد و از بینهایت ارزو بگذرد تا شاید بتواند به زندگی پر از فراز و نشیب را که هر روزه رفیق او در زندگی شده و یقه اش را گرفته یه زندگی بخور و نمیر را برای خود و خانواده اش فراهم نماید‌. باید بدانیم در جوامعی که بنیان زندگی کردن بر اساس مالکیت خصوصی استثمار به دست انسان بنا نهاده شده و اجازه داده میشود عده ای انگشت شمار به ثروت های افسانه ای و هنگفت برسند و از دس رنج و زحمات ۹۹ درصد مردم جامعه سود ببرند و به ارزوهای خیالی خود برسند و از هر نظر برای خود و فرزندانشان خوشبختی را فراهم سازند ولی از طرف دیگر بخش اعظم جامعه عبارتند از مردمان فقیر و تهی دست و کارگران و زحمتکشان که با زور بازوان خود که در بردگی مزدی گرفتار امده اند که میتواند ۹۹ درصد جامعه در دنیا را تشکیل دهند و در زیر خط فقر چیزی به نام زندگی، تازه زندگی هم نیست شب و روز را سپری نمایند. کشورهای افریقایی و کشورهای خاورمیانه و در کل کشور های در حال توسعه شامل زندگی پر مشقت تری هستند که باعث شده بخش عظیمی از مردمان این کشورها از نعمت درس خواندن محروم گردن و یا کودکان خیابانی و یا ن به کارهای رو سپی گری روی اورند به عنوان نمونه کشور هند قابل ذکر انشاء مورد نظر است.

موضوع انشا: ستاره

(به شیوه پرسش و پاسخ در متن عینی و ذهنی)

روی ایوان ایستاده بودم و ب اسمان پر ستاره نگاه میکردم،صدای مرموزی مرا به خود جلب کرد ،نردبامی که گوشه ی حیاط بود تکان میخوردنزدیک تر شدم ولی چیزی نبود،ناگهان به سرم زد تا از پله های آن نردبام بالا روم .

پله ها را یکی یکی میگذراندم و گویی نردبام بلند تر میشد .همانگونه ک بی وقفه پله ها را سپری میکردم میتوانستم حضور گرمای ستارگان را در کنار خود حس کنم

روی یکی از پله ها متوقف شدم و دستم را دراز کردم تا ستاره ای را ب دست بگیرم .

چند ستاره ای کندم و در جیب بلوزم گذاشتم ،با احتیاط پله ها را باز گشتم،ناگهان پایم به یمی از پله ها گیر کرد و با صدایی محیب ب زمین خوردم.

در همین حین ک از ترس جیغ میکشیدم مادرم مرا از خواب بیدار کرد

از حول و ترسی ک در جان داشتم دست خود را ب سمت جیبم اما ستاره ای در کار نبود

نفسم را ب بیرون دادم و خدارو شکر کردم ک همه ی اتفاقات خواب بود.

اگر شما انشا بهتر دارید برای ما ارسال کنید.

موضوع انشا: کفش

(تلفیقی عینی و ذهنی)

سعی کردم بغض گلویم را قورت بدم چشمانم از اشک لبالب پر شده و بود و هر لحظه منتظر برای فوران و جاری شدن با پشت دستم محکم روی پلک هایم دست کشیدم و باز خیره ی کفش های براق و نارنجی رنگ ان دخترکی که همه با نام سارا انصاری صدایش میزدند شدم بیشتر دخترهای مدرسه ارزو داشتند با او دوست باشند ولی او مغرور تر از ان بود که با کسی همکلام شود دلیل مغروریتش برایم مجهول بود اما میشد گمان هایی زد شاید چون مدیر مدرسه ما خاله او محسوب میشد یابه دلیل اینکه همیشه لباس ها و کفشهایش جدید و نو بودند از این دختر بیزار نبودم اما هیچموقع هم به طرفش نمیرفتم فقط بر دیوار سیمانی مدرسه تکیه میزدم و خیره ان جفت کفش های دخترانه جدید و هرروزیش میشدم.

کفش هایم را به پا کردم مثل همیشه کهنه و خاکی بودند پ من هیچ اشتیاقی برای تمیز کردنشان نداشتمسه سال بود که این کفش را به پا میکردم و مسیر خانه به مدرسه و مدرسه به خانه را طی میکردم تصمیمم را گرفتم اخمی مستحکم بر پیشانیم نشاندم و در اهنی زنگ زده را با همه توانم باز کردم در با شدت به دیوار برخورد که در نتیجه تکه ای از دیوار کنده شد.

به سمت حوض وسط حساط رفتم و مشتی از اب خنک را بر صورت داغ و عرق کرده خود پاشیدم مقنعه را از روی سرم بیرون کشیدم و موهای بلندم را به دست نسیم خنک سپردم کمی از عصبانیتم فروکش شده بود ولی خود خوب میدانستم که این جز ارامشی قبل از طوفان نیست.

ریه هایم را پر کردم و با شدت بیشتری جیغ زدم و ادامه دادم:اخه تا کی باید این کفش های کهنه و زوار در رفته رو بپوشم هان؟! تا کی باید قانع باشم به این وضعیت؟! اخه من دخترم دوست دارم مثل بقیه باشم همیشه کفشهام تمیز باشن و برق بزنن اخه چرا درک نمیکنید که هرروز با خجالت اون لعنتی هارو میپوشم به اون جهنم دره میرم مگه من چیم از اون دخترا کمتره؟! چون پدرم پول نداره باید همیشه سر به زیر باشم؟!!! 

غم و خجالت را به خوبی میشد در چشمان نم زده تنها تکیه گاه زندگیم دید یه لحظه از خودم بدم اومد به خاطر حرفایی که ممکن بود تک تک کلماتش کمر پدرم رو خم کنه یه لحظه زیر دلم خالی شد خیلی تند رفتم و به قول خان جون پیاز داغشو زیاد کرده بودم اما کم نیاوردم به سمت اتاق رفتم و در رو با تمام ناراحتی و تنفر و خشم بستم هیچ صدایی از پشت در نمی امد و به سمت ایینه روی طاقچه رفتم موهایم بسیار نامرتب و خط های اشکم به وضوح پیدا بودند

رخت خوابم را پهن کردم به موضوعی که چند وقتی بود ذهنم را شب و روز درگیرخودش کرده بود فکر میکردم و به سقف ترک خورده خیره بودم که کم کم چشمانم رنگ خواب را به خود گرفت و بسته شدند.

کفش های ابی رنگ با لژ بلند به خوبی به پاهایم می امدند با هر قدمی که برمیداشتم کفش هایم به طرز معجزه اسایی رنگ عوض میکردند نیشم تا بناگوش باز شده بود با اعتماد به نفس بالایی قدم برمیداشتم تا سارا رو دیدم پشت پلکی برایش نازک کردم که.

زنگ ساعت تمام رشته ی های فکر و خوابم را تکه تکه کرد در حالی که بلند میشدم هرچه فحش بلد بودم را نثار ساعت اهنی و قدیمی کردم در اتاقم را باز کردم و تا خواستم به سمت حیاط بروم پایم به شیئی برخورد کرد و محکم با تمام وزنم به زمین برخورد کردم

درد اشک اوری در پاهایم پیچیده بود چشمانم نم ناک شده بود و هرلحظه ممکن بود با صدای بلند و نخراشیده ای زار بزنم که سر برگرداندم و با دیدن یک جفت کفش صورتی عروسکی در جا میخکوب شدم یک لبخند ملیح خود را جایی در میان لبانم جا داد اینقدر شوک زده بودم که از ان اشک و زاری دیگر خبری نبود بالاخره جرات پیدا کردم و دستانم را به سمت کفش های جدیدم بردم و بعد ان ها را بو کشیدم بوی نو بودنش به سلولانم طراوت میبخشید و بعد شرمسار از تمام رفتار ها و حرفای کودکانه دیشب با پدرم کفش هایم را در اغوش کشیدم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


درد و دل یک موش آزمایشگاهی(طنز)

به نام خالق تبسم های خالصانه

من موشی کوچک هستم که در یک آزمایشگاه فوق پیشرفته زندگی میکنم.در این آزمایشگاه همه چیز عالی است ،اینجا من چند پزشک شخصی دارم که هر روز سلامتی ام را چک میکنند تا مبادا مریض شوم.کارکنان اینجا آنقدر مرا دوست دارند که مدام آمپول و قرص های تقویتی به من میدهند تا همیشه شاد و سلامت باشم.حتی یک بار که حالم بد شد تمام پزشکان بالای سرم آمدند و مرا حسابی خجالت زده کردند.آنان با دستپاچگی مرا نگاه میکردند و غصه ی سلامتی ام را می خوردند! حتی شنیدم که یکی از پزشکان با ناله گفت:«وای پروفسور!اگر این بمیرد ما چه کار کنیم؟!»همان لحظه می خواستم بگویم«غصه نخور جوان!مرگ حق است . همهٔ ما روزی به دنیا آمده و روزی هم از دنیا میریم .بالأخره من هم سنی ازم گذشته تو خودت را اینقدر اذیت نکن!»اما افسوس! آن قدر حالم بد بود که نتوانستم پزشکانم را دلداری دهم.بعد هم که تلاش کردم بلند شوم و بگویم نگران نباشید آن قدر ها هم حالم بد نیست اما به خاطر سر گیجه هنوز بلند نشده پخش زمین شدم که همان موقع یکی از پزشکانی که علاقه زیادی به من داشت از ناراحتی با صدای بلند گریست.خدا خودش به این بیچاره ها صبر دهد

درد و دل یک موش آزمایشگاهی

نمیدونم از کی اما از وقتی که چشام رو باز کردم خودمو تو این خراب شده دیدم. اه دیگه حالم بهم میخوره از این اتاق وادماش هر کاری میخوان بام میکنن انگار که عروسک خیمه شب بازیشون هستم. هنوز اون روزی رو یادم نرفته که اون زهرماری رو به خوردم دادن علاوه بر مزه تلخ و چندشش باعث شد سه هفته تمام عین مجسمه اناهیتا خشک بشم .هه اما خوب تلافی کردماااا

چنان انگشت بد ترکیبشو گاز گرفتم که از درد کم مونده بود بره تو کما.

خدا به خیر کنه و منو از دست این دیوونه ها نجات بده.

اما باید بدونن که با کی طرفن نمیشه که هر کی از راه رسید بیاد تو و یکم انگولکم کنه و هر کاری میخواد بام انجام بده و ده برو که رفتیم. هر روزم باید کار های روز قبل رو انجام بدم تا اینا به نتیجه مزخرفشون برسن؛به عبارتی روز از نو روزیی از نو

درد و دل یک موش آزمایشگاهی

سلام من یه موش سفید آزمایشگاهی هستم ، می خوام درد و دلی از زجرهایی که آزمایشگاه کشیدم را براتون بگم.

آخه شما بگین من بی نوا باید چیکار کنم من به این کوچیکی باید جور هیکلای آدمارو بکشم ؟

می خوان دارو درس کنن اول روی من آزمایش می کنن بعد میارن به آدما میدن ، می خواستن استامینوفن درس کنن میارن به من می خورونن آخه من کی سردرد گرفتم که خودم نفهمیدم ، می خوان برا خودشون دگزامتازون درس کنن من بیچاره رو با سرنگ سوراخ سوراخ می کنن اگه زنده موندم ازش استفاده می کنن و اگه فوت شدم تغییرش میدن و روی یه موش دیگه آزمایش می کنن تا حالا که شانس آوردم .

من آخه از دست این آدما چیکار کنم ، اونقد روی من آزمایش انجام دادن که همیشه حالت تهوع دارم و نمی توم حتی یه تیکه غذا بخورم .

حالا اینا تموم شد و دوران نانو و دانش های هسته ای اومده که از اونا بدتره آخه ما موشای بیچاره چه گناهی داریم که ما رو اینطوری زجر میدین شماها بگین من دردم از دست اینا کجا ببرم .

ضعیف تر از ما گیر نیوردن.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا در مورد خوشبختی با کلمات مترادف، متضاد و .

*مقدمه*

همه ما انسان ها در پی یافتن خوشبختی هستیم و خواهان انیم تا بالاخره روزی انرا بدست اوریم.اما نمیدانیم که اگر در سختی هستیم و اگر خوشی فقط و فقط مسئلوش خودمان هستیم. خوشبختی یعنی ؛ داشته ها را غنیمت شمردن و از آنها لذت بردن،خوشبختی به معنای رضایت است.مهم نیست چه داشته باشیم یا چقدر مهم این است که از همانی که داریم راضی باشیم.

*بدنه*

ما انسان ها ابتدا باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه و در اخر درصد خوشبختی خود را سنجش میکنیم.

کسی که دندان درد دارد فکر میکند که تمام کسانی که دندان هایشان سالم است خوشبخت اند.فقیر خوشبختی را در پول داشتن می بیند و از نظر او روزگار به ساز پولدارها می رقصد.گشنه یک تکه نان برایش سعادت است تشنه هم همینطور یک قطره اب

ما انسان ها هیچگاه به همان زندگی همان موقعیت همان داشته هایمان که ممکن است خیال پردازیها و رویا پردازیها خیلی ها باشند راضی نبوده ایم.این ذات ادمی زاد است که انقدر زیاده خواه و پرتوقع هستیم که همیشه بهترین ها را برای خود میخواهیم.

نمی دانیم شادترین مردم بهترین چیزها را ندارند اما بیشترین استفاده را میکنند از هر انچه که دارند.اگرداشته هایمان را بشماریم دیگر وقت شمردن نداشته ها را نداریم.

در جمع از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض میکنیم،تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و اخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم،نمیخواهیم قبول کنیم همه زندگی مان معجزه است؛همین که می خوابیم بیدار می شویم نفس میکشیم همین که خورشید طلوع میکند،غروب میکند؛باران بی منت می بارد،زمین بی توقع ما را در خودش جای داده،همین که آسمان به روی ما می خندد و همچون پدری خود را سر پناه ما کرده.اغلب انسان های بزرگ قبل از به اوج رسیدن و شهرت ادم های کوچکی بوده اند از خانواده های کوچک،زندگی ما انسان ها نیز به همان گونه است برای رسیدن به شیرینی و خوشبختی ابتدا باید مزه تلخی و بدختی را بچشیم تا انسان های تکامل یافته و پخته ای شویم.

به درخت نگاه کنید قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کنند ریشه هایش تاریکی را نوازش کرده اند اری این یک واقعیت است که برای رسیدن به نور باید از تاریکی کرد باید صبر داشته باشیم و اگر تقی به توق خورد نگوییم خدا با من پدر کشتگی دارد و حتما با من لج است. این سختی ها و بغرنج ها امتحاناتی از سوی خداوند از سوی خداوند هستند. اگر صبر داشته باشی و راه حل هایی برای حلشان پیدا کنی ان گاه است.که دیگر نمیخواهد خوشبختی را تعقیب کنی زندگی میکنی و خوشبختی پاداش مهربانی ها صبوری ها و گذشت کردن هایت است

*نتیجه*

خوشبختی چیزی نیست که کسی به ما بدهد یا منتظر امدنش باشیم. خوشبختی حس کردنی است حسی که خودمان باید ایجادش کنیم خوشبختی را همه دارند اما همه ان را کشف نمی کنند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: پرواز بدون بال

میتوانم مادر صدایت کنم؟

امروز خانه نخواهم بود.

امروز ساعت ها تنها خواهی بود. امروز دگر هیچکس من نخواهد بود.

مادر اگر فردا به خانه نیامدم، ادامه بده به زندگی کردنت

مادر من امروز مردی را کشتم

میخواهم احساس کنم بالا ترین نقطه جهت جنوبی را تا وقتی که بدنم تن به سقوط دهد.

مادر امروز دندان های کهنه ام را در آوردم

موهایم را تراشیدم

و تو را هم با آغوشت کنار گذاشتم

خانه ات را ترک کردم

آنقدر که دور را فرا تر از آشنایی دوباره

آنقدر خسته که لبخندم را با میخی نگه داشته ام

مادر من بال هایم را کندم. کمی درد داشت اما شجاعتی را یادم داد که. نامش را نوازش گذاشتی

و این بار پرواز خواهم کرد

پروازی که تو مرا آموختی و با بال هایی که از تو به من نرسید

من پرواز بدون بالی خواهم داشت

مطمعن باش هراسی ندارم

مادر میتوانی تصور کنی؟

من. بدون بال.

موضوع انشا: پرواز بدون بال

دلش می خواست پرواز کند، ولی بال نداشت. از کودکی پدرش به او می گفت وقتی انسان می میرد ، به سوی خدا پرواز می کند. دلش می خواست پیش خدا برود ، ولی بال نداشت . باران می بارید. سنگ سفید مرمری قبر پدرش زیر نور زمردی باران می درخشید. حالا پدرش نبود. او به سوی خدا پرواز کرده بود . پسرک تنها، زیر ضربات سخت باران فکر می کرد. دلش برای پدر تنگ شده بود . ایده ای به ذهنش رسید . به سوی خانه رفت.از پرهای کنده شده ی پرندگانش برداشت و به دو چوب چسباند. دو چوب را به دستانش بست و به لبه پرتگاه دهکده رفت. ذرات سیمگون باران مو هایش را خیس کرده بود . عکس پدر را بوسید و در جیبش گذاشت. چشمانش را بست ،و پرید. حالا پسر پرواز می کرد. به سوی خدا و به سمت آغوش گرم و مهربان پدرش پرواز می کرد. بدون بال پرواز می کرد.

موضوع انشا: پرواز بدون بال

مقدمه: گاهی ماادم ا رزوهایی داریم که براورده شدنشان تنها در حد یک ارزو می ماندوهمیشه انسان در تلاش است که ارزوهای کودکی اش را به حقیقت تبدیل کنندمانندپرواز.

متن انشا: اکنون با پیشرفت علم و فناوری،انسان توانسته است که درلابه لای ابرها پرواز کندومناظرزیبای طبیعت راازبالا به پایین تماشاکنندوازجایی به جای دیگرحرکت کنندمثل پرواز با هلیکوپتر یا هواپیما و چترها و جت ها که این خودش می شود پرواز بدون بال.اماتابکنوننتوانسته اندچیزی کشف کنندکه به وسیله ی پر و بال انسان مانندپرندگان در اسمان به مدت زمان زیادی اوج بگیرند و پروازکنند.

همین خوشحالی زیاد،این پیشرفت های فرهنگی و علمی می تواندانسان را بدون بال به اوج اسمان ببردومانند پرنده ایی پرسرعت درمسیرپیشرفت و ترقی پروازکنندو مرتبه های افتخارو سربلندی را کسب کنند.

ازگذشتگان خیلی دورتا بکنون انسان های زیادی در عرصه پرواز تلاش نموده اندوافتخارهای زیادی رانیزکسب کرده اندبه امیدروزی که انسان به معنای واقعی پروازکنندو همچون پرندگان دراسمان اوج بگیرند.

نتیجه گیری: پروازتنهابا بال و پر امکان پذیرنیس بلکه روش ها و شیوه های دیگررا نیز وجودداردکه با پیشرفت علم و فناوری به مرور زمان امکان پذیرمی شود.هرچندکه هم اکنون نیزما انسان ها می توانیم بدون بال در اسمان اوج بگیریم و ابر هارا از نزدیک ببینیم وجهان را زیرپای خودحس کنیم.مانندپروازدر هواپیما

موضوع انشا: پرواز بدون بال

آیا تا به حال به پرواز بدون بال فکر کرده اید؟آری پرواز بدون بال.شاید اکثریت مانتوانیم پروازی که بدون بال است را در ذهن هایمان بگنجانیم .ولی من چندنمونه را برایتان ذکر می کنم :

زمانی که انسان پای سجاده ی رنگین خودنشسته ودرحال گفتگو با خالقش هست،آرامشی وصف ناپذیر رادرک می کند دراین هنگام است که دلش به آسمان هاوپیش خدابدون بال پرمی کشد.

یا هنگامی که دل فقیری را باصدقه ی اندکی خرسند و شاد می کند،دلش درحال پروازبه بالا بالا هاست .

حتی وقتیکه با نیکی به پدر و مادرش به دل آنها ومقربان آسمانی طراوت میبخشد،دراوج سپهر بی کران ونزدیک خداست.

درموقعیتی که انسان درحال لغزش ازجاده مستقیم به گمراهی است درآن واحد عزت نفس به خرج داده وباکمی تأمل دوباره به راه پیشین خود برمیگردد دلش به سمت بالا همچون پرنده درحال بال زدن است .

درهمه ی این حالات دل است که بال میزند،دل است که پرواز میکند،آن هم پرواز بدون بال.

موضوع انشا: پرواز بدون بال

پنجره باز است !خورشید چه ناز است!سکوت در آسمان پرواز میکند! خورشید زمین را ناز میکند! شهر چادر تابستان را پوشیده است ! رفتگر آسمان ابرها را جارو کرده است! گویا ابرها باشهر قهر هستند! گویا خیاط لباس آسمان اینبار پرتوهای خورشید هستند!.

دفترم را در آغوش گرفتم پابه پای باد دویدم، رفتم به آن سوی حیاط که درخت پیر تاج خشکیده اش را در حوض فیروزه ای حیاط نقاشی میکرد،رفتم به آن سوی حیاط که گل های گلدان برای ماهی ها قصه می خواندند '، قلمم را برداشتم و نوشتم از پرواز گلبرگ های سرخ در آب آبی حوض، از پرواز سبزی گیاه به سوی خشکی شاخه ، که نمایانگر پرواز رنگ ها در جهان هستند!.نوشتم از پرواز گرمای پرتوهای خورشید در سردی برف های سپید،! از پرواز آب بر روی پلیدی زمین، که به جهان می آموزند زندگی سختی و آسانی دارد،جهان پاکی و ناپاکی دارد، کار ما ساختن و ساختن است !.نوشتم از پرواز رویا وخیال در حقیقت، پرواز فداکاری وخون در شهادت، که پیامش چیزی نیست جز آنکه جهان بداند وبفهمد که باید آرمان ها وهدف های زندگی را یافت و برای به دست آوردنشان ناممکن ها را ممکن کرد. نوشتم از پرواز سجود در عبادتگاه، از پرواز نیاز در دعا، پروازحقیقت در قرآن وپرواز پاکی در وضو،که تنها دلیلشان پرواز ایمان به سوی خداست، پرواز عشق و محبت در قلب های عاشقان خداست، نوشتم از پرواز سینمای ذهن درتاریکی، از پرواز طلوع در خموشی شب، که به ما می گویند:(زندگی یکسان نیست، در پس هر شکستی امیدی سخت متولد میشود،تنهاکافیست امیدها را به پرواز درآوریم وبدانیم موفقیت ها نزدیک هستند)،نوشتم از پرواز نقطه در واژه، از پرواز واژه در ابیات، از پرواز قطره ها در آب،که معنایی ندارند جز آنکه آدمیان بدانند وبفهمند که میتوانند با کمترین ها و ساده ترین ها دنیایی پر از خوشبختی و موفقیت را از آن خود کنند، آری!!چه زیباست و زیباست!!!! پرواز نعمت در جهان ، پرواز بدون بال زیبایی ها در جهان و دل انگیز تر آن است که در هر پروازی درسی از درسهای کلاس آفرینش پرواز میکند.

بیایید باهم عشق ومحبت را به پرواز در آوریم، خوبی ها را در جهان جا دهیم ، شادمانی ها را بال دهیم، بیایید با هم دست در دست هم پرواز کنیم، بیایید جهانی زیبا را به پرواز در آوریم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: کودکی من

مقدمه: کودکی هر انسانی یکی از شیرین ترین و جذاب ترین بخش از زندگی او است که گاهی انسان حسرت آن روزهای بدون دغدغه و فکر را می خورد و با یادآوری آن روزها آه می کشد و با خود«ای کاش ها» می گوید اما چه فایده ه ایی دارد؟ روزهای رفته باز می گردند؟

تنه انشاء: کودکی من یکی از پرخاطره ترین دوران زندگیم است زمانی که با مادر و پدر به پارک می رفتیم و مادر و پدرم پا به پای من بازی می کردند و با صدای بلند می خندیدیم و یا زمانی که می افتادم و از شدت درد گریه می کردم، همراه درد من درد می کشیدند و گریه می کردند و من آن زمان کوچک بودم و ای کاش اشک های لرزانشان را می بوسیدم و از آن ها تشکر می کردم برای این همه توجه و علاقه ایی که به من داشتند و یا خاطره ی روزهای بازی به همراه دوستانم در زمین ورزش و دویدن ها و خنده ها و دعواهایمان به دنبال توپ می دویدیم و در تلاش زدن یک گل در تور دروازه جان می کندیم و تنها ناراحتی ما لباس کثیف شده و باخت ما از بازی بود. کودکی که با دعواهای خواهر و برادری تنها تکرار روز مرگی داشت اما قهرها و دعواهایش هم ثانیه ایی بود و زود و تند فراموش می شد.

نمره های عالی گرفتن از معلم و شادی های بعد از آن و یا نمره های کم گرفتن و ناراحتی بعد از آنشیطنت ها و بازیگوشی هایی که هر روزه بود و صبر پدر و مادر بی پایان. کودکی من خلاصه شد در شادی ها و گریه هایی که خنده هایش همیشگی و گریه هایش لحظه ایی بود! کاش در همان سن کودکی باقی می ماندیم با بزرگ شدن، دغدغه هایمان بیشتر نمی شد. کاش هنوزم قهرهایمان لحظه ایی و گریه هایمان دقیقه ایی بود. کاش خنده از لب هایمان فراری نباشد و دل ها از کینه تیره و تار نشود.

کاش قدر لحظه های با هم بودنمان را بیشتر بدانیم و دقیقا الانی که خانواده و عزیزانمان کنار ما هستند کمی بیشتر به آن ها محبت کنیم و از تمام زحمت ها و لطف هایی که در حق ما انجام داده اند تشکر کنیم زیرا که هر چقدر دست پدر و مادر را برای محبت های بی کرانشان ببوسیم باز هم خیلی کم است.

نتیجه گیری: کاش انقدر زود ، دیر نمی شد. کاش انقدر در زندگی از کلمه ی کاش استفاده نمی کردیم و هیچ حسرتی در دل به جا نمی گذاشتیم و تا می توانستیم از دنیا و لحظه هایش استفاده می کردیم و برای هیچ غم و دردی ناراحتی نمی کردیم. کاش کمی بیشتر کودکی می کردیم.

موضوع انشا: کودکی من

کودک که بودم انگار خوشحال تر بودم. دنیای شیرین کودکانه ای داشتم,شادشاد بودم حتی وقتی ناراحت می شدم لحظه ای بعد آن را فراموش می کردم.

اسباب بازی ها و عروسک هایم را خیلی دوست داشتم و هرروز و هرشب با آنها بازی می کردم. چه زود خوشحال می شدم.

وقتی ناراحت می شدم, گریه می کردم 

اصلا نگران فردایم نبودم و همه شادیم بازی های کودکانه ام بود. 

وقتی کودک بودم, چه زود قهرمی کردم و چه زود می بخشیدم و آشتی می کردم.

نقاشی های کودکانه ای داشتم. رنگ آمیزی کردن را بلد نبودم و همیشه از خط بیرون می زدم ولی انگار دنیایم رنگین تر بود درست مثل رنگین کمان.

دنیای کودکانه ام خیلی صادقانه بود و خنده هایم از ته دل بود.

اما حالا.

نمی دانم انگار فرد دیگری شده ام ولی حتی اگر تغییر هم کرده باشم همه آن خاطرات کودکی ام نه در ذهن بلکه در قلبم ثبت شده اند و هرگز آنها را فراموش نخواهم کرد.

موضوع انشا: کودکی من

زندگی میگذره دیر یا زود زشت و زیبا با شادی و ناراحتی و فقط و فقط خاطرات تلخ و شیرینی هستش که برامون باقی میمونه .کودکی همه ما پر از خاطرات رنگارنگه که باعث میشه بخندیم یا گریه کنیم البته مطمئنم که خنده بیشتر از گریه کارسازتره چون کسی خاطرات بد رو به یاد نمیاره.گاهی دلت از سن و سالی که داری می گیره و دوست داری که به دوران کودکیت برگردی و روی دستای مامانت بخوابی نه اینکه تنها وبدون قصه بلکه با گریه خوابت ببره .یاد بچگیام میوفتم که شبی نمیشد بدون قصه های مامانم بخوابم مامانم شروع میکرد به قصه البته اولش لالایی میگفت بعدش یه قصه که هر شب متقاوت تر از شب قبلش بود.هنوزم وقتی یادش میوفتم توی گوشم تکرار میشه ‌؛ لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه

لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی

لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو

لالالالا گلی دارم ببین چه بلبلی دارم

لالالالا گل خشخاش بابات رفته خداهمراش

لالالالاگلم لالا بخواب ای بلبلم لالا

بخواب ای دختر زیبا بخواب شیرین من لالا.

با این لالایی به خواب میرفتم چقدر دلم برای بچگیام تنگ شده کاش که برگرده .چقدر دلم برای تمام شادی های کودکانه بازی های پرهیجانانه تنگ شده ای کاش میتونستم این دنیارو مثل دنیای کودکیم زیبا و ساده جلوه بدم و زندگی آرومی داشته باشم ولی حیف که نمیتونم.

شاید خودمم روزی مادر بشم یا اینکه نه ولی خب کاری میکنم که زندگیش چه توی کودکی بلکه توی نوجوانیشم شیرین و زیبا باشه و فقط امیدوارم که رویا نباشه.

موضوع انشا: کودکی هایم

زندگی می گذرد دیر، زود، زیبا، زشت ،با وفا، بی وفا، و پر از خاطرات تلخ وشیرین.

کودکی همه ما پر از خاطرات به یاد ماندنی است.

خاطراتی که شاید هیچ وقت یادآوری آنها تمام نشود.خاطرات به یادماندنی که دوست داری دوباره تکرار شود.

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد و می خواهی کودک باشی بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا خفه کنی.

گاهی وقت ها می گویی:ای کاش هرگر بزرگ نمی شدم. ای کاش مامانم دوباره برایم لالایی می خواند.

ای کاش مامان بزرگ دوباره کنارم می خوابید و برایم قصه تعریف می کرد.ای کاش مامان بزرگ دوباره برایم چادر می دوخت تا وقتی که سرم می کردمش بهم بگه عروسکم و من توی اون چادر خودم رو مثل فرشته ها می دیدم و با گرمای دستای پر از احساسش می خوابیدم.

ای کاش دست های بابابزرگ پیر و فرتوت نمی شد تا دوباره با اون دست های پر از مهر و صفاش برام خاک رو میکند و گل های شمعدونی رو جلوی چشمای پر از شور و شوق من می کاشت.

ای کاش گل های شمعدونی که بابابزرگ برام کاشته بود،مثل همون روز اول شاد و سرسبز می موند. یاد اون روزها به خیر !

همون روزهایی که ساعت ها به تماشای ابرها می نشستم و به دنبال شکل های مختلف بودم و یا به جستجوی ستاره ها به آسمان خیره می شدم.

دلم برای کودکی هایم تنگ شده،دلم سادگی کودکی هایم را می خواهد.

ای کاش می توانستم ای دنیایم رو هم مثل دنیای کودکیم پر از گل های شمعدونی کنم.

ای کاش اون احساسات دوباره برمی گشت.همون احساسی که ساعت ها لبخند رو بر لب هایم جاری می ساخت.

هنوز هم این احساس وجود دارد ،اما شاید لایه ای از حزن و افسوس آن را فرا گرفته است.ای کاش آن روز ها دوباره برمی گشت.

ای کاش!!!!

موضوع انشا: کودکی هایم

یادش بخیر بچگیام. شیطنت و دلخوشیام. مشق و کتاب و مدرسه. جدول ضرب و هندسه.

این ترانهٔ گوش نواز همیشه برایم آشناست و یادآور تمام خاطرات شیرین دوران کودکی.

روزهایی که انگار همین دیروز بود.

دورانی پر از آرزوها و شیطنت های شیرین بچگانه. دورانی رؤیایی.

مرور خاطرات کودکی لبخندی بر لبانم می نشاند و اشک از چشمانم جاری می سازد.!

زمان هایی که خیلی زود دیر شدند. زمان هایی که تنها دلخوشیم بازی و زمزمهٔ اشعار کودکانه زیر لب بود. دست در دست باران و همقدم با آب.

زمان هایی که همبازی پرندگان و پروانه های رنگارنگ می شدم و همزبان گنجشک های روی شاخه های زیبای درختان.!

دفتر خاطراتم را که ورق میزنم، غرق در دست خط ها و جملات شیرینی میشوم که معنای کودکی ام بودند.!

در صفحه ای از این برگه های رنگی، شعری زیبا و آشنا حواسم را پرت میکند.

همان شعر دلنواز «باز باران.»

چقدر برایم خاطره ساز بود.!

احساس میکنم خیلی زود در کتاب زندگی کودکی هایم را ورق زدم!

یادش بخیر آن روزها.!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: ریشه هایم در ابر فرو رفته

درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است

باری دیگر همین طبیعت تنوع طلب لباس های سفید رنگ خود را از تن خارج کرد و لباس سبز رنگ خود را بر تن کرد و همین است رسم روزگار و تو باید رنگ طبیعت به خود بگیری و او شکلی شد خودت را با ان وفق دهی .

با شروع دل انگیز بهار ،سرسبزی این طبیعت را درخت پر میکند و چقدر فقیر است این دنیا بدون این طراوت.

در این قاب عکس زیبایی ها،بهار معنای متفاوتی دارد ،بهار یعنی نغمه بلبل ،بهار یعنی دورهمی،بهار یعنی شور زندگی،بهار یعنی. بهار یعنی . بهار یعنی

اگر در تصوراتت ،زمین را پدر قرار دهی و مادر را اسمان ،خواهی دید پدر همچون زمین سخت و مقاوم و مادر همچون اسمان پاک و زیباست.

سال هاست که اسمان از شنیدن صدای نوزاد محروم است ،نه صدای نوزاد پرنده ای به گوش میرسد و نه صدای نوزاد آبی.

انگار خشکی و سردی زمستان همه را به قحطی کشانده بود .

بلاخره روز موعود فرا میرسد و نوزادی از جنس طراوت و شادابی پا به این زمین خاکی که سبزه هایی زیبا ان را پوشانده است می گذارد .همه دور هم جمع میشوند از مورچه در حال تکاپو تا خرس تنبل و خواب الود.

همه خوشحال بودند، ماه می رقصید،باد آواز می خواند،پرندگان از شور و شوق فراوان با صدای باد همخوانی میکردند ،گویی بهار و سبزه زار ها زندگی دوباره به انها داده بود و همه و همه دست در دست هم داده بودند و شروعی نو بود برای انها و این یعنی حیات ،یعنی هنر خدا

شهر طبیعت از خوشحالی در پوست خو نمی گنجید ودر کمال تعجب درختی وارونه به دنیا امد ،درختی که ریشه های خاک خورده اش را مادرش نوازش میکرد و شاخه های جارو مانندش را پدرش.

در همین هیاهو درخت وارونه دست به سوی اسمان دراز کرد و شکر خدای را به جا اورد و در همین لحظه بلبل ها شروع به اواز خواندن کردند و درختان از سنگینی بار میوه ها سر به سجده فرو اوردند و بدین ترتیب همه موجودات و کسانی که در اسمان ها و زمین هستند خدا را تسبیح گفتند

درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است

باسلامی به رنگ شور. من درخت هستم

درختی که شاخه ای شکوفه بار ریشه های در آسمان فرو رفته .

صدای جیک جیک پرنده ها ریشه های را در سینه آسمان را شکافته است دل ابر ها گرفته و می خواهند گریه کنند .نمیدانم چگونه به زندگی بگویم که بیا چند قدمی با هم راه برویم وحرفبزنیم کنیم.که از او بخواهم که با من راه برود و مرا راهی کند.

و بگوییم که من او را دوست دارم .

پلکی آرام زدم انگار در زمینم.

ریشه هایم سخت حرکت میکنندپاهایم است زمین خشک و سرد است .صدایی گوش خراش می آید. نمی دانم صدای چیست؟

من درخت ۱۳ساله هستم که شکست خوردم .

من دوستانی داشتم !!بله درست شنیدی دوست گفتم داشتم دوستانی که حال وجود ندارند که انسان های بی رحم آنان را از بین بردن برای من تعجب آور است هوایی تمیز از من میگیرند و هوای کثیف را هدیه من میکنند مرا از بین می برند . تا وسایل خود را تهیه کنند واقعا سخت است.سخت است. مرا در عالم برزخ تنها رهایم کردند . و کسی مرا درک نمی کند .خواهش میکنم . در حال فکر کردن بودم که ناگهان آدمی را دیدم به طرفم می آید با طیغی بی ریخت و نامهربان انسان خندان است حتما می خواهد مرا نوازشی پر از عشق کند.

قلبم می سوزد انگار تیری ناگوار زندگی بر قلبم زد.

نفس های آخرم بود یک پله مانده تا مرگ.

حتما آن مرد مزاحم همیشگی است که مرا ودوستانم را نابود میکند.

چشمانم را باز گشودم در میان ابر ها هستم. در کنار دوستانم وبه آرزوی خوب ودیرینم رسیدم

ما درختانی هستیم که در تابستان داغ عرق می ریزیم ودر زیر سایه خود شما را جای میدهیم،و

درزمستان گرم ترین آغوش را هدیه شما میکنیم

درختانی که هر روز بهار سبدی چوبی هدیه شما میکنیم .ما حتی به فکر مادر بزرگ هاو پدر بزرگ های شما هستیم که نفس هایی تندتند میزنند ما نفس های آلوده طبیعت را به درون شوش های خود می بریم و وجود آنان را نفس پر باربهشت می کنیم

از زبان انسان

این همه زیبایی، فداکاری، سخاوت و عشق در وجود همان زیبای خفته ایست که هر روز آن را در راه ها، مدرسه ها، خیابان ها، باغ ها و دل طبیعت می بینیم و شاید حتی نگاهش نمی کنیم و آبش نمی دهیم و بزرگش نمی داریم! پس بیاید این زیبای خفته را بشناسیم، دوستش بداریم. این زیبای خفته و آرام زمین است که این زیبایی از آن خداوند متعال است .

پس آنان را درک کنید.

موضوع انشا: درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته

عطر حیات میدهد این تنومند،عطری که گلچینی از جنگل زندگی را میسازد .

مینویسم از درختی که ریشه هایش در ابر های پشمالو فرو رفته بود .به دنیایی وارونه می نگریست .به ادم های وارونه می نگریست لبخند های وارونه از انسان های وارونه ،باز نگاهی حسرت امیز به دنیایی وارونه .حرکت ابرها ریشه هایش را قلقلک میداد.نگاه تعجب امیز انسان ها به قلبش خنجر فرو میکرد.درختی ک وارونگی اش را به دست خدا می سپردو ارزوهایش را به دست باد .انسان های بی احساسی که شاخه هایش را با خاک یکسان میکردند،دیگر قلبی نیست ،عشقی نیست .زخمی کهنه از بی ثمر بودنش ذره ذره ی وجودش را میسوزاند ،اماباز خود را بی تفاوت نشان میداد ،بی انکه ناله کند ،بی انکه غر بزند.ماه را با پاهایش قلقلک میداد ،ماه میخندید ،ابر میرقصید.باز اواز باد ،بادی که همچون مادری دلسوز برگ های خاک خورده اش را نوازش می کرد.باز اشک ابر،اشکی که ریشه های تشنه اش را سیراب میکرد.باد اندک اندک غصه هایش را برد ،به اسمانها سپرد و گفت:((دلتنگی اش را بسوزانید ،به جایش هلهله هر قلبش بکارید .صدا را میشنوی،صدای خنده درخت،نجوای ابر،زوزه باد ،اواز ماه که در گوش جهان نجوا می شوند.

درخت همان تنومدی که عشق بی انتهایش را در تار تار ریشه هایش دفن کرده است و او را با شادی دنیا قسمت میکند

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


حکایت نویسی پایه نهم

حکایت

روزی روزگاری بود اگر هم بود خدایی بود در قدیم الاایام مردم زندگی سخنی را داشتن همیشه برای تأمین نیاز های خود به صحرا ها و به قنات و أب أنبار ها و چاه ها سر میزدند و راه زیادی را باید گذر میکردن. و کم کم أب أنبار ها رو چاه ها را داخل روستان خود إیجاد کردند همه مردم با یکدیگر دوست بودند فداکاری و إیثار را داشتن. روز های زیادی گذر کرد زندگی برای مردم کمی اسان تَر شد مردم روستا بیشتر شدند وبچه ها بیشتر بودندوهمیشه کنارأب أنبار ها و چاه ها میرفتن.و بازی میکردن. خانه یکی از ساکنان ان روستا به چاه که در روستا قرار داشت نزدیک بود. روزی یک بچه کوچک شش ساله به داخل چاه می افتد و خانه پسر بچه از ان چاه دور است مردمی که کنارچاه اجتماع کردند رفتند به مردی که خانه آش نزدیک چاه بود گفتید که فرزندت در چاه افتاده است مرد بدون تامل و درنگ سریع طناب را به دور خود بست و به داخل أب أنبار رفت و پسر بچه شش ساله را بیرون می أورد به صورت پسر بچه که مینگرد میگویید این که پسر من نیست?? مردم به ان مرد نگاه شرم اوری کردند و گفتند تو واقعا اگر پسرت نبود نجاتش نمی دادی مرد سرش را به زیر انداخت وچیزی نگفت پسر بچه حالش اصلاا خوب نبوده واحتیاج به طبیب داشته است یکی از ساکنین روستا طبیب محلی بوده است وجان پسر بچه را نجات داده است روز ها گذر کرد ان پسر بچه کوچک بزرگ شد و با خارج از کشور سفر کرد و ان کسانی که زندگی آش را برایت باز گرداندن ان هارا بی نیاز کرد پس یادمان باشدحرفی نزنیم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را.آنچه که به خود میپسندیم،به دیگران هم بپسندیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا در مورد ضرب المثل: هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند
از زمانی که انسان به دنیا می آید با مجموعه ای از انتخاب ها روبرو میشود.انتخاب یکی از اساسی ترین اصول زندگی است.من انتخاب کردم و با انتخابم به خودم و دیگران توضیحاتی دادم،توضیحاتی که شاید در زبان و قلم نگنجد ولی میتواند کامل ترین حرف ها باشد. اگر ماشین زمان را برداریم و به زمان های خیلی خیلی دور برویم از همان حضور ابتدایی انسان ها در زمین متوجه نقطه ی اشتراکی بین تمام انسان ها میشویم ، نقطه ی اشتراکی که در مرکز قلب هایمان قرار میگیرد. کسی یا کسانی که میخواهم در انشایم از آن ها یاد کنم افرادی هستند که بودنشان برایم تمام معنای زندگی را زنده می‌کند.من خودم را در قایق این رفاقت ها می اندازم تا ثابت کنم هستم و تا پایانش همراهی میکنم دوست میتواند مسیر درست زندگی را به تو بیاموزد و تو هم راه آموزش او را در بر بگیری. هردویمان میشویم معلم،من برای او و او برای من میشویم کسی که می‌خواهد شاگردش در اوج باشد ، میشویم کسی که با تمام عشق و وجود به ما می آموزد ، میشویم همان کسی که میگوید تو ادامه بده و من پشت سرت قرص و محکم همراهی میکنم . چقدر زیباست اگر دوست ، دوست باشد ؛ یعنی مشق رفاقت را بلد باشد از ابتدا تا انتها . اما چقدر دردناک است اگر دوست به تو پشت کند و تو در دریای رفاقت او غرق شوی بیچاره کلاغ که نقل ضرب المثل امروز ماست ، شاید کلاغ در دوستی خودش خیلی بیشتر از ما مرام رفاقت را بلد باشد ولی ما انسان ها میگوییم اگر به دنبال کلاغ برویم در ناکجا آباد منزل دایر میکنیم. انسان باید از ابتدای زندگیش هدف داشته باشد،وقتی دوستم با من باشد و در راه رسیدن به هدف من را همراهی کند چه لذتی خواهم برد! ولی وای به حالت اگر دوستی داشته باشی که نه مسیری برای زندگی خودش داشته باشد و نه بتواند تو را همراهی کند!!! وقتی که در این جاده قدم میگذاری اگر مسیر را بلد باشی راه درست خودت است ولی اگر مسیر را بلد نباشی مطمئن باش اگر ابتدای مسیرت درست باشد پایان کار اگرچه با زحمت ولی به مقصدت خواهی رسید .
انشا در مورد ضرب المثل: هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند
همه مرا می شناسند، تنها ادمی هستم که به بدی خودم افتخار میکنم. همه سعیم را میکنم تا انسان های خوب را هم مانند خودم کنم. اسمم هم زشت است، شیطان.
میخواهم برایتان یکی از بهترین و موفقیت امیز ترین تجربه هایم را برایتان بگویم.
دختری بود که در خانواده ای مرفه و تحصیل کرده بدنیا امده بود. مادر وپدر او مذهبی بودند و از او هم همان دین و مذهب را توقع داشتند . چند وقت پیش او بیست ساله شد، مدام دنبال راه فرار میگشت،من هم فرصت را غنیمت شمردم و در قالب پسری زیبا به سمت او رفتم؛
خلاصه او را با وعده های دروغین فریب دادم و با او به خارج از کشور رفتیم؛
یک روز که به خانه برگشت با خانه ای خالی مواجه شد. من همه پول ها و وسایل خانه را برده بودم. مگر از دنیا چه میخواهم جز دور کردن انسان ها از خدا و زندگی کردن به طور دلخواه.
او الان بی کس در دور دست ها گریه میکند تا یکی صدای گریه ی او را بشنود.عاقبت او به من مربوط نیست ؛زیرا کسی که دنبال بدی ها میرود عاقبت و اخرت او هم بد میشود. ان دختر بین من و خدا ،من را انتخاب کرد پس هر چه سرش اید کم نیست.
موضوع انشا: هر که در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند
دو شب از اعتراضات مردمی علیه گرانی گذشته بود. که سومین شب من از بالا ی ساختمان طبقه چهارم باچشم خود آن صحنه درد آور را می نگریستم.
درمیان آن ها جوان و نوجوان های زیادی بودند ،که بعضی از آن ها شعار هایی میدادند که نظام جمهوری اسلامی را با نادانی هایشان زیر سوال می بردنند.صحنه هایی که برایم جای سوال داشت این بود،که افرادی نقاب زده در میدان قرار داشتند که مردم را به کارهایی مثل آتش انداختن زیر ماشین ها و.تشویق می کردند. این اعتراضات متاسفانه امنیت و آرامش را از مردم سلب کرده بود.در این فکر بودم که مردممان هنوز روش اعتراض کردن قانونی را نیاموخته اند. با این حال چگونه می توانیم خودمان را از جهان سوم بالاتر ببریم.
درهمان حین مردی پرچم بدست درآن میان قرار گرفت .و پرچم را به آتش کشاند.آن لحظه تمنای معجزه ی ابراهیم در گلستان شدن آتش بودم .با دیدن آن صحنه به یاد لحظه ی بمباران و شهیدشدن پدرم افتادم، ولی این درد فراتر بود.همه گل های لاله ای که جان باختند تا عزت و شرف پرچم را حفظ کنند. اشک ریزان می خواستم خود را از بالا پرتاپ کنم، که به خودم آمدم .در آن حال امام خمینی و شهیدان را در شعله ها مجسم می کردم یاد حرف مادرم افتادم که می گفت: نگران پدرت نباش حال، او مهمان خداست ، با آتشی که در وجودم شعله کشیده بود فریاد زدم پدددددر.
وقتی نیرو های انتظامی درحال تعقیب او بودن درهمان حین کارتی از جیبش می افتد. بادیدنش گفتم شکار در دام شکارچی افتاد.بعد از دو روز دستگیری و طی بازجویی های شدید زبان چرخاند و گفت: من ابتدا ترس داشتم ولی کسی نزدیک شد و گفت برای تثبیت خودمان باید پرچم را بسوزانیم و خون بریزیم . من گفتم افتخار آتش زدن پرچم با من است ،او مرا خیلی تشویق کرد .گفتم آن را می شناسی گفت: نه رو پوشانده بود. ولی هیکل و اندامش را به یاد دارم .ما کسانی که در این اغتشاش ها دستگیر کرده بودیم را روپوشانده نشانش دادیم گفتیم :کسی از میان اینها نیست ؟ به سمت کسی اشاره کرد که طی بازجویی ها فهمیده بودند که تبعیت ایرانی ندارد و فردی از گروه های تروریستی است که واردشده ،من با نفرت نگاهش کردم و گفتم :هر که پی کلاغ رود ،در خرابه منزل کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: باغچه ی کمک
بسیار خسته شده بودند، آفتاب طوری از آسمان می تابید،گویا از آسمان آتش می بارید.پیرزن هم چند بار به آنها گفته بود که به خانه های خویش بروند و استراحت کنند اما آنها گوش نداده بودند.زیرا می دانستند که او به سبزیجات درون باغچه ی خود نیاز دارد. سالها بود که متوجه ی نیاز پیرزن شده بودند و می دانستند که او به پول فروش سبزیهای خود ، نیاز دارد. پس هر روز پس از انجام کارهای خود ، به خانه ی پیرزن می آمدند و به باغچه ی او رسیدگی می کردند و هر گاه موقع چیدن سبزی ها می شد، آنها را می چیدند و به پیرزن می دادند و او هم با فروش آنها ، امورات خویش را می گذراند. چند بار به آنها پیشنهاد پول داده بود ، اما آنها قبول نکرده بودند و بدون هیچ مزدی برای او کار می کردند.
کمک یعنی همین ، یعنی بدون هیچ چشمداشتی به دیگران کمک کنیم. اما متاسفانه بعضی ها فقط برای کسب شهرت و محبوبیت کاذب ، به دیگران کمک می کنند.آنها باید حضرت علی (ع) را الگو ی خود قرار دهند که بدون هیچ چشم داشتی و به صورت مخفیانه غذا ها را به خانه ی یتیمان می بردند و درب خانه ی آنها را می زدند و برای اینکه شناخته نشوند ، قبل از باز کردن درب از آنجا می رفتند.
کمک یعنی همین یعنی مخفیانه کمک کردن.این جمله را به یاد داشته باشیم که باید طوری به دیگران کمک کنیم که دست چپمان از دست راستمان با خبر نشود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: اهمیت و فایده درس خواندن
یادش بخیر روزهای پراسترس مدرسه،چقدر تحت فشار روحی بودیم هر هفته امتحان هر روز مسق هر روز حساب و کتاب حسرت بیشتر خوابیدن را داشتیم وقتی پنجشنبه می آمد به ذوق جمعه ان روز راسپری می کردیم .
تقویم میگشتیم ایام تعطیل رو پیدا میکردیم و برای رسیدن به تعطیلی ردزشماری می کردیم .
زنگ ورزش چقدر لذت بخش بود ۲ ساعت تفریح میکردیم .
ولی امان از روزی که معلم ریاصی یا عربی یا زبان کلاس تقویتی میگذاشت و به جای معلم ورزش می آمد .
هواس سرد بارانی و برفی زنگ ورزش داخل کلاس میماندیم کنار بخاری چقدر با همکلاسیهایمان صحبت می کردیم
و ان زمان آرزو میکردیم درسمان زود تمام شود .
الان که خوب فکر میکنیم میبینم چقدر درس خواندن نیاز بشر است امروزه انجام معاملات ،تجارت،ارتباطات نیاز به سواد داریم تعدا زیادی افراد بودنند که بر اثر بی سوادی تمام هستی و دارایی خود را از دست است .
در زمان گذشته کشورهای استعمال گر از بی سوادی کشور مستعمره استفاده کرده اموالشان را عارت کردنند .
الان که خوب فکر میکنیم در میابیم سواد با استفاده بهینه از زمان می شود
در پیری زمان تنهایی باعث میشود با خواندن کتاب سرگرم شویم
سواد تنهایی مارا پر میکند مشاغل زیادی با سواد ارتباط مستقیم دارد .
اگر سواد نداشتیم شاید بر اثر مصرف قرص اشتباه که نمی توانستیم بر چسب ان را بخوانیم دارفانی را وداع می گفتیم.
سواد بینش انسان را تغییر میدهد نوع نگرش متفاوت میشود قضاوتها با تحلیل منطقی انجام می گیرد .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: بهار آمد
بازتاب نوری که به پنجرهٔ اتاقم می‌تابید چشمانم را نوازش می‌کرد. رخت‌ِخواب پلک‌هایم را کنار زدم و چشمانم را رو به «امروز» گشودم. از جای برخاستم. پنجرهٔ اتاق مرا صدا می‌زد. گوش‌هایم را تیز کردم. او وعده از دنیایی دیگر به من می‌داد. پنجرهٔ اتاق را رو به دنیای بیرون باز کردم. زمین دامان خود را پهن کرده بود و آغوش خود را پذیرای قطرات باران بهاری اعلام می‌کرد. آوای نم‌نم باران، ریتم موسیقی پرندگان را می‌ساخت و وظیفهٔ بیدارکردن حیواناتی که در خواب زمستانی بودند را برایشان آسان‌تر می‌کرد.[enshay.blog.ir]
چشمانم را می‌بندم و با تمام وجود هوا را نفس می‌کشم. تک‌تک سلول‌های قلبم، عطر بهار را خود می‌گیرند.
بیم آن را دارم که اگر چشمانم را باز کنم، دیگر انعکاس آن تصویر بهاری که در ذهن خود ساخته بودم در دل پنجره قاب نشود. با پلک‌هایی که به‌هم رسیده بودند، پنجره را می‌بندم و روی صندلی چوبی می‌نشینم. صورت خود را در کاسهٔ دستانم قاب کرده و سراپا گوش می‌شوم. جملهٔ «آغاز سال‌هزاروسیصدونودوهفت » از تلویزیون به‌گوش می‌رسد. تلویزیون را خاموش و چشمانم را به‌روی سالی جدید و دنیایی نو باز می‌کنم. من مدتی پیش خبر آمدن بهار را از صدای قطرات باران هنگام برخورد با پنجرهٔ اتاقم شنیده بودم.
من اندی پیش از بلبلان شیدا نغمه ی آمدن بهار را در شیپور زندگی شنیدم.
من چندی پیش وجود بهار را در تاب موهای نیلوفر ،در صافی آب حوض،درنگاه زیبای آسمان دیدم.
عید بزرگ نوروز بر شما دانش آموختگان فرخنده باد
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: جعبه ی مداد رنگی
در اینجا داستان چند مدادرنگی را می شنویم که در جعبه ای زندگی می کنند و با همکاری هم فصل های مختلف را می کشند و رنگ می زنند و تراش و پاک کن و دفتر هم دوستان آنها هستند.
فصل بهار بود و مدادرنگی ها با نسیمی که از پنجره وارد اتاق شد یکی یکی بیدار شدند.آنها روز شلوغی در پیش داشتند؛چون ده ها گل و سبزه ی زیبا بودند که باید شکوفا می شدند و آغاز فصل بهار را به همه ی موجودات خبر می دادند.پس مدادرنگی های قرمز و سبز و زرد اول از همه شروع به کار کردند.
آنها کار کردند و کار کردند تا نوک هایشان کوتاه و کند شد.در این هنگام تراش به کمک آنها آمد تا دوباره جانی به آنها دهد.کم کم تابستان شروع شده بود؛مدادهای رنگارنگ میوه های خوشمزه ای را روی درختان کشیدند و رنگ زرد حسابی خورشید را پررنگ و گرم کرد.
با تمام شدن تابستان،مدادرنگی ها کوتاه و خسته شده بودند اما رنگ های قرمز و زرد و نارنجی برای آغاز کردن فصل پاییز هنوز کمی توان داشتند. پاییز هم کم کم با برگ ریزانش به سرعت به زمستانی سرد تبدیل شد. در این هنگام که مدادرنگی سفید حسابی سرحال و نوک تیز بود به سرعت روی زمین را سفید پوش کرد.
دیگر هر چهار فصل تکمیل شده بودند اما مدادرنگی ها بودند که به تهشان رسیده بودند و باید با یک جعبه ی مدادرنگی دیگر جایگزین می شدند.اما آنها از این بابت ناراحت نبودند زیرا توانسته بودند دفتری خالی را پر از رنگ ها و فصل های زیبا کنند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: من میتوانم.
به نام خدا
یادم می آید ،وقتی برای اولین بار گفتم که من نمی توانم ، آنقدر کوچک بودم که ، همه به من خندیدند وگفتند : معلوم است که نمی توانی !چون تو خیلی کوچک هستی !
یادم می آید از همان وقت بود که دیگر همیشه می گفتم ، که من نمی توانم .
خوب معلوم است که من نمی توانستم ، وقتی آنقدر این حرف را درون گوش هایت فرو کنند خودت هم خودت را گم می کنی ، میان این همه واژه که بر ترینش برایت می شود من نمی توانم! 
یادم می آید وقتی بزرگتر شدم ، آنها به من گفتند تو می توانی !،اما حالا دیگر من نمی توانستم !
می بینید این کلمه تمام روزگار آدم را خراب می کند ، تمام آرزو هایش را بهم می ریزد و تمام زندگی اش را نابود!
وباز هم به یاد می آورم آن روز بهاری را که مغزم پر شده بود از نمی توانم ها وصدای قدم های نمی توانم آزارم می داد ، از همان وقت بود که به خودم قول دادم که دیگر بتوانم ، قول که چه عرض کنم من از اولش هم می دانستم که می توانستم ، فقط کمی این نمی توانم ها درونم مغرور شده بودند یا به قول پدر بزرگم جا خوش کرده بودند.
قفس زندگی من همان نمی توانم ها بود !
حالا من خیلی وقت است که از قفس آزاد شده ام !
من میتوانم .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: جنگل
صبح و پرتو آفتاب مانند طلای روی امواج ملایم رود خانه می درخشیدامروز بیشتر از همیشه دلم  گرفته بوددرکنار رودخانه یک درخت هفتاد ساله بودمن نشستم سرم را بر تنه درخت تکیه دادم سکوت گرمی مرا فرا گرفت چشمانم رابستم باد مانند نوازش مادر روی گونه هاییم حس کردم صدا ی جاری بودن آب رود خانه مانند این است که با مداد آبی امیخته شده است قطره ها مانند چند دوست با یک دیگر شوخ وشنگ می کردند با قایقی کناره رود خانه رفتم درون اب قایق رود خانه را شکافته بود  به درون آب نگاه کردم خودم را می بینم  موروارید های رنگا رنگ دستم را درون اب کردم همانند پارچهای نرم بود  به کوه ان سوی رود خانه خیره شودم رنگ هایی قهوای آبی . رنگ شده نفس عمیقی کشیدم  هوا را معطر حس میکردم از بوی خار گل گرفته تا بوی آب و من فکر کردم این ها همه از خلقت خداوند است.
موضوع انشا: توصیف جنگل
امروز انشا با موضوع توصیف جنگل اماده کردم که امیدوارم خوشتون بیاد. شما هم انشا خودتون در مورد جنگل را در قسمت دیدگاه ها بنویسید تا دوستان استفاده کنند.
جنگل برای کیست؟
جنگل ، هدیه خدایی و نخستین دوست بشر به شمار می‌رود. هیچ یک از پدیده‌های طبیعت به اندازه جنگل در زندگی آدمیان نقش اساسی و سازنده ندارند. انسان آغازین تنها در پناه جنگل توانست به حیات و تولید نسل خود ادامه دهد، او نیازمندیهای روزانه خود را از جنگل بدست می‌آورد. بدین سان احترام به درختان و احساس دوستی نسبت به آنها پدیده‌ای است که منشا بسیار دیرین در پندار انسانها دارد.
این هدیه خداوند برای حیواناتی ست که به روال طبیعت زندگی می کنند می خورند و خورده می شوند جنگل برای پرنده ی کوچکی ست که می خواهد برای جوجه اش غذا پیدا کند. جنگل برای انسان هایی ست که می خواهند با ورود به طبیعت نعمت های خداوندی را لمس کنند و قدر ان ها را بیش تر بدانند. جنگل برای بوته ها و گل های زیبایی ست که ان را زینت می دهند و منظره ی ان را رویایی تر می کنند. جنگل برای درختان تنومند و بزرگی است که به شکوه و جلال این بهشت زمینی می افزاید. جنگل برای پروانه ی کوچکی است که بر روی گل ها جست و خیز می کند و نمادی کوچک از بزرگی و قدرت خداوند است. جنگل برای جنگل بان شجاعی است که همه ی خطر های ان را می پذیرد و از دل و جان مایه می گذارد تا بتواند از این رحمت خداوندی یعنی جنگل مواظبت و مراقبت کند. جنگل برای همه است و بدون هیچ چشم داشتی جذابیتش را به ما نشان می دهد پس بیایید قدرش را بدانیم.
ایده برای نوشتن انشا درباره جنگل:
فواید جنگل
جنگل هوا را معتدل می‌کند، بر بارندگی می‌افزاید، از آسیب بادهای سخت می‌کاهد، هوای پیرامون خود را پاک و آن را برای تنفس مناسب می‌کند.جنگل از گرمای پیرامون خود می‌کاهد، زیرا اولا درخت برای تبخیر آب خود نیاز به حرارت دارد که آن را از هوای پیرامون خود می‌گیرد، دوم اینکه برگها و شاخه‌های درختان ، خاک جنگل را در برابر تابش مستقیم خورشید پناه می‌دهد و آن را سردتر نگه می‌دارد.
جنگل از گرمای هوای پیرامون خود می‌کاهد و چون هر چند هوا سردتر شود، کمتر می‌تواند بخار آب را در خود نگه دارد، بنابراین هوای پیرامونجنگل زودتر اشباع می‌شود. جنگل مانند کوهستان مانعی در مقابل ابرها بوجود می‌آورد و باعث افزایش بارندگی می‌شود، بدین ترتیب هرگاه جریان هوایی که در آن بخار آب موجود باشد، در نزدیکی سطح زمین با جنگلی مصادف شود، به ارتفاعات بالاتر صعود می‌کند و سپس بطور ناگهانی منبسط شده، سرد شده و در نتیجه اشباع می‌شود و می‌بارد.
نابودی جنگل ها
هر ساله ۱۱۵۰۰۰ کیلومتر مربع از جنگلهای بارانی استوایی بهبهانهکشاورزی و دامداری نابود می‌شوند. از سال ۱۹۴۵ بیش ازنصف جنگلهای بارانی استوایی نابود شده است. اگر سرعت فعلی تخریب جنگلها ادامه یابد،خیلی زود فقط تعداد معدودی از نواحی حفاظت شده از جنگلها باقی خواهد ماند و هزاران گونه از گیاهان و حیوانات ، کاملا محو خواهند شد. وقتی درختان جنگلها قطع شده و سوزانده می‌شوند ، مقدار زیادی دی‌اکسید کربندر هوا رها می‌شود. دانشمندان معتقد هستند ، این پدیده باعث زیاد شدنگرمای زمین می‌شود.
حریق جنگل ها
آتش سوزی در جنگلها نیز از عوامل مخربی است که قدمتی برابر با زیستاجتماعی انسانها دارد. منتها از نظر میزان خساراتی که به بار می‌آورد در کشورها و مناطق مختلف و نوع جنگلهایی که آتش سوزی رخ می‌دهد متفاوت می‌باشد. حریق در جنگلهای سوزنی برگ به سبب سرعت و قابلیت اشتعال خسارتی را که به ارزش تجاری درختان وارد می‌آورد، به مراتب سنگین‌تر از درختان پهن برگ می‌باشد و جای خوشبختی است که بیشتر جنگلهای ایران از نوع پهن برگ می‌باشد. حریق در صورت وسعت و شدت و تکراردر یک جنگل سبب تغییر ارزش کیفی گونه‌ها می‌شود و به ظهور گونه‌های پست و نامرغوبی می‌انجامد که از نظر تجاری فاقد ارزش می‌باشند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: نماز ستایش زیبایی ها
خداوندا اکنون بااین حال زار گریان دراین نیمه ی شب به دیدارتو آمده ام تا جلوه ای از جمال توراببینم،مراراهی دراین ظلمت قرار ده و چراغی که راه رابرای من هموارکند به من عطاکن مشکلاتم را درهم کوفته ام خستگی تن رابردوش کشیده ام وازخواب نازبیدارگشتم تادرحریم امن تو ماوا گیرم واز زلال رحمت تو بهره مند شوم و جرعه نوش نیمه شب توباشم ونمازمیگزارم نمازی با عشق نمازی همچون نمازشب،آهسته وضومیگیرم ودرگوشه ای آرام میگیرم ،جانمازم رامیگشایم وتسبیح خود رابه دست میگیرم روبه تومی ایستم ونمازمیگزارم آنگاه خستگی روز ازتنم بیرون می رود وچشم های خواب آلوده و خمارم ،خمارتو می شود،دردهای خودرافراموش میکنم ودرباغ پرازصفای تو آهسته قدم می زنم وتورامی خوانم استغفار می کنم ،چشم هایم ازشوق خو واز ترس عذاب می گرید ومی گویم:الهی العفو ،زبانم به لرزه می افتد ومی گویم:استغفرالله ربی واتوب الیه .گوشهایم سکوت رااحساس میکنندوبانگ الله اکبر زمین وزمان رامیشنود دستانم روبه تودراز وازتوطلب توبه میکنند قامتم برپاهایم ایستاده و سرم به زیر است .خدایا دراین موقع شب دلم به امیدتوخوش است ،دلم به زیبایی پرتلالو جذاب تو خوش است ،مات مبهوت می مانم وگریه امانم نمی دهد،ازپرکاهی سبکترم،احساس خوشی دارم ،کاش همیشه همینطور بود تو زیبایی ،زیبایی ،زیبایی.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا با موضوع فردا
ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود، تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی نداشتیم،
خوب زندگی میکردیم.تمامی احساساتمان، غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم. انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.
از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم، همه چیز را گذاشتیم برای فردا. از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا.
شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم
«فردا»روزیست که داشته های امروزت را نداری.
پس امروز را زندگی کن.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: خدا
چه نام زیبایی است خدا! خدایی که آفرینش تمامی چیزها به میل وخواسته ی اوست، عظیم است و بی همتا
میدانی تمامی انسان ها خدا نمی خوانند مگر اینکه به کمک
وتوانایی او نیاز داشته باشند بعضی وقت ها برایشان مشکلی پیش
می آید می گویند سرنوشت است اما سرنوشت این است که در چه خانواده ایی به دنیا می آیی فقیر یا ثروتمند، نامت چیست و چه دین ومذهبی داری وبقیه راه به افکار وکارهایی که انجام میدهی.
حتی خدا به تمامی انسان ها به یک اندازه توجه می کند اما گاهی
انسان ها با بی دقتی یا سهل انگاری یا حتی از سر نادانی دچار حادثه میشوند. در حقیقت این افراد با اشتباهات یا گناهانی که مرتکب میشوند خودشان را از حفاظت خداوند محروم می کنند و اگر خدا کمی آنها را امتحان کند می گویند: خدایا یه سوال بقیه باهات نسبتی دارن؟!!
خدا با ماست هر کجا که باشیم حتی خدا، در عشق بوسه ی مادر است خدا، درگرمی آغوش پدر است.
خدا همه جاست حتی دور تر از دورترین ستاره ها.
خدایی که تمامی موجودات را آفرید، خم شو تا ببینی مورچه ای به آن کوچکی چگونه دانه ای برپشت دارد آن را به سوی لانه اش می برد یا به پشت ه نگاه کن که مثل جواهر می درخشد این همه را خدا آفریده است.
می دانی خدا به ما امید، آروز رویا ها را می دهد تا با آن ها زندگی را بهتر وزیبا تر ببینیم وبرای ادامه ی آن تلاش وکوشش کنیم.
موضوع انشا: خدا
بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.
- خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
- خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!
- این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
- وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
- یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
- کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
- آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
- کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.
- خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
- ما خلیفه ی خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.
- آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.
- خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.
- بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.
- روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
- برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.
- شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
- به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.
- چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.
- امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
-اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
- وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
- آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشه ی من و تو.
- خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.
- خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گرساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
موضوع انشا: خدا
شما خدا را چگونه تصور میکنید؟ فردی بزرگ در فراسوی آسمان ها؟ یک نور بزرگ طلایی در فضا؟ نه جانم. خدا آنقدر ها هم دور نیست. خدا به ما نزدیک است. بسیار نزدیک تر از آنچه تصور میکنید.
میدانی خدا کیست؟ خدا همان پیرزن گداییست که کنار خیابان از تو درخواست کمک کرد و تو کاملا بی تفاوت از کنارش رد شدی.
خدا در دستان پینه بسته پیرمردی است که خیلی زحمت کشیده و دیگر تاب و توان کار کردن ندارد.
خدا در چشمان کارگری است که سخت کار میکند و روز به روز پیرتر میشود ولی روزی سر سفره اش همیشه حلال است.
خدا در اشک های دخترکی است که در آن روز هیچکس گل های رزش را نخریده و شب را گرسنه سپری کرده است.
خدا در جسد زن جوانیست که برای حفاظت از جان فرزندش خودش را سپر کرده بود تا او آسیب نبیند و زنده بماند.
و در اخر خدا در قلب توست. رنگ و بوی خدایی بگیر، کمک کن و مهربان باش. بگذار همه بدانند خدا در دلت خانه ای بی منت و زیبا دارد.
نکند فکر کنی خانه خدا دور است. خدا همینجاست، او از رگ گردن به تو نزدیک تر است. خدا تنهاست. میدانی چرا؟
چون کسی به آن پیرزن بی خانمان کمک نکرد. کسی دست پینه بسته پیرمرد را نگرفت و کسی اشک دخترک گل فروش را پاک نکرد. حالا فهمیدی رفیق جانم؟! خدا هم مثل ما تنهاست.
بیا خدا را از این تنهایی نجات دهیم. دستی را بگیر و خدا را در آغوش بکش. بگذار همه بدانند خدا بزرگ تر از درد های ماست.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

در مدرسه ما ، بچه های فراوان و هم چنین پر از استعداد و خلاقیت وجود دارند و هر کدام از آن ها در زمینه های مختلف پیشرفت های چشم گیری دارند . 
در مدرسه ما در زنگ ورزش بعضی از بچه ها مشغول به بازی فوتبال می شوند و بعضی دیگر مشغول به بازی پینگ پنگ یا والیبال هستند . 
در یکی از روزها معلم ورزشمان گفت : که قرار است در مدرسه مسابقات والیبال برگزار شود و به تیم اول جوایز ارزشمندی اهدا خواهد شد . 
از آنجا که بچه های کلاس ما نسبت به بچه های دیگر کلاس ها قد بلند تر بودند ما خود را در آن مسابقات برنده می دیدیم و البته کمی هم در بازی والیبال استعداد داشتیم . 
در روز برگزاری مسابقات تیم ما چند تیم را برد و نوبت به مسابقه فینال رسید و همه ی ما با آن قد بلندمان به خودمان مقرور شده بودیم ، اما غافل از اینکه در بازی گروهی علاوه بر داشتن ویژگی های فردی خاص ، باید همکاری گروهی خوبی داشته باشیم و این عدم همکاری تیم ما باعث شد در آن مسابقه شکست تلخی بخوریم 
این داستان درسی شد تا دیگر به خودمان مغرور نشویم و از همه جوانب خود را برای مسابقات در سال های آینده آماده کنیم و آن باعث شد از آن به بعد همیشه در مسابقات برنده باشیم . 
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

انشا صدای زنگ آخر مدرسه
انشا پایه هفتم صفحه 73 با موضوع صدای زنگ آخر مدرسه
وقتی یک روز در مدرسه چند درس سخت و چند امتحان پشت سر هم داشته باشید در آن موقع غیر ممکن است که به فکر رها یافتن از آن شرایط نباشید و پیدا کردن راه نجات در آن چند ساعت چیزی جز صدای زنگ آخر نمی تواند باشد . 
هنگامی که صدای زنگ آخر را می شنوم مثل اینکه می خواهم بال در بیاورم و تا خانه را با  آنها پرواز کنم چون در آن لحظه از همه ی قوانینی که برای مدرسه وجود دارد رهایی پیدا می کنم و بعد از شنیدن صدای زنگ آخر چه چیزی دلچسب تر از استراحت کردن در خانه و صرف کردن وعده ناهار و بعد از آن انجام تکالیف و یا خواندن درس های دیگری که قرار است فردای آن روز با آنها روبرو شویم .
اگر زنگ هایی که در یک روز ، ما در مدرسه داریم بر ما سخت و خسته کننده گذشته باشند ، ما در زنگ آخر آن روز فقط منتظر معجزه می توانیم باشیم تا آن زنگ تمام شود و هنگامی که وقت کلاسی که در زنگ آخر هست تمام می شود و صدای زنگ آخر به گوش می رسد گویی که دست خداوند وارد کار شده  و ما را از آن شرایط نجات داده است و به نظر من بیشترین خاطرات شیرین هر فرد را در لحظه تعطیل شدن و تمام شدن کلاس ها و نواخته شدن زنگ آخر و به گوش رسیدن صدای آن زنگ می توان پیدا کرد. 
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

انشا درد دندان صفحه 63 پایه هفتم
در قسمت های مختلف بدن انسان ممکن است با بروز هر بیماری دردی را در ناحیه ای از بدن یا جسم خود احساس کنیم ، اما درد دندان بدترین نوع درد است و اگر حتی یکبار این درد سخت را تجربه کرده باشید پس باید بدانید که این درد به چه میزان غیر قابل تحمل و دشوار است . 
درد دندان توسط مغز صادر می شود و می تواند دلایل مختلفی از جمله مصرف مواد داغ یا سرد ، داشتن یک جراحت ساده از قبل ، عدم مسواک زدن و . باشد . 
در بعضی از مواقع دندان درد شدید ما می تواند علت ساده ای داشته باشد مثلا در بین دندان هایمان یا لثه مان تکه ای غذا از قبل باشد و آن شی باعث ناراحتی بسیار زیاد ما شود و راهی برای پیش بینی دندان درد وجود ندارد و ما فقط می توانیم به دنبال راهی باشیم که فوری مشکل درد دندان را حل کنیم . 
بعضی از دندان دردها هستند که در شب هنگام اتفاق می افتند و باعث آزار و اذیت ما می شوند و آن ها نیز دلایل مختلفی دارند از جمله ساییدن دندان ها یا دندان قروچه که خود آن ها از هنگامی پدید می آیند که ما در طول روز به علت فشار کاری یا مشکلات روحی آن ها را روی هم می ساییم و آن ها در هنگام شب انتقام خودشان را از ما می گیرند .
برای سالم نگه داشتن دندان هایمان باید به طور منظم مسواک بزنیم و از نخ دندان و یا خلال دندان استفاده کنیم و راهکارهای مختلفی برای جلوگیری از خرابی دندان و درد کشیدن آن پیشنهاد شده است مثلا قبل از مصرف شیرینی ها تکه ای نان بخوریم تا فضای خالی بین دندان هایمان را پر کند و سپس شیرینی بخوریم .  برای رهایی از دندان درد راهکارهای پزشکی و طب سنتی های زیادی وجود دارد که ما می توانیم با مطالعه آن ها از این درد رهایی پیدا کنیم. 
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

گسترش ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل پایه دوازدهم 
در دوران قدیم مردی در شهری زندگی می کرد که مردم آن شهر به علم های مختلف علاقه داشتند و بسیار به مطالعه می پرداختند و در بین آن مردم بزرگان زیادی وجود داشتند اما آن مرد از شغل خود یعنی ی کردن به زندگی خود ادامه می داد . 
در یکی از روزها در گوشه ای تنها نشسته بود و به فکر فرو رفت و باعث شد تا آن مرد تصمیم بگیرد برای یکبار به جلسه یکی از بزرگان آن شهر برود و این کارش باعث شد تا خیلی زود به بحث ها و کارهای علمی علاقه مند شود . 
از قضا آن مرد استعدادهای خوبی برای فراگیری و حتی بکارگیری علم های مختلف داشت و این استعداد فوق العاده اش موجب شد تا نام او خیلی زود در میان بزرگان آن شهر قرار بگیرد ، اما آن مرد با اینکه عالم شده بود دست از کار سابقش یعنی ی کردن برنداشته بود و در یکی از شب ها هنگامی که به ی کردن مشغول بود به دام افتاد و پس از اینکه مردم موضوع را فهمیدند گفتند "عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل "
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

شعر گردانی ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار پایه دوازدهم
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
شعر گردانی ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار صفحه ی 76
ای باد صبا خبری از درگاه معشوق برای من بیاور و من را با آن خبر چنان خوشحال کن که همه ی غم و اندوه هستی و زندگی را از یاد ببرم و همیشه با این فکر که به معشوق خود نزدیک و نزدیکتر می شوم در آرامش زندگی کنم.
ای باد صبا نامه ای از طرف معشوقم خداوند به سوی من بیاور تا روح من از قفس جهان به سمت معشوق پر بگیرد و سمت و سوی معنوی پیدا کند و همیشه در سعی و تلاش برای رسیدن به معشوق هستم تا همیشه در خدمت آن باشم و روح خود را تسلیم و زندانی اش سازم .
رایحه ی شادی توسط باد صبا از عوالم اسرار به مشام من می رسد و گویی که بوی خوش این عطر مثل این که می خواهد روح را از جسم من جدا سازد و آنرا خیلی شتابان به سوی معشوق و جایگاه ابدی اش خودش ببرد و چه چیزی می تواند در عالم بهتر از دیدار انسان با یار و معشوق همیشگی اش خداوند باشد .
 ای صبا ، نکهتی از خاک ره یار بیار                           ببر اندوه و دل و مژده دلدار
 بیار  نکته ای روح فزا از دهن یار بگو              نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار 
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام                    شمه ای از نفحات نفس یار بیار
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

انشا در مورد درد دندان صفحه 63 پایه هفتم
انشا درد دندان
انشا درد دندان با رعایت ساختمان بند 
در بین بیماری ها و یا درد هایی که برای هر انسانی پیش می آیند دندان درد و درد چشم از بدترین آن ها هستند و بوجود آمدن درد دندان دارای علت های مختلفی می باشد و رفع کردن مشکل آن راه های مختلفی دارد . 
گاهی اوقات علت دندان درد شدید ممکن است مشکل ساده ای چون گیر کردن یک قطعه ذرت در بین دندان ها باشد و یا یکی از دندان ها عفونت داشته باشند . 
در بعضی از شب ها درد دندان ها ممکن است ناشی از ساییدن دندان ها بر روی یکدیگر یا دندان قروچه در حین خواب باشد و علت آن می تواند فشار های کاری باشد که در طول روز با آن ها مواجه می شویم . 
در شب ها هنگامی که ما به رختخواب می رویم حالت بدن ما از عمودی به صورت افقی تغییر می کند و جریان خون به سمت سر و صورت ما بیشتر حرکت می کند و باعث تشدید درد دندان ما می شود . 
اما ما برای جلوگیری از دندان درد باید به موقع دندان ها را با مسواک تمیز کنیم و یا با استفاده از خلال دندان لای دندان هایمان را تمییز نگه داریم و با دندان های خودمان چیز های خیلی محکم را نشکنیم تا مجبور به تحمل این نوع درد سخت نباشیم .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

انشا یک روز از کلاس پایه نهم صفحه 81
یک روز از کلاس
انشا پایه نهم با موضوع یک روز از کلاس 
یادم می آید که چند سال پیش در مدرسه ابتدایی و در کلاس پنجم مشغول به درس خواندن بودم و در آن مدرسه به ما بچه ها خیلی خوش می گذشت و به من بیشتر چون عمه ی من در آن مدرسه مدیر بود.
در کلاس پنجم آن مدرسه خانم معلم ما فردی بسیار مهربان و دلسوز بود و درس را با زبانی شیرن و قابل درک و فهم ما بیان می کرد و ما هم معلم خود را بسیار گرامی و بزرگ می داشتیم. 
ما بچه های کلاس پنجم تصمیم گرفتیم به صورت مخفیانه در هفته معلم برای تشکر از زحمات فروان معلممان در کلاس جشنی به پا کنیم و در روز شنبه هنگامی که معلم در بسته کلاس را باز کرد تا به داخل بیاید ما با تعدادی اسپری برف شادی و تعداد خیلی زیادی ترقه ها و فشفشه ها او را استقبال کردیم و معلم ما خیلی خوشحال شد . 
اما در آن روز دود زیادی کلاس ما را فرا گرفت و زمین کلاس رنگ سیاه به خود گرفت و مدیر ما هنگامی که صحنه را دید ما مجبور شدیم در آن زنگ زمین را آب و جارو کنیم تا سیاهی زمین که بر اثر ترقه ها و فشفشه ها در زمین بوجود آمده بود پاک شود و در ها و پنجره های کلاس را باز بگذاریم تا کلاس ما که مانند میدان جنگ شده بود از آن وضعیت خارج شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

بازنویسی حکایت صفحه 36 هفتم
صفحه 36 هفتم
بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران با جمعی از دوستداران
در یکی از روزهای فصل بهار که هوا آفتابی و نسبتا خنک بود با تعدادی از دوستان برنامه ریزی کردیم تا برای تفریح به طبیعت برویم . هر کس برای مکان ، پیشنهادی می داد و سرانجام قرار بر این شد که در کنار چشمه ای که از کوهی جاری بود اسکان کنیم .
صبح زود راه افتادیم و از تماشای زیبایی های طبیعت بهاری لذت می بردیم  . بعد از چند ساعت به مکان مورد نظرمان رسیدیم و توقف کردیم . در آنجا زیر انداز انداختیم و بالشت و خوراکی ها و غذای ظهر را از ماشین بیرون آوردیم . همگی مشغول خوردن تخمه بودیم که سگی را از دور دیدیم که داشت به ما نزدیک و نزدیک تر می شد .
سگ در فاصله ی چند متری از ما ایستاد و بدون اینکه کار دیگری کند فقط خوردن ما را تماشا می کرد . یکی از رفقا سنگی را از زمین برداشت و به طرف سگ پرتاب کرد  . سگ خم شد و سنگ را بو کرد و وقتی متوجه شد که سنگ است از ما فاصله گرفت و دور شد . آن رفیق سگ را صدا می زد ولی سگ بدون توجه راه بازگشت را می پیمود . 
دوست دیگر گفت : می دانی چرا سگ دیگر توجهی نکرد و با خود چه گفته است ؟
گفت : سگ پیش خود گفته است این ها بدبختانی هستند که از گرسنگی سنگ می خورند من چگونه می توانم از آن ها توقع غذا داشته باشم .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

گسترش ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند
ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند
انشا گسترش ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند پایه ی یازدهم صفحه ی 33
در یکی از شهر ها کارخانه ی قرار داشت که در آنجا کیک هایی تولید می کردند و در بین تمام شهر ها و روستا ها محصول این کارخانه مشهور و زبانزد شده بود .  مردمان آن شهر و روستاهای نزدیک برای کار کردن به آن کارخانه می رفتند و مشغول به کسب روزی حلال می شدند و مدیر آن کارخانه از این وضعیت بسیار خوب راضی بود و به کارگرانش مزد خوبی می داد . 
چندین سال بعد محصول های آن شرکت کیک سازی کم تر به فروش می رفت و اکثر خریداران از شهرستان ها بودند .  کارگران کم کم داشتند نگران می شدند و بخاطر در آمد کم مجبور شدند چند نفر را از آنجا اخراج کنند تا این که یکی از افرادی که در آن شرکت کار می کرد با تحقیق پی برد که دیگر مزه ی این کیک برای مردم تکراری شده است و باید در کارخانه دست به تولید مدل های مختلف با مزه های مختلف بزنند . 
آن مرد و همه ی کارگران به رییس کارخانه حرف های خود را می رساندند اما رییس کارخانه که می دید کیک هایش در اطراف شهر به فروش می رود و فقط در شهرهای بزرگ مشتری هایش را از دست داده است ،  حرف های آنان را می شنید و به آنها بی توجهی می کرد و مردم می گفتند رییس از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند و سر انجام ناشنوایی رییس باعث شد تا آن کارخانه ورشکست شود و چندین نفر انسان به سختی بتوانند برای خانواده های خود نان در بیاورند . 
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

انشا در مورد شانس پایه نهم صفحه 21
همه ی مردم در مورد شانس با یکدیگر اختلاف نظر هایی دارند ؛ مثلا یک نفر می گوید شانس به اتفاقاتی می گویند که بدون خبر دهی قبلی و خیلی سریع رخ می دهد و می تواند باعث خوشحالی فراوان یا ناراحتی بسیار شود . 
ما معمولا از جمله ی شانس یک بار در خانه ی آدم را می زند استفاده می کنیم و آن به این معنا هست که از فرصت خوبی که برای ما پیش می آید و مقابل ما می باشد باید بهترین و درست ترین استفاده را بکنیم تا بعدا از شانس یا فرصت بدست آمده برای موفقیتمان ناراحت و غمگین نشویم .
در بعضی از مکانها ممکن است که ادامه ی زندگی ما به رخ دادن یک اتفاق بستگی داشته باشد که در آن صورت وقتی ما از آن شرایط جان سالم به در می بریم اگر دوست ما در کنار ما باشد بدون شک به ما می گوید چه شانس خوبی داشتی که توانستی زنده بمانی مثلا در بعضی مواقع که ما در حال عبور از عرض خیابان هستیم ممکن است به زمین بخوریم و آن زمین خوردن باعث شود تا ما تصادف نکنیم و بتوانیم به زندگی خود ادامه دهیم . 
اما در ادامه بعضی از مردمان معتقدند که هیچ چیزی به نام شانس وجود ندارد و آنچه که برای ما پیش می آید چه تلخ و چه شیرین همه از طرف خداوند و یا نتیجه کارهایی می باشد که قبلا انجام داده ایم و اگر ما این اتفاقات را به شانس نسبت دهیم خدا را نادیده انگاشته ایم .
نتیجه : شانس می تواند خوب یا بد باشد .  اما هر کس می تواند بفهمد که چیزی به نام شانس وجود ندارد و همه ی اتفاقات دارای علتی هستند که توسط کسی که ما را خلق کرده است انجام می گیرد .
 نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

بازآفرینی ضرب المثل کلاغ و کبک

کتاب مهارت های نوشتاری  پایه هشتم صفحه ۴۶ با موضوع بازنویسی ضرب المثل کلاغ و کبک

روزی روزگاری در زمان قدیم  کلاغ سیاه رنگی در حال پرواز در آسمان آبی بود  کلاغ همان طور که پرواز می کرد  و از فضای اطراف خود لذت می برد  به کوهی با گل های  زیبا و خوشرنگ رسید و به سمت کوه رفت اما در پشت کوه  یک کبک زیبا و چشم گیر دید که با ناز  و اشوه و خرمان راه می رفت . کلا از دیدن آن  کبک زیبا  با ان طرز راه رفتن  زیبایش  بسیار خوشحال شد و با خود گفت  که من هم دوست داریم شبیه این کبک  زیبا راه بروم  پس در انجا ماند و همه کارایی کبک را زیر نظر گرفت  و هر روز به راه رفتن کبک نگاه می کرد تا از دور یاد بگیرد  و آ ن نیز همنطور راه برود  هر روز  که می گذشت کلاغ با تقلید از کبک  و فراموشی راه  رفتن خود روزها را می گذراند اما بعد از مدت ها کلاغ نه راه  رفتن کبک را توانست یاد بگیرد و نه دیگر راه رفتن قبل خودش را به یاد بیاورد  این گونه بود که گفتند کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد  راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا پایه هفتم درس ۷ صفحه ۸۶ با موضوع انشا تصویر ذهنی در ذهن خود ایجاد کنید بنویسید
در جنگلی سبز  با درختانی  بلند و زیبا قدم می زنم .  به هر سمتی که نگاه می کنم  همه جا پر از درختان صنوبر کاج به چشم می خورد .بوته های توت و تمشک را می بینم  به سمت بوته ها می روم و کمی از آن ها را می خوردم و از مزه ی  ترش و دلنشین آن لذت می برم … پرنده های خوش صدا  با آواز های زیبا  از ان سو به آن سو  پرواز می کننند.
پروانه های رنگارنگ  را می بینم و به سمت ان  می روم . یکی از انها نظرم را جلب می کند دنبالش می روم تا بگیرمش از این طرف تا آن طرف و با این پروانه ی زیبا بازی میکنم و به هر طرف که می رود من را نیز به سمت خود می کشاند . اما پروانه به اوج می رود و من گمش می کنم ولی وقتی که به اطراف نگاه می کنم  می بینم که از جنگل خارج شدم و از دور صدای دریا را می شنوم میدوم تا به دریا برسم  ونسیمی ملایم  موهایم را به بازی می دهدوقتی به روبه روی دریا می رسم خورشید در حال غروب است و دریایی ابی  با اسمانی قرمز  لحظه ی ناب و بی نظیری را به وجود می اورد من  روی زمین می نشینم  در حالی که به دریای و غروب اسمان نگاه می کنم  و نسیمی ملایم می وزد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم درس ۵ بازنویسی حکایت حاکمی دو گوش ناشنوا شد

حاکمی دو گوشش کر شد درمان دکترا هم هیچ تاثیری  نداشت .حاکم از این اتفاق که موجب شده بود که او هیچ صدایی از ادم مضلومی را نشنود خیلی ناراحت بود و نمی دانست  چکار کند روزی یک ادم دانا به پیش حاکم رفت و با اشاره و نوشتن به او گفت ای سلطان چرا غمگین هستی؟ 

شما فقط یکی از حس های  خود را از دست دادی خداوند به شما حس های دیگر هم داده است که سالم اند . از آنها استفاده کنید .حاکم کمی فکر کرد و گفت ای مرد دانا حرف درستی  می گویی . من از این نعمت های دیگر خود غافل بودم.

یا به نعمت های دیگر خود بی توجه  بودم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


بازافرینی ضرب المثل بار کج به منزل نمیرسد
کتاب مهارت های نوشتاری  پایه هفتم  بار کج به منزل نمی رسد
در زمان های قدیم پسر جوانو بازیگوش در روستا زندگی می کرد  که از قضا دستش کج بود و ی می کرد و سر اطرافیان خود را کلا میذاشت  اما هر چه قدر ی می کرد و حق دیگران  را می خورد نه خانه خوبی داشت و نه غذا درست حسابی  برای خوردن داشت و  همیشه بدهکار بود  و از نظر مالی مشکل داشت روزی کیسه ای زر و سکه  ید بود از دست سربازان در حال فرار بود  بعد از دویدن زیاد و تنگی نفس و رهایی  از دست سرباز ها  گوشه ای دنج ایستاد  تا نفسی بکشد و دوباره بگریزد  و وقتی دست در جیب خود  کرد تا از وجود کیسه اطمینان کند هر چه قدر گشت اما کیسه ای در جیب  او نبود پیر مردی که در گوشه ی همان دیوار بود در نظاره گر رفتار پسر جوان بود و گفت ای جوان بار کج به منزل نمی رسد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم با موضوع صدای قار قار کلاغ

انشا با موضوع صدای قار قار کلاغ

در زمان های گذشته  تا به کنون مردم عقیده داشتند و دارند  که کلاغ به دلیل رنگ سیاه  بدون نشانه نحسی و اتفاق شوم است .به خصوص زمانی که در حال بیان حرفی یا اتفاقی باشید  و همان لحظه صدای قار قار کلاغ بیایید می گویند که باید در انجام این کار تعلیل صورت بگیرد چرا که کلاغ نشانه شوم بد است و عاقبت خوبی ندارد  بعد از صدای کلاغ آن کار  انجام شود یا خیلی  از مردم وقتی صدای کلاغی را بشنوند سعی می کنند که کلاغ را با سنگ یا تیر کمان  یا تفنگ بادی  بزنن یا به اصلاح دیگر بکشند.

ما از نظر شخصی من اگر در این  که کلاغ با صدایش قبل از کاری نشانه می دهد که باید در کاری که می خواید انجام دهید بیشتر فکر کنیم و با دقت بیشتر آن را انجام دهیم بسیار هم خوب است . زیرا  که مثل اژیری برای ان فرد می ماند که قار قار  خود به آن فرد یاد آوری می شود که باید قبل از انجام هر کاری ایتدا با حواسی جمع و با دقت فراوان انجام شود

گاهی این کلاغ به اصلاح شوم می تواند با دقت  و یا پرهیز و پشیمانی آن فرد موجب خودشانسی  و خوشبختی آن فرد باشید.

بیایید مثبت بین باشیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم صدای وزش شدید باد

انشا با موضوع صدای شدید وزش باد

در روز های سرد و بارانی که گاهی همراه با طوفان و باد های شدید  است صدای هوی هوی باد وقتی شیشه را تکان  و می لرزاند صدای خوفناکی  راه به وجود می اورد که من از این صدا می ترسم.

در شب های کودکی  که با باد شدیدی می وزید و من در اتاق تنها بودم با حرکت پرده های اتاق و ضربه های شیشه پنچره  و ایجاد صدای بلند من تصور می کردم که موجود ترسناکی پشت پنچره اتاقم در حال تقلا کردن برای وارد شدن به اتاقم است و من بعضی اوقات از این تصور کودکی خود تا صبح بیدار می ماندم و نمی توانستم بخوابم  گاهی این وزش باد شدید باعث خراب شدن سقف خانه ها و ریزش پل ها که مانع عبور و مرور مردم می شود و افتادن تیر برق و یا پایه های تلفن و پاره شدن سیم های  ان می شود .

که با قطعی برق و تلفن را به همراه دارد وگاهی درختی را می اندازد که این درخت امکان دارد روی سر رهگذری بیوفتد یا وسط خیابان و یا خانه ای را خراب کند در کل باد شدید خسارت مالی زیادی را بر جای می گذارد اما بر خلاف باد شدید باد ملایم و بهاری فواید بسیاری دارد از جمله آوردن ابر های باران خیز و باروری  بر درختان به شگوفه بستن و فضایی زیبا و دلنشین تبدیل می کند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم با موضوع طعم بستنی یخی

انشا با موضوع طعم بستنی یخی

در زمان کودکی اکثر بستنی ها  یخی بودن اما الان نیست و نسبت به گذشته کمتر پیدا می شود اما با همه این ها باز هم بستنی یخی لذت و طعم بسیار لذیذی  دارد نسبت به بستنی های معمولی این دوره بستنی یخی با ان طعم های پرتقالی و شاتوتی و طالبی و فالوده های خود که با اولین گاز حس می کنی که در بهش  پا گذاشتی …

که به همین دلیل جوری دیگر از بستنی یخی را یخ در بهشت می نامند با همین حس گذاری دندان ها و زبان با همان طعم دلپذیر و همان حس پا گذاشتن در بهشت در روز های گرم تابستان و روز های افتابی  …

روز های افتابی که با برداشتن مقدار کمی پول به سمت بازارچه میرویم تا با خرید بستنی یخی کمی از یخ بودن آن برای خنکی تن گرمازدهی ما استفاده کنیم و با دوستان خود به کوچه برویم و بازی را از سر بگیریم و با صدای بلند بخدیم با همین خنکی لحظه ای بستنی یخی

 نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم درس ۴ صفحه ۵۸ انشا آزاد
انشا با موضوع اتوبوس شلوغ
داخل یک اتوبوس شلوغ را تصور کنید  و تصور ذهنی خود را بنویسید
امروز عصر برای برگشت به سمت خانه  از مدرسه  سوار اتوبوس شدم وقتی سوار اتوبوس شدم  متوجه شدم که بسیار شلوغ است پیرزن ها و پیر مردهایی که روی صندلی نشسته اندو با عشق و محبت به جوانانی که وسط اتوبوس به علت نبودن صندلی خالی ایستاده اند نگاه میک نند و با حسرت و به یاد روز های جوانی خود به آن روزها نگاه می کنند.
و در گذشته خود غرق شده اند.جوان های که یا با همدیگر با تلفن همراه خود صحبت می کنند و زن جوانی که کودک کوچک خود را در آغوش گرفته و تلاش می کند که کودک خود را  که در حال گریه است  آرام کند. به دست فروشی که وسط اتوبوس ایستاده است و به همه مسافر ها اجناس خود را معرفی می کند تا که شاید کسی چیزی بخرد.
در همان هنگام اتوبوس  در ایستگاه مد نظر من ایستاد و من متوجه گذشت زمان از شروع تا مقد نشدم و به خانه رسیدم.
 نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

کتاب مهارت های نوشتاری  پایه هشتم با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش
موضوع انشاء حمل یک قالب یخ بدون دستکش
چند روز پیش عروسی دختر خالم بود که وسط پزیرایی از مهمان ها یخ برای نوشیدنی ها تمام شد دایی محمد از من خواست هر چه زودتر به بازار بروم تا یخ تهیه کنم .برای اولین بار مسئولیت مهمی را بر عهده من گذاشته بودند و تمام تلاش خود را کردم تا به بهترین صورت و با کمال دقت آن را انجام دهم تا ابروی دختر خاله ام نرود و دایی محمد نیز از اینکه به من مسئولیتی داده است پشیمان نشود.
 و با درست انجام دادن آن خوشحال شود هر چه زودتر به سمت بازار رفتم تا یخ را تهیه کنم  اما به دلیل عجله زیاد دستکش برای حمل قالب یخ  را فراموش کردمو مجبور شدم که بدون دستکش یخ ها را حمل کنم تا هر چه سریعتربه پیش دایی بروم اما به دلیل سرمای زیاد و یخ بودن قالب تمام دستم کبود و بی حس شده بود اما موفق شدم که یخ ها رو زود به مقصد برسانم.
و سر بلند از انجام وظیفه ی خود شادمان باشم با این که تا چند ساعت دستم  احساس گز گز و بی حسی می کردم و این برایم تجربه ای شد که دیگر هیچوقت قالب یخ را بدون دستکش حمل نکنم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم با موضوع طعم خورشت قرمه سبزی
انشا با موضوع طعم خورشت قورمه سبزی
بعد از گذراندن ساعت های خسته کننده که در مدرسه گذراندم با گرسنگی شدید به سمت خانه رفتم با فکر به اینکه امکان داره غذای امروزمان چه چیزی باشد در خانه رو باز کردم که بوی مطبوع خورشت قورمه سبزی مواجه شدم که با بوی دلنشین آن احساس کردم که دلضعفه گرفتم و به سمت آشپزخانه رفتم تا هر چه زودتر طعم  این خورشت دلپزیز را زیر دندان هایم حس کنم
بعد از شستن دست و صورت و تعویض لباس های مدرسه و پوشیدن لباس های خانه  شروع به خوردن غذا کردیم خورشت قورمه سبزی  مادرم بهترین طعم را دارد که من از میان بقیه خورشت قورمه سبزی هایی که خوردم   البته علاوه برا مادرم مادر بزرگمم نیز خیلی خوشمزه می پزد این غذا را میپزد.
زیرا کهمادرم از مادر بزرگم این غذای خوشمزه را یاد گرفته است و من هر چه قدر این غذا را بخورم سیر نمی شوم زیا که عاشق طعم لذیز و دلپزیر و خوشمزه خورشت قورمه سبزی هست و از ان دل زده نمی شوم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه دهم انشا در مورد انسان های ترسو

مقدمه:انسان های ترسو دوست دارند آرام و به دور از اتفاقات روزمره که برای هر شخصی رخ می دهد زندگی گنند؛ شاید در ابتدا این دیدگاه آن ها صحیح باشد، اما باید بگوییم که به هیچ عنوان منطقی نیست ما همیشه منزوی بوده و سعی کنیم از جمع و انسان های دیگر فرار کنیم، این وضعیت شرایط بدی را خلق می کند.

تنه انشاء:هر کسی می تواند فرا تر از چیزی که در ذهن خود دارد در رویا ها زندگی کند، مسئله مهم این است که وقتی در مورد انسان های ترسو صبحت می کنیم، نخست باید بدانیم که چرا با این وضعیت شناخته می شوند، برخی ایجاد اختلاف و درگیری در محیط های مختلف را دلیل بر شجاع بودن می دانند.

در واقع تعریف آن ها از شجاع بودن بسیار عجیب و دور از ذهن است، هر چه در مورد این مسئله دقیق تر صحبت کنیم منظور بهتر منتقل می شود. انسان هایی که سعی می کنند ترس را از خود دور کنند، نخست باید واقعا با آن روبرو شوند، در این صورت احساس می کنند که ترس را در خود یافته اند، سپس به دنبال این موضوع خواهند بود که سعی کنند زندگی شان را به روال عادی نزدیک تر کنند.

در ادامه باید گفت که آدم های ترسو گاهی ممکن است بسیار عجیب به نظر برسند. گاهی اوقات آدم ترسو رویکرد متفاوتی نسبت به لاف زدن را در پیش می گیرد. چنین افرادی دائما و حتی برای کوچکترین اشتباهی پوزش می طلبند.

نتیجه گیری:ما می توانیم برای رهایی از ترس و اضطرابی که ممکن است زندگی مان را تلخ کند، با خودشناسی سعی در یافتن مسیر داشته باشیم، برای شناخت آسان تر این افراد می توان گفت که همیشه به چیزی وانمود می کند که نیست و لاف می زند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا با موضوع ترس های درست و منطقی

مقدمه:هر کسی در زندگی خود ترس هایی دارد که مدام از آن ها فراری بوده و می خواهد حس خوبی نسبت به زندگی داشته باشد، ترس از آینده، ترس از موجودات زنده و یا حتی ترس از انسان ها و مرگ نیز در این دسته ها قرار می گیرد که همیشه می تواند برای انسان هایی که در مقابل آن ها ضعیف هستند سخت باشد.

تنه انشاء:مسئله کلیدی در این مورد وجود دارد و آن هم این است که وقتی از ترس صحبت می کنیم باید نخست منطق و یا غیرمنطقی بودنش را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم، شما می توانید این ترس را ریشه یابی کنید، مثلا موجود زنده ای مانند ببر و پلنگ می تواند به شما آسیب بزند. قطعا باید از این موجودات فراری بود و این ترس می تواند منطقی باشد، ترسی وجود دارد در مورد عبور از خیابانی که شلوغ است و اگر ناخودآگاه و بدون ترس این کار را انجام دهید قطعا غیرمنطقی خواهد بود.

حتی کسانی که در مورد ترس خود می دانند گاه هنگام روبرو شدن با آن مدام استرس دارند و فکر می کنند آن اتفاقی که باید رخ نمی دهد و هر روز بیشتر پیش می روند و هر بار که با ترس خود روبرو می شوند، دستپاچه شده و زندگی شان تلخ می گردد.

نتیجه گیری:ترس ها را باید در همان ابتدای زندگی از بین برد تا در آینده ما را عذاب نداده و حتی باعث آسیب اطرافیان نیز نشود، مسئله کلیدی مهمی که وجود دارد این است که ترس های انسان می تواند تا لحظه مرگ با او همراه باشد، چه بسا که باعث مرگ او نیز در این شراط شود، چون احتمال شنیده اید که ترس می تواند انسان را هر لحظه به مرگ نزدیک تر کند و قطعا نمی تواند به هیچ عنوان حس خوبی باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا با موضوع پله های موفقیت

مقدمه:پله های موفقیت را یک بار نمی توان پیمود، در واقع هر کدام از ما مسیر سخت و عجیبی را داریم که باید سعی کنیم از آن گذشته و به سمت و سویی حرکت کنیم که گاه سخت و گاه دور از ذهن است، تمرکز بسیاری از ما گاهی روی هدف است و از مسیری که پیش و رو داریم ممکن است غافل شویم.

تنه انشاء:این پله ها گاه نیاز به عبور سریع دارند، گاه نیاز است که شما روی یکی از آن ها مدتی متوقف شوید و به هدفی که دارید فکر کنید و یا این که جهت دیگر و درست تری را انتخاب کنید.

این انتخاب بسته به هوش، درک و البته تجربه یک شخص فرق دارد. نمی توان قطعی در مورد آن تصیم گرفت.

اگر به زندگی ثروتمندان جهان نگاهی بیاندازیم میفهمیم که آن ها با هف گذاری درست توانسته اند به کسب درآمد و زندگی مرفه دست یابند. در واقع تمامی آن ها از همان ابتدا هدف خاص و مشخصی داشتند که شاید افراد بی تجربه کم تر این هدف را در ذهن خود داشته باشند، ضمن این که انسان ها در شرایط مختلف حس می کنند که ممکن است درگیر لحظات سخت و تلخی شوند و اگر این اتفاق همین طور پیش برود، از آن ها یک نا امید می سازد.

نتیجه گیری:نا امیدی در هیچ شرایطی نمی تواند خوب باشد، هر انسانی باید یک نقطه امید در زندگی خود داشته باشد و اگر مدام تلاش کند قطعا روز به روز به سمت هدف و آینده حرکت می کند. در واقع ترس نهفته  ای در زندگی تمام انسان ها وجود دارد که همواره مانند هر کسی از آن فراری هستیم. پله ها را خودمان مشخص می کنیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا درباره انسان های گناهکار

مقدمه:انسان ها در زندگی خود ممکن است اتفاقات زیای را تجربه کنند، برخی از آن ها به سمت خوبی ها رفته و برخی نیز ممکن است مدام درگیر گناه و اتفاقات تلخ شوند، این تلخی ها در واقع باعث خواهد شد که وضعیت آن ها به گونه ای دگرگون شود که مدام با سختی هایی روبرو می شوند که زندگی شان را بدتر و بدتر می کند.

تنه انشاء:در واقع وقتی انسان مرتکب گناهی می شود، تفاوتی ندارد که آیا آسیبی به شخص دیگری میزند یا خیر، نخست این آسیب به خودش وارد می شود و زندگی اش را روز به روز تلخ تر و بدتر می کند، همان طور که این مسیر را جلو می رود متوجه می شود دیگر حس و حال هیچ کار مثبتی را ندارد، در واقع هر صبح که از خواب بر می خیزید حس می کند که هیچ اتفاق خوبی در زندگی اش رخ نمی دهد.

تحمل گناه برای اطرافیان او نیز مدام سخت می شود و حتی از جامعه ترد خواهد شد، چنین شخصی ممکن است یا خود را اصلاح کرده و یا این که چند برابر درگیر اتفاقات بدتری شود که به طور کل روحیه او را دگرگون کرده و باعث می شود که مدام فکر های بدی به سرش بزند.

وقتی با گناه روبرو می شویم نخست باید بدانیم که با انجام آن ممکن است درگیر لذت های زودگذر شویم اما قطعا نتایج لازم را کسب نمی کنیم.

نتیجه گیری:نکته مهم دیگر در مورد انسان های گناهکار این است که خیلی تاثیر بدی روی دیگران خواهند داشت و در واقع آن ها را نیز درگیر این وضعیت می کنند و قطعا به هیچ عنوان چنین شرایطی نمی تواند مثبت و خوب باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا با موضوع قدردانی از معلمین
مقدمه:معلمی یکی از بهترین شغل هایی است که هر کسی می تواند در مورد آن نظر خاص خود را داشته باشد، اما در واقع وقتی به کسی چیزی را می آموزید معلم همان لحظه او هستید، معلمی در کشور های مختلف به عنوان یکی از مهم ترین مشاغلی است که هر انسانی می تواند آن را تجربه کند.
تنه انشاء:ما معلمان خود را دوست داریم چون به ما چیز های جدیدی از علوم مختلف یاد می دهند، این علم می تواند در هر زمینه ای باشد، این زمینه عموما مربوط به تحصیل در سطح مدرسه می باشد و وقتی با چیز جدیدی آشنا می شویم قطعا این موضوعات روز به روز هیجان انگیز تر خواهند شد. مثلا معلمین علوم و صد البته علم مربوط به سیاره ها، ستارگان و همین طور زمین شناسی و…
مسئله مهم دیگری وجود دارد که ما باید در هر شرایطی قدردان زحماتی که معلمان برای ما می کشند باشیم، آن ها در واقع فرا تر از وظیفه خود عمل می کنند و هر چیزی که در ذهن ما وجود دارد را پاسخ می دهند و همین مسئله باعث می شود که انسان کم کم از جهل خارج شود.
در واقع معلم وظایف بسیار سخت و گاه سنگینی دارد که کم تر در مورد آن شنیده می شود. معلم باید با آخرین روش های آموزشی آشنا بوده  و در حد توان آنها را بکار گیرد. او باید سعی کند دروس مختلف را به صورت کاربردی به دانش آموزان آموزش دهد.
نتیجه گیری:در واقع معلمی را می توان یکی از سخت ترین مشاغل دنیا دانست که روز به روز اهمیتش در تعلیم و تربیت انسان ها بیشتر و پر رنگ تر می شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه دهم انشا با موضوع ترس انسان ها از خطر

مقدمه:ترس همیشه در وجود انسان ها کم و یا زیاد نهفته است و هر کدام از ما ممکن است لحظه ای با خطراتی روبرو شویم که حس می کنیم مدام ما را تهدید می کنند و این تهدید گاه زیاد و باعث ترس و اضطراب می شود و گاهی نیز شرط عقل که احتیاط است را نقش می بندد و مسئله مهم و کلیدی نیز همین مضمون است.

تنه انشاء:انسان ها وقتی با خطرات واقعی روبرو می شوند نخست ممکن است دستپاچه شده و پس از آن نیز مدام در ذهن خود ترس های عجیب و غریبی را ایجاد کنند که گاهی انسان ها آن را واقعی و گاهی نیز در تشخیصش دچار اشتباه هستند. این اشتباه باعث می شود که ما رو به جلو در مسیر زندگی حرکت کنیم بدون این که بدانیم اگر واقعا ترس در دل ما وجود داشته باشد نمی تواند صرفا یک نقش خوب باشد.

ممکن است ترسی باشد که نیاز به حذف آن احساس شود. این حذف درست باید هنگام مواجه شدن با ترس انجام شده و زمانی که ترس پاک شود ذهن دقیق تر عمل می کند.

در بیشتر مواقع باید بگوییم که ترس چیزی نیست جز یک احساس و هیجان که آن را در ذهن خود می‌پرورانیم و مشکل از آنجا شروع می‌شود که این احساسات و هیجان‌ها بر زندگی ما اثر نامطلوب می‌گذارند.

نتیجه گیری:هر کسی در مقابل ترس واکنشی نشان ندهد ممکن است در نهایت بازنده باشد، برخی از ترس ها علاوه بر فشار های روحی جسم ما را نیز تحت کنترل خواهند گرفت و زمانی همه چیز وخیم تر می شود که بیاموزیم هر انسان تنها چند ترس منطقی را باید داشته و مابقی ترس ها ساخته ذهن خودش هستند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا در مورد موجودات فضایی و زندگی با آن ها

مقدمه:زندگی با موجودات عجیب و غریب ممکن است در لحظه بسیار عجیب و جالب باشد، اما مسئله ای که وجود دارد این است که موجودات فضایی می توانند همانقدر که ناشناخته هستند ترسناک و عجیب باشند و این مسئله گاه آزار دهنده است و اگر در مورد آن ها بیشتر بدانید هر روز جذاب تر می شوند.

تنه انشاء:بخش مهمی از زندگی ما را ندانسته هایی تشکیل می دهند که ممکن است از آن ها بترسیم و سعی کنیم که فرار کنیم و خودمان را از این فضا ها دور کنیم، ضمن این که عموما در مورد فضایی ها این گونه فکر می کنیم که آنها بسیار عجیب و دور از ذهن هستند و حتی هوششان نیز بسیار بالا است.

اما آیا می توانند بر انسان ها نیز غلبه کنند و این مسئله می تواند واقعیت باشد؟ آیا آن ها در کره های دیگر به صورت نامرئی زندگی می کنند و این مسئله باعث می شود که دور از ذهن ما روی سطح آسمان قدم برداشته و حتی هر روز از جلوی ما عبور کنند و متوجه این مسئله نشویم.

همین طور در این باره نیز هر ساله تحقیقات زیادی انجام می شود، دانشمندان سیگنال‌ هایی را از ستاره‌های دور دست در سال‌های اخیر دریافت کرده‌اند. با اینکه بعضی‌هایشان از منابع طبیعی کهبه‌صورت روتین جریان دارند آمده، اما بعضی‌هایشان احتمالاً توسط آدم فضایی‌ ها فرستاده شده‌اند.

نتیجه گیری:آیا این سیگنال ها برای برقراری ارتباط است و می تواند موضوعی باشد که ذهن آن ها را نیز درگیر کرده و باعث شود که حس کنیم هر روز که پیش تر می رویم آن ها از ما بترسند. یا خیر؟

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا با موضوع فکر و اندیشه انسان ها

مقدمه:انسان ها با توجه به شرایط زندگی که دارند ممکن است افکارشان نیز متفاوت باشد، گاهی این فکر و اندیشه در مورد یک موضوع خاص درست است و گاهی نیز آن ها با سوء تفاهم روبرو هستند و قطعا این وضعیت گاهی به نفعشان نیست و بهتر است نگرش خود را در این باره کاملا دگرگون سازند.

تنه انشاء:فراموش نکنید که تفکرات تماما قابل احترام هستند، اما ما در اطراف خود هنجار های خاص و متفاوتی مطابق شرایط هر کشور، آیین و… داریم که می تواند موجب دگرگون شدن زندگی مان و مسیر ادامه باشد. هر چه این تصمیم گیری درست تر و بهتر باشد قطعا مسئله کلیدی تر و حائز اهمیت تر به نظر می رسد و شما می توانید به خوبی دو زمینه را از یکدیگر تفکیک کنید.

برخی ممکن است تفکرات خاصی داشته باشند و بخواهند در زمینه ای از شما کمک بخواهند، اگر در همان ابتدا متوجه شوند که نظر شما متفاوت است، قطعا این زمینه سازی می تواند همین طور رو به جلو حرکت کند، به یاد داشته باشید که انسان ها گاهی در شرایط مختلف ترجیح می دهند از حرف خود پیروی کنند. این ربطی به تفکر و قدرت تفکر یک شخص ندارد.

او صرفا می خواهد که خودش را قدرتمند تر و بهتر نشان دهد و البته که در بسیاری از ما نیز ممکن است این مسئله واقعا وجود داشته باشد.

نتیجه گیری:هر کسی می تواند فکر و اندیشه خاص خود را داشته و زندگی عادی و آرامی داشته باشد، با برخی اتفاقات مخالف باشد، البته که باید در این مورد تجزیه و تحلیل درستی داشت. بر خلاف قوانین عمل کردن به هیچ عنوان توجیح خوبی ندارد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا در مورد روز های سخت زندگی

مقدمه:زندگی هر انسانی روز های سخت و آسان زیادی دارد و اگر بخواهد تمامی آن ها را بدون دردسر بگذراند باید به این فکر کند که ممکن است هدفش نیز در مقابلش قرار گرفته و در صورتی که بخواهد از آن عبور کند اتفاقات خوشایندی رخ نمی دهد، همیشه هدفی که برای خود تعیین می کنیم بسیار مهم است.

تنه انشاء:ما باید بیاموزیم که وقتی هدفی را انتخاب می کنیم، با تمام سختی های مسیر آن نیز مرتبا بجنگیم و این اتفاق باعث می شود به سمت و سویی حرکت کنیم که هیچ چیز جلودار ما نیست و همینطور موفقیت های بزرگ و کوچکی را رقم میزنیم که کسی از آن ها خبر ندارد. در اصل ما می توانیم این موفقیت ها رقم بزنیم و ممکن است حتی کسی به ما کمکی نکند.

چه بسا که عده ای موجب آسیب دیدن ما در این وضعیت شوند و باید بدانیم که گاه از هر کسی هر چیزی بر خواهد آمد و نباید خیلی انتظار خاصی از انسان های اطراف خود داشته باشیم، آن ها را دوست بداریم تا زمانی که ما را دوست دارند و سعی می کنند به ما حس خوب و مثبت منتقل کنند.

از یک سوی دیگر رقابت نیز بین انسان ها وجود دارد و برای موفقیت های گسترده تر و پیشرفته تر رقابت ها سخت تر و طاقت فرسا تر می شود.

ما همواره باید به رقابت علاقه مند باشیم و از آن حمایت کنیم تا نتایج لازم را به بهترین شکل ممکن کسب کنیم.

نتیجه گیری:وقتی مدام تلاش می کنیم، روز های سخت بیشتری احساس می کنیم و مهم این است که برای تلاش خود وقت بگذاریم و همواره از انسان های دیگر نیز برای دستیابی به این شرایط کمک بگیریم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا با موضوع فرار از مشکلات

مقدمه:فرار از مشکلات یکی از اتفاقاتی است که در زندگی بسیاری از ما رخ می دهد و هیچ نتیجه خوبی ندارد و اگر بدانیم که عبور از مشکلات تنها باید با حل کردن آن ها انجام شود همه چیز بسیار منطقی تر خواهد بود و در نهایت در زندگی خود نتیجه لازم را از یک عمل می گیریم. مسئله این است که موفقیت یک شبه رقم نمی خورد و نیاز به وقت و تلاش چند برابر باید احساس شود.

تنه انشاء:ما می توانیم برای رهایی از مشکلات دست به کار های کوچک و بزرگ و مختلفی بزنیم، برخی از آن ها می توانند نتیجه لازم را داشته باشند، برخی از آن ها نیز هیچ تغییری در زندگی شما ایجاد نمی کنند و هر چه پیش تر می روید هدف از شما دور تر می شود. در واقع شما تنها وقت خود را تلف می کنید و آن چه که باید و شاید رخ نمی دهد.

فراموش نکنید که موجود زنده تا وقتی که نفس می کشد باید برای زندگی تلاش کرده و با مشکلات کوچک و بزرگ دست و پنجه نرم کند. هر چه تلاش بیشتری داشته باشد و با دقت کاری را انجام دهد. زود تر هدفش تبدیل به یک واقعیت قابل باور می شود.

ما می توانیم با تلاش در زندگی خود هر چیزی که دست نیافتنی است را دست یافته و آن را ممکن سازیم. این ممکن ساختن چند مرحله دارد و که در درجه اول شما باید به خودتان امید داشته باشید.

نتیجه گیری:تلاش برای رسیدن به یک مسیر و طی آن و دستیابی به موفقیت چیزی است که باید در ذهن ما شکل بگیرد. همواره امید داشتن به آینده در بطن روح ما باید نقش ببندد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا درباره جمله فردا دیر است
مقدمه:آیا تاکنون فکر کرده اید که چرا بسیاری می گویند برای  انجام یک کار باید عجله کرد و فردا دیر است؟ بارها این ضرب المثل پرکاربرد را شنیده ایم اما در جامعه امروزی کمتر کسی به آن اهمیت می دهد و بسیاری نیز ترجیح می دهند انجام هر کاری را به روز های دیگر بسپارند، در صورتی که تجربه ثابت کرده اند 90 درصد افراد از این اشتباهی که مرتکب شده اند پشیمان شده اند و ترجیح می دهند از این پس زود تر وظایف خود را انجام دهند.
تنه انشاء:به طور مثال می توانیم کارمند شرکتی را مثال بزنیم که باید کاری را در یک مدت مشخص به طور مثال یک ماه انجام دهد، اما این طور نخواهد شد، قطعا او در کار و شغل خود با مشکلات بسیار سخت و بزرگی مواجه می شود و هیچ راه نجاتی نیز ندارد، پس منطق حکم می کند که وظایف خود را در کوتاه ترین و منطقی ترین زمان ممکن به نحو عالی انجام دهید.
می توانید برای شروع درس خواندن و آمادگی کنکور نیز چنین برنامه ای را اجرا کنید و ممکن است در لحظه بسیار سخت به نظر برسد، اما سرانجام موفقیت بزرگی کسب می کنید و هیچ گاه از کار خود پشیمان نمی شوید.
مثلا وقتی می خواهید برای امتحان خود را آماده کنید ممکن است ناگهان با مشکلاتی مواجه شوید که برنامه ریزی کوتاه مدت شما با مشکلات زیادی مواجه شود و  در نتیجه نمره خوبی در آزمون کسب نکنید.
نتیجه گیری:انجام یک کار مهم با استرس و هیجان قطعا به هیچ عنوان منطقی و درست نیست، در واقع همه ما می توانیم اگر کاری را به موقع انجام دهیم خلاقیت خود را چند برابر کرده و از مسیر های سخت عبور کنیم، در این صورت پیروز میدان خواهیم بود.
دغدغه بسیاری از ما این است که نمی دانیم آیا واقعا شروع کردن کاری در زمان مقرر در نتیجه ای تفاوتی ایجاد می کند؟ باید بگوییم بله. سختی و محدودیت باعث می شود که نتایج لازم را در کار ها و دستیابی به اهدافی که داریم نگیریم. این بُعد منفی قضیه می باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه دهم انشا با موضوع نعمتی به نام پدر و مادر در زندگی

مقدمه:قطعا هر کسی می تواند که پدر و مادر چه نقش مهمی در موفقیت اش داشته و قطعا باید برای این وضعیت از خداوند بزرگ و مهربان شاکر باشد، در اصل می توان گفت که پس از خداوند بزرگ و متعال ما در زندگی باید همواره از پدر و مادر خود برای هر چه که داریم شاکر باشیم، آن ها فداکاری های زیادی انجام داده اند که ما به این نقطه برسیم.

تنه انشاء:پدر و مادر در قبال این همه خوبی که در حق فرزند خود انجام داده اند قطعا خواسته هایی خواهند داشت که ما باید به آن ها جامه عمل بپوشانیم تا موفق تر از همیشه باشیم، ضمن این که هر کسی از خدای خود سلامتی پدر و مادرش را بخواهد زود تر مستجاب شده و به نتیجه می رسد. انشالله که خداوند هر گونه بلا، شر و گرفتاری را از پدر و مادر ما دور کرده و این عزیزان همیشه عاقبت بخیر باشند.

زندگی بدون آن ها معنی ندارد و اگر خدایی نکرده روزی آن ها را از دست دهیم متوجه خواهیم شد که چه گوهر گران بهایی بودند.

در واقع پدر و مادر باعث رسیدن ما به نقطه ای هستند که در ان حضور داریم و ما با محبت تمام عمر نمی توانیم یک شبانه روز از بی خوابه های آن ها را جبران کنیم.

آن ها همیشه دلسوز هستند و در هر شرایطی به ما کمک می کنند و چیزی جز سلامتی و موفقیت ما را از خداوند خواستار نخواهند بود.

نتیجه گیری:در زندگی هر کدام از ما لحظاتی سخت وجود دارد که پس از خداوند بزرگ و متعال تنها امیدمان به پدر و مادرمان است، چون آن ها بی هیچ چشم داشتی برای ما آرزوی خیر می کنند.

هر کسی در زندگی خود باید خدمتگذار پدر و مادرش باشد، به آن ها محبت کرده و در دوران کهنسالی از آن ها مراقبت کند تا درگیر لحظات سخت، بیماری و مشکلات نشوند و زندگی شان همواره پر از لحظات خوش باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا ضرب المثل در نومیدی بسی امید است

مقدمه:آیا تاکنون به ضرب المثل در نومیدی بسی امید است فکر کرده اید و چرا چنین تضادی را در کنار یک دیگر قرار داده اند. در واقع باید گفت که انسان های نا امید قطعا ضعیف ترین ها هستند و هیچ گاه روی آسایش را نمی بینند، آن ها همواره با تزریق نا امیدی به دیگران مشکلات زیادی را برای خود و نزدیکان ایجاد می کنند.

تنه انشاء:زندگی یک فرد نا امید همیشه پر از استرس و لحظات تلخ است، او هر چه می کند دچار مشکلات و سختی ها می شود، باید زندگی را ساده گرفت و در سختی ها همواره به یاد داشت که خداوند بزرگ و متعال در هر شرایط و وضعیتی همراه ماست. او می تواند سخت ترین راه ها را آسان تر کرده و مشکلات را نیز به شکلی که آسیب زیادی به بنده وارد نشود، حل کند.

در این ضرب المثل منظور اصلی بیان این مسئله است، اگر در اوج نا امیدی هستید باید بدانید باز هم در های رحمت به روی شما باز می شود و می توانید از خطرات، سختی ها و گرفتاری ها عبور کنید. ممکن است صبح از خواب برخیزید و احساس کنید که امروز بدترین روز شماست، در میانه روز این حس کم کم از شما دور می شود.

بیشتر این حس بد به دلیل تلقینی است که شما نمی توانید از آن عبور کنید و از بدترین سد های زندگی دور شوید.

نتیجه گیری:زندگی هر کسی بسته به شرایطی که دارد به دو مسیر امیدوارانه و پر از نا امیدی تقسیم می شود، در بخشی از آن خانواده و در بخش دیگری نیز مسیر یکه انتخاب می کند تاثیر دارد. هر چه مثبت اندیش تر باشد قطعا موفق تر است، برای شکل دادن ضرب المثل در نومیدی بسی امید است باید خودمان را تغییر دهیم.

اگر فکر می کنیم که نقطه ای را اشتباه پیش رفته ایم، بهتر است با دیگران م کنیم تا به نتیجه درستی برسیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا اهمیت برنامه ریزی در کار ها و انجام وظایف

مقدمه:در زندگی هیچ چیز مانند برنامه ریزی نمی تواند به ما برای پیشرفت کمک کند، در واقع هدفگذاری می کنیم و می دانیم که چگونه به چیزی که در ذهن داریم برسیم و حتی ممکن است گاهی اتفاقات سختی برای ما رخ دهد که قابل پیش بینی نباشند، اما اگر با هدف رو به جلو حرکت کنیم و از تمام هوشمان استفاده کنیم موفق هستیم.

تنه انشاء:کافی است بدانید که هر کسی می تواند در مقابل وظایفی که انجام می دهد احساس مسئولیت داشته باشد، آن گاه انگار موفق ترین انسان دنیا است و به نتیجه ای که دلش می خواست می رسید و زود تر از هر کسی به سمتی که پیش برود بهترین نتیجه را دریافت می کند.

هر کدام از ما اگر در درس خواندن، دانشگاه، کار، فعالیت های ورزشی برنامه ریزی داشته باشیم قطعا موفق تر خواهیم بود، به این صورت که ممکن است درگیر لحظات پر از ترس شویم، زیرا در موعد مقرر یک وظیفه را به درستی انجام نداده ایم. شما می توانید هر برنامه مشخص را یادداشت کرده و بر اساس هدفتان رو به پیروزی قدم بردارید.

البته که برنامه ریزی تنها مربوط به درس و تحصیل نیست، در هر زمینه دیگری می توانید از آن استفاده کنید و خود را آن طور که باید و شاید برای مسئولیت های سنگین تر در زندگی آماده کنید.

نتیجه گیری:انسان ها اگر در زندگی با برنامه ریزی پیش بروند به بسیاری از چیز هایی که انگار دور از ذهن است می رسند، آن ها می توانند هدفمند عمل کنند، هر گاه احساس کمبود وقت کردند آن را با برنامه های دیگر خود جایگزین کرده و به درستی مواردی که لازم است را پیش ببرند، ضمن این که قطعا برنامه ریزی درست در زندگی باعث می شود شما به هر کدام از هدف ها و خواسته هایتان جامه عمل بپوشانید.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا با موضوع فواید پس انداز

مقدمه:هر کسی باید فرا بگیرد که در زندگی خود نیاز به پس انداز دارد و اگر این کار را انجام ندهد قطعا با مشکلات و گرفتاری های زیادی در ادامه مسیر زندگی اش روبرو می شود، در واقع بحث مالی و اقتصادی در  زندگی ما بسیار مهم است و هیچ گاه نمی توانیم بگوییم که فردی بدون کسب و موفقیت و تلاش در جهت بهبود زندگی نیازی به اموال و دارایی نخواهد داشت. بله بسیاری ثروت را دانش و هوش خود ترجمه می کنند.

تنه انشاء:و قطعا اشتباه است که همه چیز را مادیات بدانیم و بخواهیم بر این اساس دیگران را قضاوت کنیم و بگوییم که هیچ اتفاقی امکان ندارد رخ دهد مگر این که وابستگی مالی داشته باشد. هر چیزی به اندازه خودش می تواند هدفمند باشد و هر کسی نیز باید بنا به تلاش هایی که در زندگی انجام می دهد به حد موفقیت خود برسد.

پس انداز باعث می شود که با مشکلات ناگوار که برخورد می کنیم راه پیروزی را به خوبی آموخته و بتوانیم زود تر از این مسیر عبور کنیم. ضمن این که انسان ها باید پس انداز را از کودکی بیاموزند، گاه مشکلات مالی می تواتد باعث اتفاقات بسیار تلخ و سخت شود.

پیشروی برای دست یابی به هدف هایی که هر انسانی در زندگی اش دارد بستگی به تلاش و پشتکار او داشته و اگر پس انداز را یک فرهنگ موفق بدانیم، باید آن را به همه از جمله کودکان بیاموزیم، در موارد فوایدش نیز با آن ها سخن بگوییم.

قطعا آن ها زود تر با این مسئله کنار می آیند که برای رسیدن به آرزو هایشان باید از همان سن کم تلاش کنند.

نتیجه گیری:فرض کنید که می خواهید خانه و یا خودرویی خریداری کرده اما هنوز هیچ پس اندازی ندارید، باید از همین امروز شروع کنید، در صورتی که هر چه این اتفاق دیر تر انجام شود شما از هدف و خواسته خودتان نیز دور تر می شوید. این عقب افتادگی در انجام کار ها و به هدف رسیدن ها می تواند در آینده آسیب های زیادی به هر انسانی وارد کرده و مسیر زندگی را بسیار ناخوشایند کند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا درباره ضرب المثل از محبت خوار ها گل می شود

مقدمه:قطعا محبت یکی از مهم ترین خصوصیاتی است که انسان ها می توانند به طور ویژه ای از آن استفاده کنند، هر انسانی زود تر از هر چیزی با محبت مادر خود آشا می شود و آن را درک می کند که بسیار ارزشمند بوده و خالص ترین نوع علاقه پس از محبت خداوند بزرگ و متعال به انسان است.

در این باره باید بگوییم که هر انسان با محبتی قطعا می تواند در زندگی خود بسیار محبوب تر باشد و زود تر به مسیری که در ذهنش به عنوان آرزو نقش بسته است برسد. این گونه افراد موفقیت را برای خود رقم می زنند و برای دیگران نیز آرزو می کنند.

تنه انشاء:باید بگوییم که از محبت اتفاقات بسیار عجیبی در جهان رخ می دهد، پادشاه کشوری از تصمیم حمله اش به یک سرزمین صرف نظر می کند، در یک سرزمین دیگر نیز جنگ های قبیله ای به دلیل محبت یک کودک از بین می رود و احساسات همیشه می تواند در نبرد جنگ پیروز باشد اگر به صورت هدفمند مورد استفاده قرار گیرد.

در صورتی که در یک جامعه محبت نهادینه شود، انسان ها می توانند بیشتر به یک دیگر عشق بورزند و زود تر خود را از خطرات و لحظات تلخ رها کنند.

قطعا صحیح است که می گویند هر انسانی که رفتاری منفی دارد، می توانیم با محبتی که به قلبش وارد می کنیم او را از این فضای تلخ و غم انگیز دور کنیم. می توانیم به او در این دنیای گاه تلخ و گاه شیرین کمک کنیم که همیشه محبت را در قلب و خصوصیات اخلاقی خود داشته باشد و همواره از آن استفاده کند.

نتیجه گیری:عده زیادی سعی می کنند که همیشه محبت را در روحیات خود داشته باشند و البته که ممکن است در مواجه با افرادی که هیچ آشنایی با این حس و این ویژگی مهم انسانی ندارند، با آسیب های سختی روبرو شوند، اما قطعا هیچ چیز از حس آن ها نباید کم شوند، انسان ها باید برای محبت خود همیشه خوشحال باشند، چون این خلق، این روز ها بسیار غریبه شده است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا یک معلم خوب چه ویژگی هایی دارد

مقدمه:قطعا معلمی یکی از شریف ترین شغل هایی است که در مورد آن زیاد می شنویم و می دانیم که این شغل اهمیت بسیار زیادی دارد و همواره باید معلمین را گرامی دانست. آن ها بهترین هستند و هر چه که آموخته اند را به ما یاد می دهند، در واقع آن ها مصداق بارز جمله زکات علم نشر آن است هستند.

تنه انشاء:زندگی ما وابسته به اتفاقاتی که در آن رخ می دهد ممکن است مسیر خاص و متفاوتی پیدا کند و نیاز به راهنمایی ها و یادگیری علومی داریم که بیشتر با جنبه های مختلف مسیر های پیش و روی زندگی آشنا شویم، اگر شما هم دوست دارید معلم شوید باید ویژگی های مثبتی را در خود پرورش داده و همواره تقویت کنید تا از خطرات و سختی ها به دور باشید.

معلم باید همواره تعهد کاری داشته باشد و هر چه را که می آموزد به دیگران انتقال دهد، او باید دلسوز باشد و درست ترین عقاید را به دانش آموزان بیاموزد و همواره از عقاید شخصی و نظراتی که خودش در مورد چیزی دارد جهبه گیری نکند.

عده زیادی هستند که معلمان را تاثیرگذار ترین قشر جامعه از نظر تربیتی و شخصیتی می دانند، شاید اصلی ترین دلیلش این است که هر انسانی پس از سن ۷ سالگی بیشترین مدت روز را در مدرسه حضور دارد و از همان ابتدا با فرهنگ زندگی اجتماعی آشنا می شود.

نتیجه گیری:هر کسی قطعا دوست دارد برای چند ساعت هم که شده معلم شدن را تجربه کند که قطعا بسیار اتفاق پسندیده ای است، معلمی شغل انبیاء است و همواره از آن ها والا تر بر روی زمین ما انسان ندیده ایم که از سوی خداوند مامور شده بودند برای هدایت انسان ها و دعوت مردم به یکتا پرستی.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 


پایه دهم انشا سفر به کشور چین

مقدمه:قطعا سفر می تواند همواره هیجان انگیز باشد و قطعا جذابیت های خاص خود را دارد و اگر تلاش می کنید که به یک سفر پر از هیجان بروید قطعا می توانید این کشور را انتخاب کنید، البته کشور ایران جاذبه های گردشگری زیادی دارد، پس از سفر به تمامی نقاط ایران بهتر است که سفر های خارجی را نیز تجربه کنید.

تنه انشاء:دیوار چین یکی از هیجان انگیز ترین جاذبه های گردشگری این کشور است که همواره می توانید با همراه داشتن یک دوربین تصاویر جذابی از آن ثبت کنید، سفر شما زمانی کامل خواهد شد که در شهر های این کشور بزرگ قدم بزنید، کشوری با جمعیتی بسیار زیاد که البته بسیار در طول این چند سال پیشرفت کرده است.

این کشور سه میلیارد نفر جمعیت دارد و در شهر های آن تمامی آثار فرهنگی کلاسیک را می توانید به طور کامل مشاهده کنید. شهر پکن یکی از بزرگ ترین و جذاب ترین شهر های جهان برای کسانی است که عاشق ساختمان های بزرگ و عجیب هستند.

سفر همیشه می تواند به انسان ها چیز های زیادی اضافه کرده و در واقع تجربه آن ها را بالا تر ببرد، بخصوص این که به کشور هایی سفر کنیم که فرهنگ و تمدن غنی داشته و می توانند برای ما دانستنی های جالبی داشته باشند. در واقع اگر تمام کشور چین را سفر کنید، هر بار با پدیده های جذاب تر و هیجان انگیز تری روبرو می شوید.

نتیجه گیری:سفر شما به چین در هر فصل و روز از سال می تواند بسیار خارق العاده و هیجان انگیز باشد، شهر ممنوعه نیز یکی از نام هایی است که در کشور چین زیاد می شنویم، شاید بیشتر ما چین را به دلیل فیلم ها و شخصیت های مردمی که در این سرزمین زندگی می کنند بیشتر بشناسیم، اما باید بدانیم که چین فرا تر از چیزی است که احتمالا حس می کنیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

 


پایه دهم انشا ضرب المثل علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد

مقدمه:در بسیاری از مواقع وقتی دچار مشکل و گرفتاری می شویم حسرتش را می خوریم و احساس می کنیم که زندگی هیچ نتیجه خوبی برای ما ندارد و مدام مشغول شکست خوردنی هستیم که انگار تبدیل به بخشی از زندگی ما شده است، اما قطعا این طور نیست. هر انسانی باید علاج واقعه را پیش از رخداد در نظر داشته باشد.

تنه انشاء:ما ممکن است گاهی خطراتی را پیش و روی خود ببینیم که راه عبور و گذر از آن تلاشی است که باید مدتی قبل تر خرج می کردیم، در واقع ضرب المثل علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد” می گوید که وقتی با سیل زله در یک کشور روبرو می شویم، باید از سال ها قبل استاندارد ساختمان سازی را رعایت می کردیم، وقتی با سیل و یا باران شدید روبرو می شویم، باید زیرساخت های یک شهر آنقدر مناسب باشد تا مشکلاتی که نباید رخ ندهد.

انسان ها در شرایط سخت تنها به دنبال علاج یک مشکل هستند، در صورتی که دیگر فرصت نیست و کسی نمی تواند نتیجه ای که دلخواه اش است را بگیرد.

اتفاقی که در زندگی ما رخ می دهد این است که وقتی مریض می شویم تازه به فکر درمان می افتیم و این قطعا به هیچ عنوان خوب نیست و نمی تواند ما را از خطراتی که ممکن است رخ دهد دور کند.

نتیجه گیری:همیشه انسان باید در هر شرایطی حواسش به اتفاقاتی که ممکن است به صورت ناگهانی رخ می دهد باشد، در صورتی که زندگی درگیر کننده باشد و ما نتوانیم از پس آن بر بیاییم، با مشکلات سخت و زیادی روبرو می شویم که بخش عظیمی از آن وابسته به گذشته است.

تصمیمات درستی نگرفته ایم و به این ضرب المثل نیز باور نداشتیم، در ضمن هر کسی ممکن است با بیماری، مشکل و گرفتاری روبرو شود، اما قطعا دلیل تمام آن ها به نوعی مربوط به رفتار گذشته شخص است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه دهم انشا ضرب المثل دوستی خاله خرسه

مقدمه:ما نیز در اطرافیان خود دوستانی داریم که برخی از آن ها را نزدیک تر دانسته و با آن ها می توانیم به هر کاری که دوست داریم جامه عمل بپوشانیم و در واقع خوشحال هستیم که آن ها نیز در کنار ما هستند، احساس می کنیم که ممکن است در لحظات تلخ و سخت تنها آن ها یار و همراه ما خواهند بود و در وضعیت های تلخ و شکست در زندگی مان حضور دارند.

تنه انشاء:عده ای نیز به این دوستی و علاقه بیش از حد جریان می دهند و در واقع باعث شور شدن دستپختی می شوند که با رعایت برخی اصول می تواند بهتر و البته منطقی تر باشد. این که بیاموزیم که هر چیزی را به حد و اندازه اش انجام دهیم قطعا جذاب تر خواهد بود. حتی در محبت نیز باید حد و شرایط خاصی را رعایت کرده و لحاظ کنیم تا از هر نظری منطقی تر باشد.

این که برخی از ما ممکن است دوستانی داشته باشیم که همواره تمام فکر و ذکرمان است و از آن ها تحت هیچ شرایطی دست نمی کشیم قطعا اشتباه است، در واقع می تواند بهترین معنی همان ضرب المثل دوستی خاله خرسه باشد، مانند این است که یک حیوان عجیب و یا خطرناک با انسان دوست شود، ممکن است مدتی این اتفاق بدون هیچ گونه ایرادی پیش رود، اما در نهایت برای یکی از آن ها ایجاد خطر خواهد کرد.

دوستی با حیواناتی که خطرناک هستند منطقی نیست، چون انسان سرانجام از این دوستی آسیبی خواهد دید که به هیچ عنوان خوشایند نیست و موجب و دلیل ایجاد مشکلات بد و تلخی می گردد.

نتیجه گیری:تفاوت های زیادی میان انسان ها و شخصیت های مختلف وجود دارد که برای گذر از آن ها نمی توان هر چیزی را به عنوان خصوصیت بد دانست، بسیاری در دوستی ممکن است متفاوت باشند با شخصیت واقعی که دارند، برخی نیز ترجیح می دهند حد دوستی شان را از نقطه ای بیشتر نکنند و آن ها عموما شخصیت های محافظه کاری دارند که حواسشان بیشتر به اطراف جمع است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه نهم انشا آشنایی با رشته ورزشی فوتبال
مقدمه:ورزش های زیادی هستند که شما می توانید در زندگی آن ها را تجربه کنید، اما قطعا یکی از محبوب ترین ها فوتبال است که در طول چند سال اخیر همواره در مورد آن بسیار می شنویم، حتی اگر به اخبار و بخصوص خبر های ورزشی دقت کنید می بییند که در مورد فوتبال بسیار صحبت می شود.
تنه انشاء:نباید از یاد برد که قوانین فوتبال نیز بر جذابیت آن افزوده است، استفاده از یازده نفر در هر تیم و همین طور یک توپ که همه به دنبال آن می دوند قطعا جذابیتش را چند برابر می کند، قوانینی مانند خطا، پنالتی و همین طور انواع اوت و کرنر که بخشی از بازی است و در کنار تمامی مواردی که می دانیم، ورزش فوتبال ساختار کمک افراد به یکدیگر برای شکل گرفتن موفقیت را تشکیل می دهد.
در درجه اول از یاد نبرید که انسان ها باید به خوبی فعالیت گروهی را در این بازی بیاموزند، مسئله مهم دیگری که در این باره باید توضیح داد این است که فوتبالیست های حرفه ای و محبوب درآمد بسیار بالایی دارند و قطعا ورزش فوتبال به همین دلیل به محبوبیت روز افزون رسیده است و حالا در این جایگاه قرار دارد.
در کشور ما نیز لیگ فوتبال به صورت حرفه ای دنبال می شود و می دانیم که تا چه حد برای مردم مهم است و همواره آن را دنبال می کنند، کشور هایی مانند اسپانیا، انگلستان، ایتالیا و المان فوتبالی در سطح بالا و حرفه ای دارند.
نتیجه گیری:اگر شما هم می خواهید فوتبالیست شوید باید بدانید که با تلاش و گذر از سختی ها و از خود گذشتگی هر چیزی حتی موفقیت در فوتبال ممکن است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد اتفاقات تلخ و بد در زندگی
مقدمه:روز های سخت، تلخ و بد در زندگی همه انسان ها عموما کم و بیش وجود دارد، اما برخی با آن روبرو شده و سعی می کنند حلش کنند، برخی نیز از این روز های بد فراری هستند و ترجیح می دهند که زندگی خود را به شکل دیگری به سمت دیگری و حتی گاهی با نا امیدی بنا کنند که قطعا سرانجام خوبی نخواهد داشت.
تنه انشاء:فرا تر از هر چیزی بهتر است به یاد داشته باشیم که انسان ها در شرایط مختلف می توانند تصمیمات متفاوتی بگیرند و این تصمیم می تواند زمانی سخت تر باشد که راه های زیادی نداشته باشند، در این شرایط به فکر راه فرار هستیم، این راه فرار ممکن است حتی وضعیت را بد و بدتر کند، اما اگر فکر می کنیم که ممکن است روز های سخت به پایان نرسد باید بگوییم که سخت در اشتباه هستیم.
اشتباهات انسان ها زمانی بیشتر می شود که فکر کند خودش می تواند هر مشکلی را حل کند و نیازی به م و کمک گرفتن از دیگران نبیند. در روحیه انسان ها همواره حس کارکردن به صورت انفرادی وجود دارد که به هیچ عنوان خوشایند نیست و حتی می تواند موجب مشکلات زیادی نیز برای او شود.
وقتی بیاموزیم که برای رشد و موفقیت هم به دیگران کمک کنیم و هم سعی کنیم خودمان حل کننده مشکلات سخت باشیم قطعا روز ها بهتر و آینده زیبا تر می شود.
نتیجه گیری:آیا تاکنون به این مسئله فکر کرده اید که چرا اتفاقات تلخ و بد در زندگی مان رخ می دهد؟ بله بخشی از آن تقدیر و حکمتی است که خداوند بزرگ و حکیم پیش و روی ما قرار داده است تا خود را آزموده و قوی تر برای آینده ای بهتر شویم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد زیبایی های فصل تابستان
مقدمه:زندگی روز های رنگی زیادی دارد، برخی از این روز ها تیره و تاریک و برخی دیگر نیز لحظات جذاب و خوبی هستند و همواره افکار بسیار مثبت خواهند بود، اگر می خواهید زندگی خود را پر از لحظات خوش کنید قطعا شروع آن می تواند در تابستان پر انرژی و داغ باشد.
تنه انشاء:فصلی که خوابیدن در آن اشتباه ترین کار ممکن است و شما انرژی زیادی برای زندگی جذاب پیش و روی خود دارید. تلاش می کنید که هر چه می خواهید را در این فصل برنامه ریزی کرده و صد البته که وقت می گذارید تا آن را بدست آورید. مسئله مهم دیگر این است که کم تر به آن اشاره می شود: ما در فصل تابستان می توانیم علاوه بر تفریح و گردش کار های مثبت زیادی نیز انجام دهیم.
این بستگی به خودمان دارد که در مورد زندگی مان چه تصمیمی می گیریم و می خواهیم که چه کار هایی انجام دهیم، آیا زندگی صرفا لحظات زود گذر است یا خیر؟ بله قطعا همین طور است اما می توانیم این روز ها را هر لحظه نسبت به گذشته زیبا و زیبا تر کنیم.
اتفاقات مثبت از سوی ما رقم می خورد و امیدواری در زندگی بهترین مسئله ای است که باید به آن تکیه کرد و هدف را همین طور پیش برد. آیا به این مسئله فکر کرده اید که چگونه باید مثبت اندیش باشید؟ تصمیم شما مهم است چون می تواند تابستان شما را زیبا تر و بهتر کند.
نتیجه گیری:اگر می خواهید تابستان خوبی داشته باشید بهترین کار برنامه ریزی و هدف سازی است و در نهایت می آموزید که مطابق این هدف گذاری پیش بروید و نتیجه بهتری بگیرید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا چرا قضاوت دیگران اشتباه است
مقدمه:قضاوت کردن بدون اساس و مدرک و مشاهدات میدانی قطعا یکی از اشتباه ترین کار هایی است که هر انسانی مرتکبش خواهد شد و می تواند عواقب بدی نیز داشته باشد و این شرایط به هیچ عنوان مثبت نیست و چه بسا می تواند موجب اختلافات زیادی شود.
تنه انشاء:در درجه اول باید بدانیم که شرایط انسان ها در قبال تصمیم گیری ها با یکدیگر متفاوت است و قطعا هر کسی ممکن است در یک شرایط مشابه تصمیم خاص خود را گرفته و یا این که در حین مواجه شدن با این مشکل تفاوت هایی در عکس العمل ها وجود داشته باشد که ما از آن ها بی خبر هستیم.
مسئله این است که با دریچه فکر و ایده ای که خودمان داریم به آن می نگریم و این کار اساسا موجب اشتباهات بزرگ و زیادی در میان انسان ها می شود و قطعا هیچ چیز مثبتی در این وضعیت به سراغ شما و فردی که مورد قضاوت قرار می گیرد وجود ندارد.
باید گفت که وقتی کسی را قضاوت می کنیم شاید تنها زمانی متوجه اشتباهمان شویم که خودمان هم در این جایگاه قرار گرفته و وضعیت کاملا مشابهی را تجربه کنیم. هر چه سنمان بالا تر برود با تجربه های بیشتری روبرو می شویم. حتی اگر کسی در حال انجام اشتباهی باشد نباید با این دید در روز دیگر و ساعت دیگر او را قضاوت کنیم.
قضاوت انسان ها اشتباه است چون شرایط هر کدام از ما با یکدیگر فرق دارد.
نتیجه گیری:شاید فرد مورد نظر در این وضعیت بهترین تصمیم را گرفته باشد که از نظر ما اشتباه باشد، شاید در مورد تمام قضیه اطلاعات کافی را نداشته باشیم. پس بهتر است زود قضاوت نکنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا با موضوع نعمت بینایی انسان ها
مقدمه:نعمت بینایی یکی از مهم ترین نکاتی است که با بررسی آن می توانیم به عظمت خدای بخشنده و بزرگ پی ببریم، این که چگونه چنین ساختاری طراحی شده است و این که ما در زندگی خود چه حجمی از تصاویر را با آن مشاهده می کنیم و کم ترین خطا را خواهد داشت.
تنه انشاء:چشم انسان می تواند فواصل دور و نزدیک را با کیفیت خارق العاده مشاهده کرده و حتی تاکنون تحقیقات زیادی انجام شده که ثابت شود آیا قابل مقایسه با دوربین های فوق مدرن و چشم می تواند منطقی باشد؟ می توان گفت که چشم انسان یکی از پیچیده ترین اعضای اوست و بسیاری از دانشمندان در تلاش بوده اند که نمونه ای از آن را طراحی و بازسازی کنند.
تمام آن ها اعتراف کرده اند که این کار بسیار سخت، پیچیده و عجیب بوده و در بسیاری از موارد با شکست در همان ابتدای کار روبرو شده اند. فرا تر از این موارد نباید از یاد ببریم که در مقابل چشم نیز پلک و مژه قرار دارند که عملیات محافظت از چشم به صورت کامل بر عهده آن ها است. این مسئله خود به اندازه کافی جالب و عجیب است و احتمالا ذهن شما را نیز درگیر کرده است و برایتان ویژگی کاملا حیرت برانگیزی است.
اما به هر حال چشم بینایی را برای انسان به ارمغان می آورد که یکی از حس های پنجگانه است.
نتیجه گیری:ما همواره باید از چشم خود در برابر خطرات مراقبت کنیم و از یاد نبریم که این ها نعمت های خداوند بزرگ هستند و باید به خوبی از آن ها نگه داری کنیم و نزد ما امان می باشند. انسان باید همواره از سلامتی خود محافظت کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد عصبانیت و افراد عصبانی
مقدمه:افراد عصبانی عموما زندگی و لحظات سختی را دارند و به هر چه می اندیشند فکرشان درگیر شده و برای خود مشکلات زیادی را به وجود می آورند. حتی باعث خستگی روحی برای خودشان و دیگر انسان ها می شوند و این وضعیت به هیچ عنوان خوب نیست و نمی تواند رضایت واقعی را برای آن ها به وجود آورد.
تنه انشاء:روزانه ممکن است با افراد عصبانی روبرو شویم که مدام در پی درگیری هستند و لحظات سخت و تلخی را برای خودشان و دیگران به وجود می آورند و این لحظات به هیچ عنوان برای هیچ کدام از طرفین خوشایند نیست.
برای رهایی از این حالت روش های زیادی وجود دارد، مثلا این که ذهن را کم تر درگیر اطراف کنیم و بیشتر به اتفاقات و نکات مثبت فکر کنیم. فراموش نکنید که انسان های عصبی به هیچ عنوان نمی توانند تصمیم گیری درستی داشته باشند و احساس آن ها در بیشتر مواقع بر عقلشان غلبه می کند.
هنگامی که احساس خشم می کنیم، انتقال دهنده های عصبی و برخی هورمون ها از طریق جریان خون ارسال می شوند که به نوبه خود موجب افزایش ضربان قلب و تنش عضلانی می شود.  باید بدانید که این حس باعث می شود انسان ها از وضعیت عادی خارج شده و مدام فکر کنند که زندگی شان پر از اتفاقات تلخ و سخت است و هر چه تلاش می کنند به هدف و نتیجه ای که در ذهن دارند نمی رسند.
نتیجه گیری:بعلاوه تمامی این موارد باید گفت که هر فرد عصبانی قطعا در کاهش عمر خود با رفتار هایش تاثیرات مستقیم و ویژه خواهد داشت. حتی انسان های دیگر را نیز به سمت بیماری های روحی و جسمی پیش می برد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا با موضوع تفاوت زبان ها در دنیا
مقدمه:زبان صحبت کردن انسان ها همواره با یکدیگر تفاوت دارد و در هر کشوری زبان خاصی حاکم است، البته که بسیاری از کشور ها ممکن است زبان صحبت کردنشان مشترک باشد.
تنه انشاء:به هر حال این مسئله مهم است که انسان ها در دنیای بزرگی که در آن زندگی هستند حس متفاوتی با یکدیگر داشته باشند، زبان آن ها نیز با هم تفاوت دارد، اما گاهی ممکن است زبان ها باعث ایجاد حس خوبی میان انسان ها شود. فرا تر از هر مسئله ای نباید از یاد ببرید که انسان ها می توانند حتی با زبان های بین الملی نیز با یکدیگر ارتباط برقرار کنند.
شما می توانید این موضوع را درک کنید که انتقال مفاهیم به کمک زبان های گفتگو به مراتب آسان تر است و می توانید به چیزی که می خواهید سریع تر و آسان تر برسید. هر کسی می تواند زبان انگلیسی و یا عربی را بیاموزید و با کشور های زیاد و مردم آن کشور ها ارتباط برقرار کند و این مسئله بسیار جالب و هیجان انگیز است.
به‌ عنوان مثال مطالعات قبلی نشان دادند که در عرض‌های جغرافیایی پایین‌تر، زبان‌ ها در محدوده جغرافیایی کمتری نسبت به عرض‌های بالاتر مورد استفاده قرار می‌گیرند.
همچنین در مناطق نزدیک به خط استوا زبان‌های بیشتری وجود دارند اما این نتایج در مورد فرآیندهای ایجاد تنوع زبانی چیزی را به ما نمی‌گویند. شما می توانید زبان های زیادی را بیاموزید اما نباید زبان اصلی که با آن حرف میزنید را فراموش کنید.
نتیجه گیری:شما هر چه را که بخواهید می توانید در دایره کلمات به ذهن بسپارید و این مسئله بسیار جالب و هیجان انگیز تر از چیزی است که فکرش را می کنید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

 

پایه نهم انشا چرا کسب علم مهم است
مقدمه:احتمالا برای شما هم این سوال پیش می آید که چرا کسب علم مهم است و آیا این که نیاز است همه انسان ها در مورد آن بدانند؟ این سوال همواره مهم و مطرح است و باید به شکل درستی به آن پاسخ داد.
تنه انشاء:فرا تر از هر مسئله ای کافی است به یاد داشته باشید که کسب علم از این جهت مهم است که شما در زندگی خود روزانه هزاران بار از آن استفاده می کنید، علم به این که چگونه می توانید یک رایانه را راه اندازی کنید، علم به آموختن مطالب و جدید ترین اخبار را از روی روزانه ها و در دنیای اینترنت خواندن می تواند از جمله ویژگی های مهم کسب علم باشد که پس از آن به انسان ها اضافه خواهد شد و این مسئله مهم است.
آیا می خواهید علم را با چیز دیگری مقایسه کنید؟ باید بگوییم که این کار معمولا اشتباه است چون همه چیز در کنار هم می توانند مکمل های خوبی باشند و شما را به چیزی که می خواهید برسانند، فرا تر از گفته های دیگری که در مورد علم شنیده اید باید بدانید که انسان ها ممکن است علوم مختلفی را بیاموزند و بسیاری از این علوم حتی یک ذره هم شبیه به هم نباشند.
بعلاوه این که وقتی علمی را می آموزید باید بدانید که ممکن است در زندگی بار ها و بار ها از آن استفاده کنید و تجربیات جدیدی را نیز از این طریق بدست آورید.
انشا چرا کسب علم مهم است
انشا چرا کسب علم مهم است
نتیجه گیری:اگر می خواهید به علوم بیشتری آگاه باشید باید از وقت خود به درستی استفاده کنید و هر چیزی که مهم است را بیاموزید تا روز به روز علمتان بیشتر و بیشتر از گذشته شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد بازی در دوران کودکی
مقدمه:هر فردی روز های خوش و خرمی را در کودکی ممکن است تجربه ای دلنشین بداند که پر از اتفاقات جذاب است و می تواند باعث شود که انسان ها به حسی که باید درک کنند برسند.
تنه انشاء:این کمک بزرگی است که شما بتوانید در دوران کودکی از این دوره زمانی لذت ببرید و در واقع کودکی کنید، انسان ها در سنین مختلف نیازمند به دست آوردن تجربه های مختلف هستند و این حس باعث می شود که آن ها به صورت ویژه ای خود را برای آینده آماده کنند. در صورتی که حالا دیگر دلتان برای در کوچه دویدن تنگ می شود و اما نمی توانید به این خواسته و آرزو برسید امر طبیعی است و احتمالا دیگر برای شما تکرار نخواهد شد.
مگر این که فرا تر از کودکی در سنین بالا نیز این اتفاق را برای خود رقم بزنید. انسان ها یکی از شیرین ترین و بهترین دوران زندگی خود را کودکی می دانند که در آن حس مثبتی به آن ها منتقل می شود.
یک متن زیبا در این مورد چنین می گوید: کودکى کو، شادمانى ها را چه شد، تازگى، کامرانى ها را چه شد، چه شد آن رنگ من و آن حال من، محو شد آن اولین آمال من، شد پریده رنگ من از رنج و درد، این منم، رنگ پریده ، خون سرد. اما به هر حال دیگر امکان بازگشت به گذشته نیست و بهتر است که از آن عبور کنید و به سمت جلو حرکت کنیم.
نتیجه گیری:ما باید بتوانیم در هر سنی که هستیم بهترین ها را برای خود به ارمغان آوریم و فضای زندگی جذابی را بسازیم. این وظیفه انسان است که در جهت دستیابی به هدف های بزرگ تلاش کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد دوستان خوب و همراه
مقدمه:هر کسی دوستانی دارد و ترجیح می دهد در زندگی خود با آن ها همراه باشد، اگر شما هم در چنین وضعیتی هستید و دوستان خوبی دارید باید خوشحال باشید و این وضعیت را به بسیاری از اتفاقات ترجیح دهید. فراموش نکنید که دوست خوب همیشه باید همراه شما باشد.
تنه انشاء:دوست خوب می تواند کمک بزرگی به شما در شرایط سخت و تلخ باشد، اما این را نیز به یاد داشته باشید که باید او را در اتفاقات مثبت و خوب خود نیز همراه کنید و این مسئله باعث می شود که از تلخ ترین وضعیت ها هر چه سریع تر عبور کنید. چون درگیر دو فکر و اندیشه برای حل مشکلات و سختی ها هستید.
در نتیجه اگر فکر می کنید که یک فکر می تواند کامل باشد باید بدانید که اشتباه است، به هر حال دو فکر می توانند ذهن فعال تری داشته باشند و شرایط آن ها نیز نسبت به اندیشه های قدیمی کامل تر است.
زندگی می تواند رخداد های زیادی را به همراه داشته باشد. اما شما باید بیاموزید که در بدترین وضعیت ها دوستان خود را یاری کنید و آن ها را به هیچ عنوان فراموش نکنید. شما در قبال دوستان خود وظایفی دارید که باید به آن ها عمل کنید.
ما می توانیم دوستان خود با بهترین همراهان برای دانستن مهم ترین اتفاقات در زندگی خود بدانیم.
نتیجه گیری:باید حس اعتماد میان خود و دوستان به وجود آورده و باعث شویم که آن ها به چیزی که می خواهند در کنار ما برسند و ما نیز می توانیم از آن ها کمک بگیریم که این اتفاقات زود تر به سرانجام خوب و خوش ختم شود. تلاش می تواند همه چیز را حل کند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد اختراعات مهم خودرو
مقدمه:اختراعات زیادی به زندگی ما منتقل شده که شکل آن را دگرگون کرده اند و قطعا بسیاری از آن ها هر روز در حال پیشرفت هستند و این به دلیل علاقه انسان ها به بی نهایت و رسیدن به چیزی است که انگار در ذهن وجود ندارد و ناگهان شکل می گیرد، یکی از این اختراعات مهم ماشین ها و البته در بخش مهم خودرو ها هستند.
تنه انشاء:خودرو ها به شما امکان جابجایی با سرعت بالا را می دهند، چیزی که در گذشته توسط اسب و شتر انجام می شد و شما فاصله دو شهر را در حدود یک هفته طی می کردید، حالا چنین وضعیتی نیست و مسئله کلیدی و مهم این است که هر کسی می تواند حالا با خودرو در عرض چند ساعت صد ها کیلومتر را طی کند.
مسئله مهم دیگر این است که خودرو ها روز به روز نسبت به گذشته پیشرفته تر می شوند، مثلا سرعت آن ها حالا از محدودیت رد شده و برخی مدل های گران قیمت که در بازار موجود هستند در هر ساعت می توانند ۴۵۰ کیلومتر را پیموده و البته که در حال حاضر تکنولوژی های برقی و ترکیب نیروی برق و بنیزین و سوخت فسیلی نیز به مرحله رشد رسیده است.
اختراعات مهم همواره هر روز توسط مردم استفاده می شوند و حتی باعث پیشرفت های بیشتری در زمینه های مختلف می شوند. خودرو ها را می توان پرچمدار این پیشرفت دانست که در طول چند سال اخیر هر روز نسبت به گذشته کیفیت و البته دوام آن ها بالاتر رفته و بازدهی بیشتری بر اساس مصرف انرژی دارند.
نتیجه گیری:این روز ها خیابان ها پر شده از خودرو های گوناگون که انسان از آن به عنوان محبوب ترین سیستم برای جابجایی بهره می گیرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا با موضوع موفقیت در مسیر تحصیل و علم
مقدمه:موفقیت یک انسان تنها زمانی رقم می خورد که خودش واقعا در این باره تلاش کرده و سعی کند موفقیت های بزرگ را با ذهنش به وجود آورده و پس از آن نیز دست یافته و مسیر زندگی شان را دگرگون می کند.
عده ای که نا امید هستند مدام می گویند پیشرفت نشدنی سخت و غیرقابل انجام و باور است.
تنه انشاء:نخست این که باید باور داشته باشیم اگر تلاش کنیم به هر چیزی که می خواهیم می رسیم و موفقیت ها را یک به یک طی می کنیم، هر چه خودمان انجام دهیم، درست در ادامه زندگی و سرنوشت شکل جدیدی به خواسته های ما می دهد، درس خواندن ما را زود تر به هدفی که داریم می رساند و این اتفاق قطعا بسیار مثبت است.
پدر و مادر همیشه دوست دارند که فرزندشان در بهترین شرایط تحصیل کرده و شرایط خوبی داشته باشد و عموما می گویند که من حاضرم از روزی خودم کم کنم ولی فرزندم تحصیلات بالایی داشته باشد. شده می‌فرستم دانشگاه آزاد!». این جمله‌ها پیام‌های ضمنی مهمی را به فرزندان منتقل می‌کنند.
می دانند پیشرفت زمانی رقم می خورد که سعی و تلاش در کنار اراده شکل گرفته و این شخصیت باید در فرزندشان نیز ایجاد گردد.
اما آیا تنها تلاش کافی است؟ قطعا خیر، استفاده از ویژگی ها و علایق نیز می تواند ما را به سمت و سوی مثبتی هدایت کند و نقش ما بسیار در این اتفاق جدی تر است. ما وقت زیادی برای پیشرفت به عنوان جوان و نوجوان داریم.
نتیجه گیری:هر کسی که به دنبال موفقیت باشد می تواند با کمی تلاش و بهره گیری از هوش آن را بدست آورد و انسان زمانی به موفقیت می رسد که خودش را باور داشته باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد شغل پزشکی و اهمیت آن در جامعه
مقدمه:جامعه در واقع قطعا به هر شغلی نیاز خواهد داشت، کفاش، بنا، نقاش، پزشک، مهندس، نویسنده، مخترع و… البته که یکی از مهم ترین شغل ها در کشور ما و کشور های پیشرفته پزشکی است که البته شاخه های گوناگون و گسترده ای دارد و قطعا شما هم این شغل را بسیار مهم می دانید.
تنه انشاء:اگر خدایی نکرده دچار درد و بیماری شوید، نخستین کاری که ذهتان می رسد، مراجعه به یک پزشک است که می تواند بیماری ها و درد های شما را نخست تشخیص داده و پس از آن نیز علاج کند، فرا تر از هر چیزی نباید فراموش کنید که انسان و سیستم بدنی اش نسبت به بیماری آسیب پذیر است.
استفاده از دارو ها، انواع روش های درمان، رژیم درمانی و البته جراحی ها توسط پزشکان انجام می شود، از پزشک عمومی گرفته تا، دندانپزشک، متخصص بیماری های خاص و… همه و همه یک وظیفه بر عهده دارند و آن هم درمان بیماری ها است و در قبال این مسئله علم زیادی بدست آورده اند.
پزشکان مسئول افزایش امید به زندگی و نیز بهبود و بالا بردن رفاه در جامعه ما هستند. افرادی که از بیماریهایی مثل سرطان نجات پیدا میکنند، معمولا بقای خود را مدیون فداکاری، مهارت و تعهد پزشکان هستند و این مسئله در تمامی جوامع بسیار مهم و نکته ای کلیدی است.
نتیجه گیری:نباید فراموش کنیم که سلامتی خود را نخست مدیون خدای بزرگ و بخشنده و پس از آن روش های درمانی هستیم که پزشکان در اختیار ما قرار می دهند و مشکلات جسمانی و روحی و بیماری های سخت ما را درمان می کنند. آن ها انگار که فرشته نجات هستند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه نهم انشا در مورد شغل معلمی و اهمیت آن
مقدمه:شغل معلمی یکی از مهم ترین ها در دنیا است و عموما در کشور های بزرگ معلمان حقوق بالایی نیز دارند، البته که یادگیری در کشور های مختلف و از جمله پیشرفته ترین ها اهمیت ویژه ای دارد و این کار از همان ابتدا در دنیا به عنوان یکی از سازنده ترین ها شناخته شده است و برای آن احترام ویژه قائل هستند.
تنه انشاء:اگر دانش آموز هستید و می خواهید معلم شوید باید بدانید که مسئولیت سنگینی بر دوش شماست و باید آن را با دقت انجام دهید در غیر این صورت احتمالا در تصمیمتان مد نظر می کنید، فراموش نکنید که اگر بخواهید معلم شوید باید به خوبی درس بخوانید و مدارج علمی را کسب کنید؛ ضمن این که اگر فکر می کنید معلمی شغل آسانی است و پس از مدتی تحصیل می توانید تدریس کنید باید بگوییم که اشتباه است.
شما باید همواره سعی کنید سطح علمی خود را بالا برده و دانش خود را نیز افزایش دهید، فرا تر از هر چیزی نباید از یاد ببرید که علم شما باید به اندازه ای باشد که به سوالات دانش آموزان پاسخ دهید.
ساعت کاری معلم معمولا به صورت تمام وقت است. برخی معلمان بعد از ساعات کاری خود به تدریس های خصوصی، برنامه ریزی دروس و شرکت در برخی جلسات با مسئولان آموزشی و یا والدین می پردازند. البته برخی نیز به دلیل کافی نبودن حقوق دریافتی، به شغل دوم روی می آورند. البته که تمام معلمان نیز ساعت کاری یکسانی ندارند و در این مورد تفاوت های زیادی وجود دارد.
نتیجه گیری:اما به هر حال معلمی می تواند شغل خوبی باشد، همان طور که می دانید شغل پیامبران است چون آن ها نیز به انسان ها دانسته های زیادی آموختند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

پایه نهم انشا در مورد شغل آرایشگری
مقدمه:هر کدام از ما در زندگی بار ها به آرایشگاه می رویم و این کار هر ماه تکرار می شود و قطعا می دانیم که ظاهر انسان بسیار برای او مهم است، مسئله مهم دیگر این است که آرایشگری قطعا یکی از شغل هایی است که نیازمند دقت و حوصله است و اگر یک بار هم به درستی انجام نشود موجب نیتی می شود.
تنه انشاء:در واقع اگر می خواهید این شغل را انتخاب کنید باید بدانید که برای یادگیری انواع مدل های اضلاح مو و همینطور تغییر ظاهر باید زمان صرف کنید، دوره های زیادی را می توانید طی کنید تا تبدیل به یک آرایگشر خوب شوید، در نتیجه اگر فکر می کنید که دقتتان بالاست و می توانید این مراحل را کاملا صحیح انجام دهید، فراموش نکنید که آرایشگری می تواند درآمد خوبی نیز داشته باشد.
در کنار تمامی مواردی که گفتیم عموما آرایشگر ها کاملا با یکدیگر از روش های متفاوت استفاده می کنند تا ظاهر شما را تغییر دهند، البته که کار آن ها گستردگی خاص خود را دارد و به یک شکل نیست. از یاد نبرید که وقتی می خواهید آرایشگری را یاد بگیرید این کار باید در یک مرکز معتبر انجام شود تا شما گواهی های لازم را دریافت کنید.
به اضافه این که وقتی آرایشگری را به صورت تئوری می آموزید باید مدت زمان زیادی سعی کنید تا تمرین های عملی نیز داشته باشید و ضمن این که وقتی می خواهید برای یادگیری عملی فعالیت داشته باشید باید از مدل های غیرواقعی استفاده کنید.
نتیجه گیری:هر شغلی مزایا و معایب خاص خود را دارد و قطعا آرایشگری نیز معایبی خواهد داشت که یکی از آن ها مدام سر و پا بودن و کار کردن با دست و همین طور حرکتی است که هر روز باید تکرار گردد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشاء پرواز بدون بال با قالب نوشتاری پایه نهم

مقدمه:خداوند در بطن وجودی هر کسی معجزه ایی نهفته است که انسان با جستجو در لابه لای استعدادهای خود آن را کشف و از آن بهره می برد. شاید یکی از استعدادها پرواز است اما بدون بال.

تنه انشاء:انسان هر روز دست به اعمال و اکتشافاتی می زند که دهان  را از تعجب باز می کند و چشم را از حیرت گشاد می سازد. از گذشته تاکنون انسان در آرزوی آن بوده که همچون پرندگان، پرواز را تجربه کنند. در طی آزمایشات و اختراعات متنوع گاهی شکست خورده و گاهی پیروزمند از میدان جنگ بیرون آمد.

رفته رفته قادر به کشف هواپیما و بالن ها و هلیکوپترهایی شد که انسان را از نقطه ایی به نقطه ی دیگر در فراز آسمان ها و از لابه لای ابرها جابه جا کند و این امکان را ایجاد کرد که هم پرواز را تجربه کرده باشد و هم در صرف وقت و هزینه صرفه جویی کرده باشد. اما به نظر من انسان به روش دیگری نیز می تواند پرواز کند.

گاهی خیالش او را فرسنگ ها آن طرف تر و برای عقل و عقلانیت پرواز کند و دست به قلم شود و عده ایی را با حرف ها و کلمات سحرانگیزش جادو کند، گاهی می توان آنقدر در فراگیری علم پیشرفت کرد و در آسمان پله های ترقی را طی کرد

که در عرش آسمان بنشینی و نظاره گر جهان از بالا به پایین باشی و گاهی می شود روح از جسم جدا شود و با بال های نامرئی خود به آسمان ها به کنار معبود الهی پرواز کند و برانی همیشه ابدی شود.

نتیجه گیری:پرواز در دستان و در عقل و هوش آدمی است. به طرز فکر و نوع نگرش آن بستگی دارد که چگونه و با چه هدفی به آن نگاه کند. وقتی که نقطه ی آغاز زندگی خود را پیدا کرد، در می یابد که چگونه و چطور پرواز را بدون بال تجربه کند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشاء درباره خاطره ی یک روز در کلاس – پایه نهم

شروع انشا:به نام خدایی که توانبخش دل های خسته است و آرام بخش دل های ناآرام صبح های شنبه، حال و هوای دیگری دارد به نظرم آفتاب درخشان تر و صدای پرندگان دلنشین تر است، اول هفته است

و بعد از بیرون آمدن رخت و لباس خستگی از تن، انرژی در شریان ها جریان می یابد تا روزت را با بهترین آدم ها و اتفاق ها شروع کنی. از زمانی که خواندن و نوشتن انشا هم در روز شنبه  تلاقی پیدا کرده است

بیش از پیش به شنبه و شروع هفته علاقه مند شده ام. زیرا که به صورت باورنکردنی نوشتن و خواندن انشا یا رفتن به کتابخانه ی مرکزی در کنار هم کلاسی ها و استاد عزیز لذت بخش است که برای رسیدن شنبه و چالشی جدید روز شماری خواهم کرد.

اما آن روز نسبت به سایر روزها روزی متفاوت بود. دو نفر از همکلاسی هایمان نمایشی اجرا کردند که بسیار دیدنی و هیجان انگیز بود

به گونه ایی که اضطراب و استرس روی صحنه را نیز حتی من هم احساس می کردم انگار من روی صحنه قرار دارم و در حال اجرای نمایش هستم با آن  نمایش لحظه ایی خندیدیم و لحظه ای ناراحت شدیم و لحظه ای دیگر متفکر و متاثر شدیم تمام جنبه های احساسی را تجربه کردیم و به شخصه در ذهن من برای همیشه ثبت شد.

آنچنان محو آن حرکات و دیالوگ ها شده بودم که با خود فکر می کردم چه قدر خوشحالم از انتخاب این رشته که امروز من را با دیروزم متفاوت ساخته است و هر روز نسبت به دیروز به تجربیات و دانسته هایم افزده می شود. بهترین لحظاتم آن موقع در کلاس است

که استاد لبخند رضایت روی لب هایش نقش می بندد و من نیز به همراه  او می خندم چون که تمام اضطراب ها تمام می شود و نتیجه زحماتم را می بینم  نوشتن انشا این امکان را برایم فراهم کرد که دنیا را با دیدی باز تر ببینم و هرچه را که می بینم با اعتماد به نفس و با شیوه ایی درست به روی کاغذ بیاورم آنقدر نوشتن و به بازی گرفتن کلمات برایم شیرین است که کافی است خودکار را در دستانم بگیرم و قلب و احساساتم به صورت خودکار، کلمات را در کنار هم قرار دهند.

من این احساس زیبا و این تجربه شگفت انگیز را مدیون استادی هستم که واو به واو کلماتم را دنبال کرد و با صبر و حوصله ، تمام اشکالات را برایم روشن کرد او برایم مانند احرمی بود که شاید وزن زیادی را تحمل کرد اما من را به بالا کشاند شاید خود سختی دید اما دریچه ای جدیدی را به روی من گشود. نمی توان  در میان معدود خاطراتی که با شما داشتیم یکی را برگزینم زیرا برای من تمام آن دست نوشته ها و تمام آن انشاها، سرشار از خاطرات ریز و درشتی است که هر کدام به نوبه ی خود یک خاطره ی شیرین را رقم زده است.

در نهایت و در پایان این راه پر پیچ و خم که همچون عصایی همراه و یاور ما بوده اید باید از شما تشکر کنم شمایی که شانه خال نکردید و همچون کوه ایستادید و پافشاری کردید که شاید یکی از دانشجوهایتان در میان این هزارتوی زندگی راه خود را پیدا کند و به مقصد نهایی آن دست یابد  ممنون از صبر و تحملی که برای ما گذاشتید و منجر به ثبت خاطراتی به یاد ماندنی در ذهن و یاد ما شدید  و در آینده از به یادآوری آن کمال لذت و شادمانی را  در خود زنده کنیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشاء با موضوع هم نشین پایه نهم

مقدمه: زندگی در گذر ثانیه ها است. چه خوب می شود اگر امتداد گذراندن ثانیه ها همراه و هم نشینی را در کنار خود داشته باشیم تا لحظات خوب و بد خود را با آن شریک باشیم.

تنه انشاء:اصولا هم نشین ها، نشان دهنده ی رفتار و خصوصیات خود ما هستند. اگر هم نشین برگزیده ی ما در معاشرت و تصمیمات ما حضور دارد، نیک صفت باشد ما را به قله ی پیشرفت نزدیک تر خواهد کرد اما اگر بد صفت باشد همراه خود ما را به بدی ها و سیاهی ها می کشاند.

به طور مثال هم نشین بد ما را ترغیب به انجام کارهایی که برخلاف عقاید آموخته ی ما می کنند و همراه خود ما را شریک جرم خود می کند. خیلی راحت می تواند در انجام کارهای غیر شرع یا ناپسند ما را دخیل کرده یا موجب آسیب رساندن دیگران و عزیزان خود ما شود.

می تواند با وسوسه های جورواجور ما را به تمسخر دیگران یا مزاحمت برای دیگران یا کشیدن سیگار یا اعتیاد یا تنبلی در درس و کار که همگی نتیجه ی هم نشینی با افراد نادرست است. در این بین خانواده ها و خود ما باید در انتخاب هم نشین درست با دیدی باز و با مدیریت کافی تمام جوانب لازم را در نظر گرفته تا با غفلتی کورکورانه تمام آینده و تلاش های کشیده شده به بطلان نکشد و حسرت و آه عده ایی باقی نماند.

با همه ی این اوصاف در می یابیم که هم نشین در ادامه ی مسیر زندگی بسیار حائز اهمیت است. بنابراین با دقت و هوش و ذکاوت باید هم نشین درست را در میان انبوه آدم های اطراف خود انتخاب کنیم و چنین چیز مهمی را هرگز پیش پا افتاده یا کم ارزش ندانیم.

نتیجه گیری: ما هر یک از آدم ها به نوبه ی خود وظیفه داریم با درست رفتار کردن و انسان خوب بودن یک هم نشین خوب برای دیگران باشیم تا خدایی نکرده کسی از طریق هم نشینی با ما به راه بد کشیده نشود. بیاییم این دو روز دنیا را نیکو بگذرانیم و از خود یادگاری نیک به جا بگذاریم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا درباره کودکی من در قالب خاطره پایه نهم

مقدمه: کودکی هر کس همچون ریشه ی اوست. همان نهال تازه کاشته شده ایی که در خاک چنبره زده است و کم کم ریشه ها گسترده تر و قوی تر خواهند شد و جایشان را محکم تر می کنند.

تنه انشاء: چشم به جهان پیرامون خود باز کنیم، پدر و مادر را الگو و ناظر خود می بینیم. دربالینشان رشد خواهیم کرد تا به دوران کودکی و نوجوانی و در نهایت بزرگسالی برسیم. یادم می آید در یکی از روزهای سرد و بارانی که گویی خدا از روزهای پیش بارانش را محکم تر بر زمین می کوبد،

سرمای بدی دامن گیرم شد. پدرم سرکار بود و توان آمدن به خانه را نداشت. مادرم حالم را که در حال هزیان گفتن و تب و لرز بودم، می دید، بی تاب تر می شد و از آشفتگی دائما در حال پاشویه بود و خدا را برای مدد صدا می کرد. اما هر چه بیشتر می گذشت، حالم بدتر می شد.

انگار که در کوره ی آتش در حال دست و پا زدن هستم. مادرم چادر سیاهش را بر سرگذاشت و با چشمانی اشک آلود مرا به آغوش کشید در آن باران سیل آسا، راهی درمانگاه شد. حالم خوب نبود اما خوب یادم است که چگونه و با چه شرایطی مادرم تا دکتر مرا رساند

و در حالی که آب از سر و رویش می چکید وقتی چشم های بازم را دید با آرامش درونی اش لبخند زد. گویی همان لبخند مسکنی بر روی دردهایم بود. آن شب مادر از سرما می لرزید. قطره های عرق از پهنای صورتش می چکید در حالی که تا صبح بالای سرم مراقب من بود.

کودکی من با دست های زحمتکش پدرم گذشت که برای رفاه حالم تا نیمه شب کار کند. با دستان پر مهر مادرم گذشت که چیزی جز صبوری و فداکاری از آن ها ندیده ام. کودکی ام گذشت اما من برای همیشه در ذهن خود ثبت کردم

که در دستان چه کسانی و چگونه بزرگ شوم و یقین دارم روزی با کسب افتخار و سربلندی بر دستانشان بوسه می زنم که اینگونه کودکی ام را جای  بازی های کامپیوتری یا تفریحات زودگذر سرشار از مهر و محبت و خوبی کردند.

نتیجه گیری: ریشه ات که قوی باشد، هیچ باد و بارانی توان سرنگونی تو را ندارد. کودکی همان ریشه ایی است که تو در همان نقطه رشد می کنی و با شاخه هایت برای اطرافیانت سودمند می شوی.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه نهم انشا مقایسه زندگی شهری و روستایی

مقدمه:قطعا هر کدام از زندگی های روستایی و شهری مزایا و معایبی دارند که اگر دقیق تر آن ها را بررسی کنید متوجه خواهید شد که وقتی در روستا زندگی می کنید ممکن است علاقه به شهر نشینی در شما وجود داشته باشد، اما این اشتباه است چون زندگی روستایی بهترین منبع درآمد را برای شما ایجاد می کند.

تنه انشاء:هر کدام از ما قطعا یا در روستا و یا در شهر زندگی می کنیم و این دو حالت در اصل تفاوت هایی با یکدیگر دارند که باعث شده بسیاری ترجیح بدهند با توجه به تبلیغات شهر را برای ادامه ی زندگی انتخاب کنند، شهر های بزرگ مانند استان تهران که پایتخت کشور ایران و یکی از پرجمعیت ترین ها است، تبدیل شود به دنیایی پر از خودرو، آلودگی و همین طور سر و صدا.

در مقابل روستا ها هنوز همان جذابیت قدیمی را دارند، از منظره های چشم نواز بگیرید تا منبع درآمدی مانند کشاوری که به شکل های مختلف در نقاط مختلف و چهارگوشه کشورمان دیده می شود.

در شما ایران زندگی با یک چالش جدی روبرو شده و آن هم مکانیزه شدن مشاغلی مانند کشاوری و برنجکاری. ضمن این که در بسیاری از روستا ها ویلاسازی رونق گرفته است و افراد از شهر مسافتی طولانی را طی می کنند تا اوقات فراغت خود را در روستا ها و شهرستان های کوچک و کم جمعیت بگذرانند.

نمی توانیم بگوییم که کدام زندگی بهتر است، این بستگی به شرایط زندگی و همین طور نیاز های یک انسان، خانواده و جامعه خواهد داشت. محدودیت های زیادی نیز در روست ها وجود دارد، از بحث تحصیل تا موضوعاتی مانند دسترسی سریع و آسان به بیمارستان ها، ادارات و همین طور خدمات و فروشگاه های کالا.

بالاخره هر کدام از ما هر چقدر هم وابسته به شهرنشینی باشیم روز هایی نیاز پیدا می کنیم تا به شهر برویم و کار هایی را انجام دهیم.

نتیجه گیری:در نتیجه باید بگوییم که هر کسی در سرزمین و اقلیمی که بدنیا آمده است می تواند آینده خود را تغییر دهد، اگر صاحب تخصصی هستیم که در شهر مورد نیازی بسیاری از مردم خواهد بود، می توانیم مسیر پیشرفت را زود تر طی کنیم، در غیر این صورت روستا می تواند بهترین محل برای کسب و بدست آوردن درآمد از روش های کشاورزی، دامداری و… باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه نهم انشا با موضوع نامه ای به خداوند بزرگ و مهربان

مقدمه:خداوند بزرگ در هر شرایطی هوای آفریده های خود را دارد و می داند که آن ها بی کمک او نمی توانند از خطرات و لحظات تلخ و سخت دور شوند، هر کدام از ما باید برای جبران این همه نعمتی که خداوند بزرگ و متعال در اختیار ما قرار داده است همواره او را شکر گوییم و از خداوند متعال بخواهیم که در هر وضعیتی ما را یاری کند و اگر روزی دست از این کار بردارد، قطعا با گرفتاری های بزرگ و غیرقابل حلی روبرو می شویم.

تنه انشاء:زندگی ما انسان ها گاهی ممکن است بسیار سخت شود، در حدی که احساس ناراحتی کنیم و ندانیم که برای رهایی از این وضعیت چه مسیری را باید بر سر دو راهی ها انتخاب کنیم. اما اگر یادمان باشد که همواره خداوند متعال در هر شرایطی یار و همراه ماست، از این خطرات و سختی ها عبور می کنیم.

بستگی دارد که چه چیزی از او بخواهیم، آیا آمادگی این خواسته را داریم، آرزو هایمان اندازه ذهنمان است و یا این که اگر به چیزی برسیم ممکن است به خوبی نتوانیم از آن استفاده کنیم.

همین سلامتی که خود بزرگ ترین نعمت است و گاهی کم تر به آن توجه می کنیم و حتی خدایی نکرده ممکن است با ناشکری عصبانیت هایمان را تخلیه کنیم، مهم ترین است. عده ای از نعمت سلامتی برخوردار نیستند و آن ها اگر وضعیت ما را داشتند هزاران بار خدای بزرگ و بخشنده را شکر می کردند.

اما ما وقتی چیزی را داریم قدرش را نمی دانیم و احساس می کنیم که به جایگاه واقعی مان نرسیده ایم و هنوز با موفقیت فاصله داریم اما غصه کسب کردن آن را همواره در دل می پرورانیم.

نتیجه گیری:همانقدر که در سختی ها، گرفتاری ها و تلخی ها به یاد خداوند بزرگ  متعال هستیم نباید فراموش کنیم که عبادت و راز و نیاز با آفریدگار جهانیان باعث می شود که از ما خشنود شده و در زندگی کم تر با مشکلات غیرقابل حل روبرو شویم، گاه از سوی او امتحان می شویم برای چیز هایی که داریم. گاهی چیز های ارزشمند را از ما می گیرید و ما همواره باید آستانه تحمل خود را بالاتر ببریم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه نهم انشا یک روز بارانی را توصیف کنید

مقدمه:تجربه یک روز بارانی قطعا می تواند بسیار هیجان انگیز باشد، البته به شرطی که سعی نکنید برای رسیدن به مدرسه و یا محل کار آن هم با پای پیاده از مسیری طولانی عبور کنید، هر فصلی زیبایی خاص خود را دارد، باران را ممکن است در هر فصلی تجربه کنیم، از بهار که همیشه آب و هوا در آن متعادل است، اما نمی توانید یک روز بدون باران و آفتاب در کنار هم را تجربه کنید.

تنه انشاء:روز بارانی می تواند زیبا ترین تجربه شروع خوب باشد، می توانیم بنویسیم، نقاشی بکشیم و یا این که مطالعه کنیم، هر کسی در روز بارانی می تواند تصویر زیبایی از دنیا را ببیند، رحمت الهی بر سر درختان و گل ها می بارد، قطعا بسیار هیجان انگیز خواهد بود اگر بخواهیم این تصویر را در ذهن خود خلق کنیم.

هر کسی که بگویید علاقه ای به روز بارانی ندارد قطعا هنوز به خوبی درک نکرده است که آب و هوای مرطوب و بارانی که به خاک خشک می خورد چقدر می تواند تنفس را برای انسان آسان کند.

باران بر سر شهر ها و روستا ها می بارد، همواره کشاورزان شکر می کنند که رحمت الهی از آن ها دریغ نشده است، کافی است چند ماه را بدون باران تجربه کنید، قطعا روز های سختی خواهد بود. ما با قحطی روبرو می شویم و این لحظات سخت به هیچ عنوان نمی تواند خوشایند باشد.

باران حتی کوتاه، می تواند زندگی دوباره را رقم بزند، شاید قدرتی که ذرات این پدیده طبیعی دارد در هیچ عنصری مشاهده نشود. قدرت خداوند متعال واقعا شگفت انگیز است.

نتیجه گیری:در صورتی که به یک سفر کوتاه بروید و در فصل بهار بتوانید باران کنار ساحل دریا را تجربه کنید، قطعا عاشق این اتفاق می شوید، همیشه باران نوید بخش  زندگی دوباره، طراوت، خوشحالی و شادابی است که گاهی انسان ها فراموش می کنند آن را به یاد آورند.

در طول روز بار ها ابرا های سرگردان در را در آسمان می بینیم، آن ها گاهی بارش باران را راه ارتباطی می کنند که ببینیم و اندیشه کنیم ما بین قدرت خداوند و اتفاقاتی که در طبیعت رخ می دهد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه نهم انشا در مورد ضرب المثل وقت طلاست

مقدمه:وقت طلاست قطعا معنی فرا تر از جمله ای که می شنوید دارد، طلا را می توان با کمی تلاش بدست آورد اما موضوع این است که وقتی زمان را از دست می دهیم دیگر راه بازگشتی وجود ندارد و نمی تونیم آن را دوباره بدست آوریم، ضمن این که وقت و زمان در هر بخشی از سن تنها یک بار در اختیار ما قرار خواهد گرفت و شاید یکی از مهم ترین و بزرگ ترین اشتباه هر انسانی از دست دادن زمان بخصوص دوران جوانی باشد.

تنه انشاء:هر کدام از ما قطعا روز هایی را گذرانده ایم که حالا تنها حسرتش را می خوریم و احساس می کنیم که زندگی باید دوباره به عقب بازگشته و یک فرصت دیگر در اختیار ما قرار دهد، اما قطعا این طور نیست، اتفاقات زیادی در پس لحظه های مهمی که از دست داده ایم نهفته است و قطعا یکی از آن ها بی تجربگی است که انسان ها در جوانی بسیار با آن درگیر هستند.

ضمن این که راهنمایی درست در این دوره زمانی می تواند به انسان ها کمک کند، سخت ترین بخش این است که شما باید قبول کنید وقتی به سن 40 سالگی می رسید، نیمی از راه را رفته اید و موفقیت یک بار دیگر رقم نمی خورد، اما می توان موفقیت را به گونه ای دیگر شکل داد، بله موفقیت در میانسالی.

وقت طلاست دقیقا به همین موضوع اشاره می کند که ساعت به ما می آموزد که باید چگونه برای دستیابی به هر چیزی اهداف را به سرانجام رسانده و صد را از پیش و روی خود برداریم، آیا دیده اید که تاکنون زمان متوقف شود؟ قطعا پاسخ شما خیر خواهد بود. علاوه بر این با هیچ رقم و پولی نمی توان وقت را مجددا خرید. دنیا فانی است و هر کسی دیر یا زود آن را ترک می گوید.

نتیجه گیری:مسئله ی مهم دیگر در زندگی ما این است که از وقت به هیچ عنوان در جهت بیهوده استفاده نکنیم که قطعا پیری زمان مناسبی برای پشیمانی نیست. سخت ترین مسئله برای یک فرد که پا به سن گذاشته است مرور خاطراتی است که به هیچ عنوان در آن ها استفاده از وقت دیده نمی شود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه نهم انشا درباره صرفه جویی و اهمیت آن در زندگی

مقدمه:صرفه جویی در جامعه امروزی اهمیت ویژه ای دارد و شاید آن طور که باید و شاید به آن پرداخته نمی شود، اما نباید فراموش کنیم که این اتفاق می تواند باعث شود که آیندگان از ما به خوبی یاد کنند و آن ها این لطف ما را فراموش نمی کنند که ما چه باقی گذاشه ایم تا زندگی بهتری داشته باشند و از سختی ها و مشکلاتی که در اثر نبود منابع طبیعی به وجود می آید دور باشند.

تنه انشاء:انسان ها همواره باید نسل های آینده را به عنوان میراث دار سرزمین ها بدانند، ما می توانیم با صرفه جویی در انرژی هایی که دیگر تجدید نمی شوند به آن ها آرامش و عشق را عطا کنیم، ضمن این که ممکن است صرفه جویی نکردن در برخی از موضوعات حتی زندگی تا 50 سال آینده را در بسیاری از کشور ها از جمله ایران سخت کن.

این قطعا خبر خوشی نیست که بدانید جنگ آینده انسان ها بر سر آب است، یکی از مهم ترین عناصر حیات بشر که کم تر توجهی به آن می شود و هر روز بار ها و بار ها در سطح شهر و روستا ها مورد بی لطفی بسیاری از هموطنان قرار می گیرد.

پیش بینی شده است که در طول 80 سال آینده، کشور ایران نیز با مسئله بی آبی روبرو شود که امری بسیار خطیر و جدی است و اگر به طور دقیق با فرهنگ سازی مردم توجه شان را بر روی این مورد نگذارند، چیزی جز آب های شرب در اختیار ما نخواهد بود.

قطعا با یادگیری و فرهنگ سازی در سطح شهر، مدارس، مراکز تحصیلی، ادارات، ارگان ها، رادیو و تلویزیون، اینترنت و فضای مجازی می توان تا حد زیادی مردم را متوجه اهمیت صرفه جویی در انرژی های تجدید ناپذیر کرد.

گاز، نفت، بنزین، آب و… بزودی عناصر دیگری در این لیست قرار می گیرند که توسط بشر نابود شده اند.

نتیجه گیری:تا به امروز هیچ پیش بینی برای کمبود آب در بسیاری از سرزمین ها نشده است و این به هیچ عنوان خبر خوشی برای فرزندان و نسل های بعد از ما نیست. درصد آب های شرب در سرتاسر جهان باعث شده است که حتی وجود فراوان این عنصر باعث شود که هم چنان آب شرب در دسترس نباشد و این اتفاق تلخ، منفی و صد البته بدی است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه نهم انشا درباره میوه های بهاری و فصل بهار

مقدمه:قطعا فصل بهار یکی از جذاب ترین و بهترین فصولی است که هر کسی می تواند تجربه کند، مهم نیست که فصل بهار با چه شرایطی شروع می شود، باران، آفتاب، برف و کولاک، مهم این است که وقتی به ماه اردیبهشت می رسید، احساس تازگی و طراوت کرده و لحظات خوشی وارد جریان تنفسی انسان ها خواهد شد.

تنه انشاء:میوه های فصل بهار نیز همیشه بهترین هستند، تنوع میوه و خوردنی های جذاب و زیبا همیشه در این فصل می تواند دل هر کسی را شاد کرده و زندگی را دوباره از نو بسازد، تنها کافی است که به یاد آورید در فصل بهار چه میوه های جذابی در انتظار شماست و این که آلوچه، توت فرنگی، زردآلو و… همیشه در صدر لیست قرار دارند تا شما به هیچ عنوان متوجه گذر این ماه نشوید.

در ذهن هر کدام از ما بهاری وجود دارد که به یک سفر طولانی می رویم و تمام سختی های زندگی مان را برای یک هفته هم که شده فراموش می کنیم، وقتی به خرداد ماه نزدیک می شویم ماه امتحانات فرا می رسد، مدارس پر می شود از لحظاتی که هر کسی سعی می کند مزد زحمات خود در طول یک سال را درو کند.

ما بهار را دوست داریم چون هوا برای یک گردش کوتاه روزانه بسیار عالی است، رنگین کمان بیش از هر زمانی در این فصل مشاهده می شود و هوای بسیاری از شهر ها از سرد و زمستانی به بهاری و گرم و معتدل تغییر پیدا می کند.

نتیجه گیری:سه ماه فروردین، اردیبهشت و خرددا همیشه جز خوش آب و هوا ترین ها هستند و هر کسی را وادار می کنند که از آفریده های خداوند بزرگ و متعال تصاویری ثبت کرده و در گنجینه خاطرات خود حفظ کند، اگر شما هم می خواهید بهار را واقعا حس کنید، کافی است که به یک روستای زیبا در اعماق طبیعت بروید.

آن گاه متوجه می شوید که بهار فرا تر از چیزی است که بتوانید فکرش را بکنید.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء کامیون
مقدمه:من یک کامیون هستم که زندگی جالبی دارم، مسیر های گوناگون زیادی را طی کرده ام و در واقع فکر می کنیم که هر چه انجام می دهم تجربه فوق العاده ای است که برای کم تر کسی تکرار خواهد شد و از این بابت بسیار خوشنود هستم.
تنه انشاء:صاحب من یک مرد میانسال است که زندگی خوبی دارد، البته مدت زمان کوتاهی در کنار خانواده خود است و از این نظر بار ها دیده ام که بسیار ناراحت می شود، آلبوم تصاویر اعضای خانواده اش را در تلفن همراه خود رقم می زند، او همواره حس می کند که شاید زندگی سخت باشد اما با توجه به آینده ای که برای خود متصور می شود رو به جلو حرکت می کند.
این سختی ها را به جان میخرد و می داند که هر چه رو به موفقیت حرکت کند وضعیت زندگی اش نیز روز به روز بهتر خواهد شد. گاهی نگران او می شوم، چون به سفر های طولانی می رود و گاهی من هم خسته خواهم شد و دوست دارم بیشتر در آرامش زندگی کنم و صاحبم نیز در کنار خانواده اش لحظات خوبی را بگذراند.
فکر می کنم روزی که کار من تمام می شود، در واقع عمر من به پایان می رسد و آن لحظه بسیار تلخ و عذاب آور است. در واقع فعلا دوست ندارم به آن شرایط سخت فکر کنم.
نتیجه گیری:مسئله مهم دیگر این است که رانندگان کامیون روز ها و شب ها را گاه به سختی می گذرانند و مدام حس می کنم که ممکن است خطری من را تهدید کند، اما صاحبم به خوبی هدایت خودرو را آموخته و از این نظر قطعا یکی از بهترین ها است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء آلبوم عکس
مقدمه:من یک آلبوم عکس قدیمی پر از خاطرات دوران جوانی و میانسالی خانواده ای هستم که در نگه داری من بسیار کوشاه هستند و هر روز هم اعضای خانواده سعی می کنند بخشی از خاطرات را با من مرور کنند و از این اتفاق بسیار خوشحال هستم.
تنه انشاء:من عکس های زیادی را در گنجینه خود حفظ کرده ام، از روز بدنیا آمدن اولین فرزند خانواده که در حال حاضر ۲۰ سال از زندگی اش می گذرد و هر روز به پدر و مادرش نیز سر میزند و جویای احوال آن ها است. از طرفی وقتی گذشته را مرور می کنم می بینم که آن ها چقدر به خاطرات خود اهمیت می دهند و من از این وضعیت بسیار خوب و راضی هستم.
حضورم در این خانواده باعث شده که در مورد آن ها چیز های جالب و زیادی بدانم.
دوست دارم گاهی به روز های خوب گذشته باز گردم و بر این اساس سعی می کنم خودم هم مدام خاطرات را مرور کنم، حال تمامی صفحه های من پر از عکس شده است، از اولین روز حضور فرزند خانواده در مدرسه گرفته تا بدنیا آمدن دومین فرزند که حالا او نیز هر روز بزرگ تر و بزرگ تر می شود. اعضای این خانواده همواره یکدیگر را دوست دارند و به هم احساس خوبی منتقل می کنند.
نتیجه گیری:من وقتی در فروشگاه بودم حوصله ام سر می رفت، اما پس از آن با سرنوشت عجیب و جالبی روبرو شدم، فهمیدم که زندگی پر از تجربه هایی است که حتی نمی توانیم تصور کنیم و این بهترین روش برای تحمل سختی ها است و این که بدانیم روزی از آن ها می گذریم و دوباره اتفاقات خوب تکرار می شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء پاکت نامه

مقدمه:من یک پاکت نامه هستم و زندگی عجیبی دارم، البته شاید از نظر من تنها این اتفاقات که هر روز رخ می دهد عجیب و غیرطبیعی باشد، در ابتدا که وارد کارخانه ای شدیم، تکه چوبی بودم، تمام این مسیر را طی کردم و حالا پس از اتفاقات زیادی که در زندگی من رخ داد به این نتیجه رسیدم که اتفاقات بزرگی در مسیر هر کسی رخ می دهد.

تنه انشاء:من پس از مدتی از یک شرکت و کارخانه بزرگ که روزانه خودرو های زیادی به آن رفت آمد داشتند، وارد فروشگاه لوازم تحریر و لوازم نوشت افزار شدم، در واقع اتفاق مهمی که رخ داد این بود که پس از گذشت زمانی توسط شخصی خریداری شدم و این حس خوب به من دست داده است که انگار حالا خانواده ای پیدا کرده ام و می توانم در مورد هر چیزی با آن ها سخن بگویم.

اما او در حال نوشتن نامه ای است و قطعا در دل من قرارش می دهد و منتظر این است که نامه را تحویل مامور پست دهد تا من را به آدرسی که در سمت بالا و راست نوشته است تحویل دهد، حس می کنم که قرار است به سفری بروم و این سفر می تواند بسیار برای من جالب و هیجان انگیز باشد.

پس از گذر زمان و متوجه شدن برخی موضوعات حالا حس می کنم که ممکن است هر روز با رخداد هایی روبرو شوم که نظیر آن را در دنیای اطراف خود ندیده ام.

نتیجه گیری:نمی دانم که شما در مورد من چه فکری می کنید و این که آیا می توانید تصور کنید که یک پاکت نامه چگونه حرف می زند و چه اتفاقاتی برای او رخ می دهد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء عینک پیرمرد
مقدمه:زندگی یک عینک می تواند بسیار جالب و متفاوت باشد، در واقع عینک ها چیز های زیادی را می بینند و هر روز ممکن است با صحنه های خوشحال کننده و ناراحت کننده زیادی روبرو شوند، در این وضعیت قطعا دوست داریم در مورد حس درونی و زندگی عینک ها بیشتر بدانیم و با آن ها آشنا شویم.
تنه انشاء:من یک عینک هستم، من دنیای خاص و متفاوتی دارم و هر روز فکر می کنم که ممکن است با چیز جدیدی در زندگی انسان ها روبرو شوم، از گذشته تاکنون که با پیرمرد خوب و مهربان همراه بودم، می دانم که هر بار ممکن بود خطری من را تهدید کند، از نوه پیرمرد که سعی داشت من را روی چشمان خود قرار بدهد و حتی نزدیک بود همین موضوع باعث شود که من بشکنم. در وضعیت دیگری نیز روز بارانی و همراه با باد های شدید برای من خطرساز بود.
در واقع این پیرمرد بدون استفاده از من تقریبا چیزی را نمی بیند، در این وضعیت قطعا استفاده از عینک می تواند باعث شود که مشکل او حل شود و اگر من را گم کرده و یا جایم را بلد نباشد با مشکل بزرگی روبرو خواهد شد.
هر روز صبح که از خواب بر می خیزد سعی می کند من را پیدا کند و سپس به ادامه زندگی اش بپردازد و خوشحالم که همواره همراه او هستم و هر لحظه را در کنار او زندگی می کنم.
نتیجه گیری:من حدود ده سال است که با این پیرمرد همراه هستم، وقتی به پارک می رود و با دوستان خود گفتگو می کند، من هم فرصت این را دارم که با دنیای جدیدی آشنا شوم و زندگی ام را دوست دارم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم انشا با موضوع جان بخشی به اشیاء یخچال فریزر
مقدمه:زندگی یک یخچال بزرگ از چند نظر می تواند بسیار جالب و عجیب باشد، این که چگونه ساعت ها خود را جسم سردی می بیند که وظایف خاصی دارد و باید آن ها را کاملا درست انجام دهد، در صورتی که ممکن است دچار آسیب های سختی به انسان های دیگر شود و این وضعیت زمانی بدتر خواهد شد که یخچال و سیستم کارکرد آن با مشکل مواجه شود.
تنه انشاء:من یک یخچال هستم و در خانواده ای پرجمعیت نقش مهمی دارم، در طول روز مدام درب من باز می شود و از این وضعیت به هیچ عنوان رضایت ندارم و نمی خواهم که مدام تکرار شود، چون در درجه اول باعث آسیب دیدن من می شود، در کنار تمامی این موضوعات به هیچ عنوان اتفاق خوبی نخواهد بود اگر کسی مزاحم کار شما شود. به یاد داشته باشید که بیهوده باز کردن در یخچال به آن آسیب های جبران ناپذیری وارد می کند و حتی عمرش را نیز کم تر خواهد کرد.
ضمن این که من در فصل تابستان زندگی سخت تری دارم، چون بیشتر انرژی مصرف می کنم و حتی به مراتب خسته تر هم می شوم. در زمستان کار من آسان تر است و حتی در بسیاری از موارد از من استفاده زیادی نخواهد شد. آب آشامیدنی نیز در فصل تابستان بیشتر مورد نیاز بدن انسان ها است.
نتیجه گیری:هر چه وزن درون لوازم یخچال بیشتر باشد شرایط برایش سخت تر خواهد شد، یخچال یکی از اختراعات مهم انسان ها است که در مدل های مختلف و در بازار با قیمت های گوناگون به فروش می رسد. برخی از آن ها بزرگ و برخی نیز کوچک هستند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم انشا جان بخشی با اشیاء یک تکه چوب

مقدمه:هر جسم  و موجود زنده ای زندگی خاص خود را دارد و اگر بخواهیم در مورد آن ها صحبت کنیم گاه از توضیح برخی چیز ها عاجز می مانیم و برای ما قطعا بسیار سخت و عجیب خواهد بود که بگوییم تمام آن ها می توانند زبان صحبت کردن داشته باشند و این عجیب ترین مضمون و موضوع در مورد پدیده های اطراف ما است.

تنه انشاء:من یک تکه چوب هستم و زندگی ام در گوشه یک کارگاه نجاری در جریان است و هر چه که روز های بیشتری می گذرد همه چیز برای من عجیب تر و سخت تر است، اما این که آیا می توانم در زندگی ام به درد کسی بخورم نیز برایم جالب خواهد بود، اگر در مورد آن اطلاع داشته باشید بیشتر می توانید با زندگی و طرز تفکر من آشنا شوید.

من می توانم به اشکال مختلف تبدیل شوم و این که آیا می خواهم در زندگی ام یک موجود مفید باشم و این که آیا می توان من را در دسته موجودات قرار داد نیز مسئله کلیدی و جالبی است که شاید کم تر به آن اندیشیده باشید.

هر کسی می تواند از من استفاده خاصی داشته باشد و البته برخی نیز توسط قطعات چوب کاردستی ها و صنایع دستی جالبی درست می کنند که من بیش از هر چیزی آن ها را دوست دارم و برایم بسیار جالب و هیجان انگیز است.

نتیجه گیری:فراموش نکنید که انسان ها در برخی وضعیت من را به عنوان یک وسیله برای زیبا تر شدن خانه شان استفاده می کنند، برخی نیز از من میز و صندلی می سازند و برخی دیگر نیز ترجیح می دهند که من بخشی از خانه شان باشم و البته که در گذشته بیشتر خانه ها چوبی بودند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء بخاری گازی
مقدمه:زندگی یک بخاری گازی از فصل پاییز جدی تر شروع خواهد شد و اگر اولین سال است که شروع به کار می کند با تجربه های عجیب و جالبی روبرو می شود که تاکنون نظیر آن را ندیده است و می تواند بسیار هم هیجان انگیز و خارق العاده باشد. به هر حال او قبلا زندگی دیگر و متفاوتی داشت و ممکن است این وضعیت کاملا عجیب باشد.
تنه انشاء:من یک بخاری هستم و زندگی ام از کارخانه ای در یکی از شهر های ایران شروع شد، من تقریبا توان تولید گرمای بسیار بالایی دارم و البته قیمت من نیز کمی بالاتر از چیزی است که فکرش را می کنید، چون برای خانه ها و ملک بزرگ طراحی شده ام، البته مصرفم به مراتب کم تر از مدل های قدیمی است. من وارد یک خانواده جدید شده ام و از این وضعیت بسیار راضی هستم.
ضمن این که باید بگویم وقتی شروع به کار می کنم انگار فضای خانه هر لحظه بهتر و بهتر می شود. نیرویی را نه تنها به جسم و بلکه به روح و دل اعضای خانواده وارد می کنم و از این وضعیت بسیار راضی هستم و حس خوبی هم دارم. دوست دارم مدام این حس در سرتاسر خانه جاری باشد و از این شرایط نیز خودم انرژی می گیرم.
نتیجه گیری:وقتی به این فکر می کنم که چرا گرما برای انسان ها مهم است متوجه این موضوع می شوم که آن ها باید دمای متعادلی را تجربه کنند و اگر هوا کمی گرم و یا سرد تر از حالت مورد نیاز باشد با شرایط سخت و بدی روبرو می شوند و به همین دلیل در زمستان به من نیاز دارند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء ساعت

مقدمه:امروز می خواهم برای شما از زبان یک ساعت سخن بگویم ما ساعت ها مناسب با تیپ شما و متناسب با نیاز و کاربرد شما مورد استفاده قرار میگیریم که متناسب با سلیقه شما هم نیز میباشد به طور مثال انواع ساعت ها را میخواهیم با هم مقایسه کنیم.

تنه انشاء:یکسری از ما ساعت ها برای سلامتی استفاده می شویم که در اصطلاح به ما ساعت هوشمند می گویند.

اما می خواهم نوع دیگری از دوستان خود را به شما معرفی کنم که آن ها دسته چرمی نام دارند معمولا برای ظاهر ساده و کلاسیک استفاده می شوند که جذابیت خاصی را در نهایت سادگی به افراد می بخشند.

حال میخواهم دوستان دیگر خود را به شما معرفی کنم نام دوست دیگر من ساعت دسته فی هستند که معمولا مناسب افراد می باشد که در طرح ها و رنگ های متفاوت و با تولید شده توسط شرکت های معتبر در بازار موجود هستند.

هر کدام از شرکت ها زیبایی را به سبک خود رعایت میکند از نظر من هر ساعتی که به مرحله تولید می رسد آرزو می کند که توسط برند های هابلوت امگا کاسیو و رولکس خلق شود که نمایان گر زیبایی میباشد ما ساعت ها به تنهایی از محبوب ترین و زیبا ترین پوشیدنی بین مردم به شمار می رویم به طور مثال ساعت ها برای افرادی که به تیپ و ظاهر خود اهمیت میدهند مناسب ترین پوشیدنی می باشد.

نتیجه گیری:اگر شما میخواهید از دید افراد افراد بسیار شیک به نظر برسید من به شما پیشنهاد میکنم که با در نظر گرفتن لباس هایی که برت ن دارید مناسب ترین ساعت را برای خود انتخاب کنید.

شاید انتخاب ساعت برای شما کار سختی باشد اما من مجددا پیشنهاد میکنم ساعت هایی را انتخاب کنبد که به آن نیاز دارید و در مرحله بعد به ظاهر اهمیت دهید.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء کتاب قصه کودک
مقدمه:کتاب های قصه همیشه می توانند جذاب ترین روایات و داستان ها از زندگی موجودات زنده، موجودات بی جان و البته انسان ها را تعریف کنند و همین مسئله باعث می شود که در هر سنی آن ها را دوست داشته باشیم و بخواهیم زندگی مان را گاهی تبدیل به یک قصه کنیم که هیجان انگیز تر به نظر برسد.
تنه انشاء:من یک کتاب قصه هستم و در خانه ای زیبا و البته کوچک زندگی می کنم که هر روز شاهد لذت زندگی اعضای خانواده هستم، در واقع این زندگی به تازگی تشکیل شده است و مرد و زن که با هم ازدواج کرده اند صاحب دو فرزند هستند که هر دوی آن ها هشت ساله هستند.
آن ها همواره به تربیت فرزندان خود اهمیت می دهند و کتابخوانی را بهترین اتفاق ممکن می دانند، من نیز از این وضعیت راضی هستم و دوست دارم هر بار که من را می خوانند تجربه جدیدی برای آن ها داشته باشم، مسئله کلیدی دیگر این است که وقتی در مورد کتاب ها صحبت می کنیم در دسته بندی ها و موضوعات مختلفی هستند و هر کدام از آن ها می توانند روایتگر جذابیت خاصی باشند که کم تر در مورد آن صحبت شده است، من از این وضعیت خیلی خوشحالم که به این خانواده برای رشد روح و ادبیات کمک می کنم.
کتاب ها بهترین دوست انسان ها هستند.
نتیجه گیری:دوست دارم وقتی سنشان بالاتر می روند و دیگر کتاب ها را می خوانند همواره صفحات من را ورق زده و من را به یاد داشته باشند، چون از این شرایط حس بی نظیری خواهم داشت و مدام به فکر تکرارش حداقل در ذهن خودم هستم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء پاک کن

مقدمه:سلام دوستان و هم کلاسی های خودم موضوع امروز انشاء ما در مورد پاک کن هست. پاک کن ها از سنین کودکی همراه ما هستند، تا اخر عمر امکان دارد که در برخی از مقاطع و در سنین مختلف کاربردشان کمرنگ می شود ولی بلاخره در هر خانه ای پیدا می شوند و مورد استفاده قرار می گیرند پاک کن ها از همان کودکی درس مهمی به ما می دهند.

تنه انشاء:ما در ابتدا با مداد یا می نویسیم یا نقاشی میکنیم ولی به محض اشتباه به سراغ پاک کن می رویم.

اما سنمان که بالا تر رفت و خودکار به دست گرفتیم در صورت اشتباه دیگر نمی توان سراغ پاک کن رفت شاید بتوان به روی اشتباه خود سرپوش گذاشت اما به هر صورت نمی توان صورت مسّله را پاک کرد در زندگی هم همینگونه می باشد.

باید سعی کنبد از این موضوع درس مهمی بگیرید من سعی کردم به صورت مثال برای شما عزیزان بیان کنم تا به اصل موضوع دقت کنید حال یک مثال دیگر را برای شما بیان خواهم کرد من همیشه دوست دار شما بودم اگر دقت کرده باشید با هر اشتباهی که می کنید و از من استفاده میکنید ذره ای از من کاسته میشود.

همین موضوع را اگر در زندگانی هم درنظر بگیرید همین گونه است با هر اشتباه عده ای از کسانی به شما علاقه دارند یا حتی خودتان آسیب می بینید؛ پس همیشه با احتیاط و بدون اشتباه زندگی کنید تا کام زندگی را هم برای خود و هم کسانی که صمیمانه به شما علاقه دارند شیرین باشد.

نتیجه گیری:زندگی پاک کن ها جالب است، خود آسیب می بینند تا اشتباه دیگران را پاک کنند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه هفتم انشا در مورد شهادت سردار قاسم سلیمانی
مقدمه:سلام دوستان موضوع امروز انشاء ما در مورد سردار دلیر ایرانی است سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی این سردار شهید یکی از پر افتخار ترین و محبوب ترین سرداران ایرانی بود که با هوش و زکاوت بالایی که داستند و با افتخار آفرینی و حس وطن پرستی و محبربیتش زبان زد خاص و عام است. او برای دفاع از مرز های وطن روز های سختی را در کشور های دور گذراند و قطعا جهاد او بسیار ارزشمند است.
تنه انشاء:و همیشه یادش به نیکی بر دل و ذهن مردم ایران و جهان جاری خواهد بود این سردار بزرگوار کابوسی بود برای دشمنان ایران و اسلام و از ترس شدیدی که دشمنان از نام ایشان داشتند به صورت بسیار ناجوانمردانه ایشان را در تاریخ ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ در عراق به شهادت رساندند.
سردار قاسم سلیمانی برای ایرانیان محبوبیت بسیار زیادی داشتند و کمتر کسی هست که ایشان را نشناسد و از دلاوری هایشان بی خبر باشد سردار قاسم سلیمانی متولد ۲۰ اسفند ماه سال ۱۳۳۵ در کرمان هستند و تمدار و فرمانده بزرگ نظامی بودند که از افتخارات بزرگشان می توانید به  نابودی داعش، سر و سامان دادن اوضاع ی عراق بعد از اعدام صدام، متوقف کردن اسرائیل با کمک کردنبه حذب الله لبنان سردار با استراتژی خاصی که داشت محال بود به دشمن اجازه پیشروی بدهد و کابوس وحشتناکی برای دشمن بود.
نتیجه گیری:و همیشه برای ایران در حال خدمت بود و کمک های بسیاری را برای ایران و ایرانی کردند که ما امنیت حال حاضر را به ایشان مدیونیم تا نام ایشان در مجمع دشمنان بوده ترس و برافریختگی را می توانید بر روی صوت دشمنان مشهاده کنید و این ها همه از ابهت سردار است روحشان شاد و جایگاهشان همیشه در قلب مردم ایران است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

طعم خورشت قورمه سبزی  انشاء پایه هشتم صفحه ۶۲
مقدمه: یکی از غذاهای لذیذ و سنتی ایرانی که روز به روز بیشتر در سرتاسر جهان شناخته می شود و راغبان بیشتری را به خود جذب می کند، قورمه سبزی است و طعم آن گویای تاریخ کهنی است که ایران به آن  همه عظمت به دوش می کشد.
تنه انشاء: وقتی حرف از طعم خورشت قورمه سبزی می شود یاد عطر مدهوش کننده آن زمانی که مادر پشت اجاق با عشق و علاقه می ایستد تا برایمان غذای مورد علاقمان را بپزد، می افتیم. وقتی که طعم خشمزه اش زیر دندان می آید
گویی که هیچ خوشی و لذتی بالاتر از آن لحظه در دنیا وجود ندارد. طعم خورشت قورمه سبزی آن موقع کامل می شود که همراه باشد با برنج اصیل ایرانی که دانه های سفیدش همچون برف می درخشد و ترکیب آن دو در کنار هم آن را تبدیل به یک قاب خشمزه می سازد.
این غذا را تنها معدود آدم هایی دوست ندارند و عده ی زیادی برای  آن سر و دست می شکنند و جزء اولین غذای مورد علاقه ی اکثر ما ایرانی ها است به نظر من زمانی که این طعم بیش از پیش خوش آیند خواهد بود
که سفره ی سرتاسری و رنگینی در خانه ی مادربزرگ پهن شود و همه ی فامیل با شوخی و خنده به دور آن بنشینند و قورمه سبزی مادربزرگ روی آن سفره خودنمایی کند.
در حالی که مادربزرگ از شوق و ذوق تعریف و تمجید اهل فامیل برای طعم و عطر خورشت قورمه سبزی از ته دل می خندد.
نتیجه گیری: هر غذایی عطر و طعم به خصوص خود را دارد. اما آن غذایی که چاشنی اش عشق و محبت و اصالتی به سنگینی یک کوه باشند هرگز نه طعم فراموش شدنی خواهد بود و نه لحظه ایی تکراری و روتین.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا تصویر نویسی از تصویر کوه دماوند را بنویسید پایه هشتم
نام تصویر: کوه دماوند
جزئیات تصویر:دشتی سبز که گل های قرمز شقایق زینت بخش آن است همچون فرشی که گل های برجسته به آن جلا بخشیده است. آسمان آبی که نوک قله در فراز آن خودنمایی می کند و برف های سفید با خیال راحت به این کوه که نماد استقامت و استواری است تکیه می کنند.
پیام تصویر:دماوند نماد پایداری و استقامت ایران و مردم غیوری است که با سری بالا و کوله باری افتخار در میان دشتی سبز درست مثل کارنامه درخشانش ایستاده است و ما مردمی هستیم که سرفراز درست مثل کوه ایستاده ایم و از بالا به جای جای جهان نگاه می کنیم.
انتخاب موضوع از تصویر:سرفراز همچون کوه
مقدمه:هر کدام از ما، نقطه ایی از جهان را برای زیستن برمی گزینیم، عده ایی از دور شاهد ماجرا می شویم و عده ایی دیگر برای رسیدن به عرج و مقام مسیر سخت را می پیمائیم تا در نهایت در اوج آسمان ها شاهد و ناظر باشیم.
تنه انشاء:مناظر و زیبایی های متعددی می توانند مانع ما برای رسیدن به هدف والای ما شود. طوری ما را وسوسه می کند که به همان زیبایی دوست داشتنی قانع می شویم و برای رسیدن به اهداف بالاتر تلاشی نمی کنیم.
شاید عده ایی ماندن در دشت شقایق ها را و دیدن منظره ی روبه رویشان برایشان کفایت کند اما عده ایی دیگر این را تنها زیبایی زودگذر می بینند که خیلی زود عمر دشت شقایق به اتمام می رسد! او آنچنان راغب است برای رسیدن به نوک قله که تمام فراز و نشیب های پیش رو را پشت سر می گذارد تا برای ابدیت از آن بالا شاهد زیبایی های بیشتری باشد.
اکنون مردم عزیز ما در همین تلاطم زندگی دست و پا می زنند، عده ایی دشت را نقطه ی پایان می دانند و عده ایی دیگر نقطه ی آن را آغاز، مهم نوع دید و نگرش ما است!یادمان نرود که این کوه از گذشته تاکنون نماد پشتکار ایران بوده است، یادمان نرود ایران همیشه باید در اوج بماند. مبادا با بادهایی که می وزد پایمان بلغزد و بیافتیم. ما باید بتوانیم زیرا ما ایرانی هستیم.
نتیجه گیری:سرفراز همچون کوه، آبی همچون آسمان، زیبا همچون دشت، پاک همچون برف! سرخ همچون خون شهید. این ایران است، کوهی که هرگز نمی ریزد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشاء با موضوع طعم بستنی یخی پایه هشتم صفحه ۶۲
مقدمه:زمانی که آفتاب سوزان عمود می تابد و گرمای جان سوزش عرق را از تن روانه می سازد تنها چیزی خنک می تواند آتش سوزان وجودت را خاموش کند. چیزی مثل بستنی یخی.
تنه انشاء:بستنی یخی یکی از خوشمزه ترین لذت های زندگی است که از کوچک تا بزرگ همه برای آن مشتاقند و با آن خاطره های شیرین را در دفتر خاطرات خود رقم زده اند.
طعم دل پذیر خرد شدن تکه های یخ زده ی  میوه زیر دندان ها لذت وصف ناشدنی را به همراه دارد که در گرمای تابستان در زیر تابش نور خورشید طلایی موجب می شود خنکایی را در جزء به جزء سلول های بدن تزریق کند
و لحظه ایی ناب و فراموش نشدنی را در ذهن ها ثبت کند. همانطور که همه ما می دانیم بستنی یخی در طعم های مختلف بنابر ذائقه ی شخصی هر کسی تعبیه شده است که در سنی و با هر سلیقه ایی، توان انتخاب و علاقمندی را داراست.
به طوری که هم من و هم پدرم و هم پدربزرگم از علاقمندان سرسخت آن هستیم و هر کدام به شخصه به نوبه ی خود از آن خاطره های شیرین و به یاد ماندنی را در یاد داریم. از دست فروش های دوره گرد کوچه پس کوچه ها بگیر تا کافی شاپ ها که در زمان حال است آن را به بازار عرضه می کنند.
طعمش آنقدر خوب و خشمزه است که از سبد غذایی در طی سال های گذشته حذف شده است. شاید بعد از گذر سال ها فراموشی بگیرم و از گذشته ام هیچ به یاد نیاورم اما قطعا با طعم بستنی یخی پرت می شوم به گذشته ایی که فراموش کردم زیرا آنقدر فراموش نشدنی و ناب است که هرگز فراموش نمی شود.
نتیجه گیری:بعضی از طعم ها تو را غرق خاطرات می کند، بعضی تو را ناخوداگاه به لبخند وا می دارد و بعضی دیگر بغضی نا به هنگام را مهمان گلویت می کند طعم بستنی یخی همان طعمی است که همه ی این توصیفات را یکباره در خود جا داده است و من با هر بار چشیدن طعمش همه ی احساسات خوب زندگی را با هم تجربه می کنم و این یعنی خوشبختی اما از نوع ساده.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم صفحه۶۲ طعم لبوی داغ در یک روز برفی
مقدمه:بعضی از لحظات و خاطرات زندگی را باید قاب گرفت و به دیوار زد تا برای همیشه جلوی چشمانت باشد و هر بار با دیدنش سرمست شوی و غرق خاطرات خوب شوی. اما آیا می شود طعم بعضی چیزها را قاب گرفت؟! یا برای همیشه آن را در ذهن ثبت کرد؟
تنه انشاء:برف که می بارد در وجود همه، شور و شوقی وصف ناشدنی به وجود می آید. همه شاد می شوند و برای لمس برف های نرم و سفید و بازی و ساختن آدم برفی یا قدم زدن در آن فرش سفید له له می زنند.
آن موقع که صورتت از سرما و شادی گلگون شد و دست هایت از سرما ذوق ذوق می کند تنها خوردن چیزی داغ که سرمای تنت را تبدیل به گرمای مطبوع و مطلوب کند، خوشبختی ات را در آن لحظه کامل می کند. چیزی مانند لبوی داغ که سرخی اش از چند فرسنگی دلت را آب می کند
و بزاقت به ترشح وامی دارد و آن شیرینی بی مانند که همه در کنار هم تبدیل می شود به خاطره ایی زیبا که در دفتر زندگیت ثبت می شود. طعم لبوی داغ آن هم در یک روز برفی نه وصف شدنی است و نه رد شدنی است. آن لحظه را تنها باید با گوشت و استخوان خود لمس کنی.
وقتی طعم دلنشین در رگ و پی ات جا خوش کرد آنوقت بهانه ایی می شود برای برف بازی، می شود یکی از لذت های زندگی یا که شاید یکی از طعم های خوش زندگی.
نتیجه گیری:ما باید خودمان برای ثبت خاطرات خوب زندگیمان تلاش کنیم. به جستجوی آن برویم و تک تک آن را تجربه کنیم. شاید در لابه لای انبوه اتفاق های روزمره تنها یک طعم یا یک عطر دلنشین، آن روزت را تبدیل به یک خاطره ی خوب کند. از لحظه های کوچک زندگی هم نگذرید. شاید همان اتفاق کوچک تبدیل به یک خاطره ی شیرین بزرگ زندگیت شود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم  صفحه۶۲ بوی خاک پس از بارش باران موضوع های زیر چه حس و حالی به شما می دهد؟
مقدمه:باران یکی از برکات خدای مهربان است که لطف و مهربانی اش را بر سر بندگانش می پاشاند تا اینگونه نشان دهد که هرگز دست محبت از سر بندگانش را کوتاه نخواهد ساخت.
تنه انشاء:کاش می شد بعضی از بوهای خوشایند زندگی را در جایی نگاه داشت یا ضبط و ثبت کرد تا که هر وقت دلت گرفت یا دلت تنگ شد آن را استشمام کنی و غرق شوی در خاطرات خوب زندگیت.
مثل بوی  خاک پس از بارش باران به خصوص زمانی که خورشید سوزان روی خاک تابیده است و با حرارتش در حال پخت خاک روی زمین است. گویی که از زمین بخار بلند می شود و ناگهان آسمان به غرش درآید و ابرها به یکباره جمع شوند و باران با شدت شروع به بارش کند درست مثل لحظه ایی که آب را روی آتش بریزی
خاک هم با بارش باران عطر دل انگیزی را از منشات می کند که هوش از سر می برد و آدمی را به خلسه ی شیرین می کشاند. درست به یاد خاطرات کودکی ات که روی ایوان خانه ی مادربزرگ می نشستی و با بارش باران بوی خاک شور و شوق پرواز در باران را در وجودت شعله ور می کرد
و تو با صدای بلند زیر باران با دست های از هم گشوده می خندی و بوی خوش خاک را در تک تک سلول های بدنت تزریق کنی تا ابد در ذهنت همان خاطره ی خوب را به یادآوری .
نتیجه گیری:بوی خاک آن هم بعد از بارش باران بسیار شورانگیز و دل انگیز خواهد بود. به شرط آنکه پشت قاب پنجره ی اتاق آن هم با فنجان چای داغ در دستانت باشد نه آنکه دربه در دنیال سرپناهی باشی و سرما در گوشت و استخوانت نفوذ کند. آن موقع نه تنها بوی خاک برایت دلنشین نخواهد بود بلکه باران هم برایت یک اتفاق نابه هنگام و بد خواهد شد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم صفحه۸۱  قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
مقدمه:خدایی را شکر که برای خنداندن برگ و گل و طبیعت یک آسمان را به گریه وا می دارد و باران رحمتش را بر سرشان می پاشد.
تنه انشاء:در گرگ و میش صبح، ناگهان هوا مه آلود شد و ابرها بر جنب و جوش در آمدند. تکانی خورده و همه ی قطره های تلنبار شد.
دو ابر از جای گرم و نرمشان جدا شدند من نیز در میان آن ها بودم، ترس تمام وجودم را در برگرفته بود اما همه را که مثل خود می دیدم ترسم روبه کاستی می رفت. در میان زمین و آسمان معلق بودم تا اینکه روی جای گرم و نرمی فرود آمدم.
نگاه که به اطراف انداختم همه جا را زیبا دیدم، گویی در دشتی از گل ها در آن هنگام که خورشید از پشت ابرها را کنار می زد تا رخ طلایی اش را به طبیعت بتاباند، فرود آمده بودم. درست روی گلبرگ گل نرگسی که بوی عطر دل انگیزش مرا مست کرده بود و صدای پرندگان مرا به خلسه ایی شیرین کشانده بود.
گل نرگس با دیدنم، همچون میزبانی مهربان، لبخند مهربانش را نصیبم کرد. گویی که بیش تر از آمدن مهمان خوشحال شده است. آن روز هم بازی ام برگ ها و گلبرگ های آن گل زیبا شده بود. در حالی که از گوشه گوشه ی دشت پر ز گل صدای شادی و خنده به گوش می رسید.
گویی که خدا تنها برای خنداندن آن ها قطرات باران را از ابرها چکانده است و قاب عکس زیبای طبیعت را با ابرها که هاله ی خورشید از میانش نورافشانی می کند و گل ها و قطره های بارانی که روی آن ها چکیده است، کامل تر کرده است.
نتیجه گیری:هیچ کار خدا بی حکمت نیست، هر یک از نعمت های خدا بنا بر هدفی خاص آفریده شده اند. حتی قطره باران یا شاپرکی خندان در میان بادها، شاید برای خنداندن گلی یا کودکی که ناامیدی در او رخنه کرده است از بستر خود جدا شده اند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

 انشاءگفتگو خیالی جنگل و کویر پایه هشتم
مقدمه:خیال آن است که تو را برمی کشاند میان رویاهایت و بازگو می کند هر آنچه را که ناگفتنی است تا اینگونه به گوش عالمیان برسانی که اگر صدایشان را ما نمی شنویم دلیلی نمی شود که جنگل یا کویر زنده نباشند و حرف نزنند.
تنه انشاء: آفتاب عمود می تابید، رنگ طلایی شن زار و خورشید هارمونی زیبایی را به وجود آورده بود. کویر از این همه سکوت و تنهایی دلش به تنگ آمده بود. به دور دست ها نگاهی انداخت،
آنجا که جنگلی سبز با صدای پرندگان و درختان سر به فلک کشیده زینت گر آن است. از اعماق وجودش آهی سوک کشید و با حسرتی که تمام وجودش را در برگرفته و با صدایی که بغض و خستگی طنین اندازش بود رو به جنگل کرد و با صدایی که توقع نداشت جنگل آن را بشنود. جنگل را مورد خطاب قرار داد:
-ای جنگل سبز که سقف زندگیت با رنگ آبی نیلگون مزین شده است چرا خبری ز حال بی قرار ما نمی کنی!
جنگل در میان هرج و مرج، صدایی را شنید، گوش هایش را تیز کرد و با دقت بیشتری گوش سپرد. صدایش را شنید با هیجان وصف ناشدنی گفت: تو کیستی که غم صدایت دلم را لرزاند؟! کویر کمی صدایش جان گرفت و گفت:
-من کویری ام که نه پرنده ای آواز خوان من را به خلسه می کشاند و نه سبزی برگ های تازه جوانه زده من را به آرامش دعوت می کند. من کویری ام که شن زار و چند بوته ی کوچک تنها اجزای تشکیل دهنده ی من است.
-جنگل حرف هایش را شنید و گفت:
-شاید اینها را نداشته باشی اما آرامشی داری که مثال زدنی است، آسمانی با آویزهای رنگی و درخشان داریی که ستودنی است.
کویر گفت:-روزی به جایی می رسی که سکوت تنها راه گلویت را می فشارد و از روی دلتنگی تو را به فریاد وا می دارد.
جنگل گفت: تو چه می دانی که چه می کشد این جنگل که در میان تمام اصوات، در جستجوی ذره ایی سکوت و آرامش است.
نتیجه گیری:کویر و جنگل هر دو آه کشیدن، اما یکی برای داشته هایش و دیگری برای نداشته هایش، چیست این دنیا که دائم در حال شکوه و شکایتم و جای شکر تنها حسرت و آه می کشیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم انشاء درباره بوی سیر صفحه۶۲
مقدمه:سیر یکی از طعم دهنده ها و عطر دهنده ی اضافه شده به غذاهای ایرانی به خصوص شمالی است، با بوی سیر و حال و هوای شمال سالانه مسافران و علاقه مندان زیادی را به خود جذب خواهد کرد.
تنه انشاء:سیر نمونه ایی از مواد غذایی است که به تنهایی سرشار از خاصیت های درمانی و علمی و غذایی است. به طور مثال یکی از آنتی باکتری های طبیعی است که مانع از توزیع و تکثیر باکتری در بدن انسان می شود و بخاطر همان بوی سیر یکی از باکتری ها را می کشد
به خصوص باکتری ها و میکروب های دهان و دندان که به نوبه ی خود یک خمیردندان سالم و مثمر ثمر است که هر جهات سودمند خواهد بود علاوه بر آن بوی سیر موجب فرار و از بین بردن ات موذی می شود. عده ایی اما به دلیل تندی، بوی سیر را نمی پسندد یا از آن دوری می کنند
با اینکه نظری شخصی است اما بسیار غلط و اشتباه است. زیرا از طبیعی ترین و بی خطرترین مواردی است که می توان به عنوان مسکن یا دارو به جای محصولات شیمیایی و داروهای شیمیایی استفاده کرد.
گیلان و مازندران به دلیل آب و هوای مناسب و مرطوب هر ساله در زمین های کشاورزی خود سیر می کارند و در غذاهای متنوع و لذیذ خود از آن ها بهره مند می شوند و بوی سیر را به عنوان، یکی از عطر دهنده ها و طعم دهنده های خوب غذایی استفاده می کنند. بوی سیر شاید
در نظر اول کمی زننده به نظر برسد اما اگر به فواید آن فکر کنیم این زنندگی حسش را به سرحالی و جوانی خواهد داد. زیرا از خواص دیگر سیر جوانی پوست و شادابی صورت نام می برند. البته ما این را نیز در نظر بگیریم که همه ی مواد غذایی دارای عطر تند یا ملایم خاص خود هستند. ما تنها باید در جای درست و مکان درست از آن ها استفاده کنیم.
نتیجه گیری: باید این را نیز در نظر بگیریم حتی اگر از عطرهای خوشبوکننده ی بدن هم زیاد استفاده کنیم می تواند زننده یا تند باشد. سیر و بوی سیر نیز همین طور است. اگر به مقدار معین و در محصولی درست استفاده شوند عطرش هوش از سر می برد و تو را به سمت خود می کشد. بنابراین هر چیزی را باید به اندازه و درست استفاده کرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

پایه هشتم صفحه۸۱ پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
مقدمه:هیچ گاه ناامید مشو،خدایی که بزرگیش حتی در فکر نمی گنجد قطعا در میان سیاهی ها، نوری برای هدایت گذاشته است تنها کافی است آن شمع را ببینی و راهت را با آن روشن نمایی.
تنه انشاء:سیاهی همچون پرده ایی همه جا را در برگرفته بود، چشم هیچ جایی نمی دید و ترس در دلم رخنه کرده بود. اما با تمام وجود تکیه بر پروردگاری کرده بودم که بال هایم را این چنین زیبا و با ظرافت نقاشی کرده است
بنابراین امیدی که در دلم وجود داشت مانع از متوقف شدن من می شد و توان بال زدن را از من نمی گرفت. همینطور که به جلو پیش می رفتیم در میان تاریکی شب نوری از دور سو سو می زد. بال هایم قوت گرفتند و شادی وصف ناشدنی تمام وجودم را در برگرفت. هر چه جلوتر می رفتم نور پر رنگ تر می شد.
تا اینکه به مقصد رسیدم و نور شمع، چشم هایم را نوازش می کرد. از شادی به دورش چرخیدم، آنقدر طوافش کردم که گویی معبودم را از نزدیک می بینم. بال هایم زیر نور شمع جلوه ایی زیبا به خود گرفته بود و از شادی با صدای بلند می خندیدم! برایم آنجا پایان همه ی ناخوشی ها بود و نور شمع آرام بخش دل بیقرارم شده بود
 آنقدر به دورش چرخیدم و آب شدن شمع را دیدم که با تمام وجود حس کردم آن لحظه ی معود فرا رسیده است زمان وصال رسیده است و معشوق به عاشق رسیده است. آن چنان که بال هایم را به دور شمع بپیچانم و برای همیشه با او ابدی شوم.
نتیجه گیری:اگر امید داشته باشید قطعا در امید به رویتان باز خواهد شد و در میان ظلمات شب راهی را برای رسیدن به نور برایتان هموار  خواهد شدبنابراین هرگز ناامید نشوید. درهای پشت سرتان را نبندید زیرا خدا هرگز شما را در تاریکی ها رها نخواهد کرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا دانش آموزی درباره صدای زنبور
انشا در مورد صدای زنبور
انشا صدای زنبور
حتما همه می دانیم هر موجودی صدای مخصوص خودش را دارد. صدا یک نشانه است. اما بعضی موجودات هم هستند با این که تولید صدا می کنند، خودشان صدا را نمی شنوند. من این را نمی دانستم.
پارسال که بعد از کلی خواهش و التماس من، پدرم مرا به مزرعه ی یکی از دوستانش برد، برای اولین بار صدای زنبورها را شنیدم. دیدن آن همه زنبور که وز وز کنان داخل کندوها در جنب و جوش بودند یکی از اتفاقات عجیب زندگی ام بود.
دوست پدرم می گفت زنبورها موجوداتی اجتماعی هستند اما با این حال می توانند گاهی واکنش های غیر اجتماعی هم داشته باشند و به قولی وحشی بشوند. او به من گفت زنبورها ناشنوا هستند و فقط از طریق شاخک ها و پاها با هم ارتباط بر قرار می کنند.
شنیدن صدای بال زدن زنبورها برای آن ها که زنبورها را دوست دارند، تجربه ی خوب و فراموش نشدنی است. فقط در صورتی می توانی این صدا را بشنوی که در میان لشگری از آن ها باشی. کنار کندوهای عسل، دنیای دیگری وجود دارد. دنیایی که به تجربه کردنش می ارزد.
دوست پدرم که تحصیل کرده ی رشته کشاورزی است می گفت: این همه صدا که می شنوی به دلیل آن است که زنبورها در ثانیه دویست بار بال می زنند. شنیدن این موضوع شگفتی من را بیشتر کرد. آن جا بود که فهمیدم چرا وقتی زنبوری را به تنهایی می بینم صدای بال زدن اش را نمی شنوم.
شگفت آور تر این که او با تجربه ای که طی سال ها به دست آورده بود و منبع علمی هم داشت، از تغییر صدای بال زدن ها می فهمید آن ها در وضعیت نرمال هستند یا نه. او می گفت: وقتی زنبورها عصبانی می شنوند صدای بال زدن های شان هم تغییر می کند. در این موقع است که باید با نهایت احتیاط به آن ها نزدیک شد.
عصر آن روز که به خانه بر می گشتیم من دیگر می دانستم این موجود عجیب و مفید ده ها میلیون سال است که همچنان به زندگی پر ارزش اش ادامه می دهد . عصاره ی جادویی که او به نام عسل به مردم زمین می دهد یکی از پر خاصیت ترین خوردنی های جهان خلقت است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا دانش آموزی درباره صبر و بردباری
انشا در مورد صبر و شکیبایی
انشا درباره صبر و شکیبایی 
خیلی از ما تجربه ی آخرین باری که صبر و شکیبایی نکردیم را به یاد داریم. صبر نکردن در هر جای این کُره زمین یک معنا بیشتر ندارد . آن هم از دست دادن است. از دست دادن چیزهایی که دوست می داشتیم و گاهی مرز بین داشته ها و نداشته ها را تعیین می کرده است.
کلمه ی صبر، سه حرف است. اما وقتی به موقع انجام بشود تاثیرش نه سی سال، بلکه تا آخرِ عمر است. مثلا مشتی که بالا می رود تا به صورتی کوبیده بشود، اگر فقط برای یک لحظه به ” صاد” صبوری فکر کند، دیگر لازم نیست سال ها، درپشت میله های سرد به پشیمانی فکر کند. اما برای یادگیری صبر داشتن، اول باید شکیبایی یا همان تحمل را یاد گرفت.
شکیبایی بایی هم  از اهالی کوچه ی صبر است. این دو با این که دو اسم متفاوت دارند، ولی درست مثل سیبی هستند که از وسط نصف کرده باشند.
کسانی را که آستانه ی تحمل بالایی را در مخالفت با خود دارند ، شکیبا می گویند. این مخالفت ها ممکن است درست یا غلط باشد؛ پس این موقع است که پای ” صبر ” به میدان کشیده می شود. صبر آنقدر شیوه های آرام بودن را بلد است ، که حتی می تواند سال ها منتظر بماند تا حقیقت هرموضوعی آشکار بشود. آقا بزرگم می گوید کسانی که صبر کردن را یا د بگیرند، اولین خدمت را به خودشان کرده اند. آدم های صبور کارها را بهتر انجام می دهند. دچار اضطراب نمی شوند و هر جا می روند مورد قبول افکار عمومی هستند.
صبر و شکیبایی  هم مثل خیلی از کارهایی که انجام می دهیم احتیاج به یاد گرفتن دارد. وقتی آن را آموختیم طمع شیرین ارتباط بهتر و افکار را خواهیم چشید.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا درباره شجاعت و دلیری 
انشا در مورد شجاعت
انشا شجاعت به صورت توصیفی 
خیلی از آدم ها می خواهند شجاع باشند. یا لااقل در بعضی اوقات شجاع به نظر برسند. اما خیلی ها هم نمی دانند بین شجاعت و حماقت بیشتر از یک مو فاصله نیست. شجاع های واقعی معمولا می دانند شجاعت به زور و بازو نیست. می دانند شجاعت مثل شمشیر دو دَم است. اگر بی موقع از آن استفاده کنند باید تاوان سنگینی بدهند.
شجاع های واقعی اهل نمایش نیستند. آن ها شجاعت را درجایی مصرف می کنند که به آن نیاز باشد. بابت شجاعت شان  هم از کسی طلبکار نمی شوند. مثل سربازانی که برای محافظت از کشورشان ، بی منت در مرزها یا در جاهایی که احتمال خطر هست مستقر شده اند.
شاید این را بدانیم، شاید هم ندانیم که شجاعت ابزاری نمی خواهد. بلکه خودش ابزار است. سربازی که به دلِ دشمن می زند . پیش از آن که تفنگ اش را به میدان جنگ بفرستد، شجاعت اش را با خودش به میدان می برد. او حتی می تواند با دست خالی هم در مقابل دشمن قرار بگیرد، چون ابزارش شجاعت است.
شجاعت به شعور احتیاج دارد. در واقع اگر موتور محرکه ی شجاعت، شعور نباشد، احتمال دارد شجاعت را به حماقت بدل کند. کم ندیده ایم افرادی را که فکر می کنند با بازوهای قوی می شود شرایط را به نفع خودشان تغییر بدهند. در حالی نمی دانند شجاعت مثل خون است که باید در رگ ها جاری باشد. بازوها می توانند نابود بشوند. اما شجاعتی که با خون عجین شده باشد هرگز از بین نمی رود. در تاریخ سرزمین ما کم نیستند انسان های بزرگی که جثه ی کوچک داشتند، اما با سری پر شور و شجاعتی وصف ناپذیر، برای عزت و پایداری و شرف مردم شان از جان و مال شان گذشتند. در فرهنگ ما شجاعت یعنی انسانی که خود را فدای آرمان های بزرگ مردم می کند.
 نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا دانش آموزی درباره صدای آبشار با توصیف زیبا
انشا در مورد صدای آبشار
انشا صدای آبشار
صدای شنیدن آب لذت بخش است اما این که می شود این لذت را تعریف کرد، خیلی هم آسان نیست. حداقل من نمی توانم اما این را می دانم که شنیدن آهنگ و موسیقی، بر روان انسان اثر دارد. میزان لذت را هم می شود از رفتار آدم ها تشخیص داد.
آرامشی که صدای آبشار و موسیقی اش به انسان منتقل می کند قابل مقایسه با هیچ نوع موسیقی دیگری نیست. آن هایی که با علم طبیعت آشنا هستند می گویند موسیقی طبیعت آهنگ خودش را دارد و تاثیر آن را فقط می توان از محیط طبیعی به دست آورد.
بقیه ابزارهای موسیقی، اگر چه می توانند به ما آرامش بدهند اما دقیقا مثل غذاهای مصنوعی عمل می کنند و تاثیرشان ماندگاری طولانی ندارند. بارها افرادی را دیده ایم که برای تامین انرژی روحی خود به کنار دریا یا رودخانه ها می روند. یا در مقابل آبشاری بلند، ساعت ها می ایستند و به صدای آب گوش می دهند.
اگر روح این افراد قابل دیدن بود، قطعا می توانسیتم تاثیر موسیقی آب را روی آن ها ببینیم. پدربزرگم که حدود صد سال از خدا عمر گرفت می گفت: صدای آبشار، سیاهی چرک آلود روح ام را کیسه می کشد. می گفت: هر انسانی احتیاج دارد تا گاهی به دامن طبیعت برود. کنار آبشارها بایستد و با موسیقی خالصی که دارد، روح اش را از آلودگی هایی که متوجه اش نیست پاک کند.
او تا زمانی که زنده بود، هر روز جمعه قبل از طلوع آفتاب به دشت و صحرا می رفت و در کنار آبشاری که نوجوانی محل اش را می شناخت، روح اش را کیسه می کشید تا هرگز اجازه ندهد آلودگی های روزمره بر او غالب بشود.
امروزه ثابت شده آن چه پدربزرگم به آن کیسه کشی روح می گفت، همان یون” های مثبت و منفی هستند. یون های منفی باعث می شود تا بدن و به طبع آن ذهن ما دچار آرامش بشوند. انسانی که آرامش دارد، می تواند این آرامش را به انسان های دیگر منتقل کند. کاش همه یک آبشار بلند و پر آب را در کنار روح مان داشتیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا زیبا و خواندنی درباره کوچ پرستوها
انشا در مورد کوچ پرستوها
انشا کوچ پرستوها
پاییز برای پرستوها دوست داشتنی نیست. زیرا با رسیدن اولین نشانه های سرما دیگر نمی توانند مثل بهار یا تابستان، غذا به دست بیاورند. غذایی که معمولا از ات است. نمی دانم! شاید هم کوچ کردن آن ها به جاهای گرم دلیل دیگری هم داشته باشد.
اما هر چه هست، پرستوها تنها سفر نمی کنند. تنها سفر کردن خستگی و ناامیدی می آورد. آن ها وقتی کوچ را آغاز می کنند که مطمئن باشند روی هیچ درخت یا آشیانه ای، پرستویی به جا نمانده است.
در روزهای ابتدایی شروع پاییز وقتی به آسمان نگاه می کنیم گاهی پرستوها را می بینیم که مثل موجی سیاه به دور دست ها می روند. در این میان جست و خیز آن ها هم تماشایی است. با بالا رفتن و پایین آمدن شان گاهی چنان نقش هایی را می سازند که هر بیننده ای را متحیر می کنند. آن چنان که فکر می کنی بهترین نقاش دنیا هستند.
آن چه در مورد پرستوها باعث حیرت می شود، توانایی شان در پروازهای طولانی است. آن ها می توانند روزهای زیادی بی وقفه در مسیر کوچ پروازکنند. دانشمندانی که زندگی جمعی آن ها را مطالعه می کنند می گویند: پرستوها در طول مسیر کوچ مراقب همه چیز هستند. وقتی پرستویی بیمار می شود و یا نمی تواند به مسیرش ادامه بدهد، در کنارش می مانند تا بهبود پیدا کند و دوباره به پرواز ادامه بدهد.
زندگی پرستوها بی شباهت به زندگی آدم ها نیست. هر چند آن ها گاهی خیلی دقیق تر و با مسئولیت بیشتری زندگی می کنند. بهار برای همه موجودات حال و هوای دیگری دارد. اما برای پرستوها به معنی بازگشت به آشیانه هایی است که ساخته اند.
دوباره با همان تعدادی که رفته اند به سوی مَبدئی که از آن جا آمده اند پرواز می کنند تا دوباره ما در روزهای گرم سال آن ها را در گوشه و کنار شهر یا روستایمان ببینیم. شاید پرستوها می خواهند به ما بگویند کوچ را باور کنیم و در مسیر کوچمان همواره با هم باشیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا ادبی درباره محبت و نفرت
انشا ادبی در مورد محبت و نفرت
انشا در مورد محبت و نفرت 
فقط توی فیلم ها نیست که می بینیم، آن هایی که نفرت می ورزند دچار چه صدماتی می شوند. یا بر عکس، آن هایی که نسبت به دیگران و یا حتی حیوانات محبت می کنند ، چه آرامش عمیقی دارند. اگر دقت کنیم  نمونه ی این آدم ها را در زندگی واقعی هم می بینیم. من که استعداد  کارآگاه بازی ندارم.
اما همین همسایه طبقه بالایی ما درِ گوشی برای مادرم  تعریف می کرد: آنقدر از خواهرِ شوهرش متنفر است که حاضر است هر بلایی سرش می آید، بیاید، ولی یک روز با دَر قابلمه بکوبد توی فرق سر او. من همه ی حرفهایش را نمی شنیدم، چون کارآگاه شدن، گوش های خیلی حساسی می خواهد که من ندارم. اما آن قسمتی که مادرم پرسید چرا از او متنفری؟ جواب همسایه طبقه بالایی را به خوبی شنیدم.
می گفت : ازش متنفرم چون هر شب به شوهرم تلفن می کند و نیم ساعت حال و احوال می پرسد. با این که می داند من اصلا ازش خوشم نمی آید مدام از من تعریف می کند. منم چون مطمئنم ریگی به کفش دارد ، تحویلش نمی گیرم. آن روز فکر می کردم مادرم حداقل برای این که همسایه طبقه بالایی خوش حال بشود ، حرفی در تایید نظرش می گوید . اما شنیدم که با مهربانی گفت : شما یک نفرتِ بی دلیل را در وجودت پرورش دادی . از سَم افکارت هم هرشب و روز آبیاری اش می کنی.
به جای این حرف ها که باعث آسیب به روح و روان ات می شود، فقط چند بار با افکار مثبت به خواهر شوهرت فکر کن. فکر کن اگر احوال شما و همسرت را می پرسد ، از روی محبت است. امتحان کن . اگر نتیجه نگرفتی ، من هم تشویقت  می کنم با دَر قابلمه به سرش بکوبی.
یک ماه از این حرف ها گذشته بود که از گروپ گروپ پاهایی که روی سقف خانه مان می دویدند، فهمیدم همسایه طبقه بالایی بالاخره بعد چند سال خواهر شوهرش را به نهار دعودت کرده. روز بعدش هم یک تابلو برای مادرم آورد که روی آن با خط درشت نوشته بود : از محبت خارها گل می شوند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا درمورد دوست خوب و بد
انشا ادبی درباره دوست خوب و بد
انشا درمورد دوست خوب و بد به صورت توصیفی 
امیدوارم این انشا من باعث دلخوری بعضی از دوستانم نشود. اما من فکر می کنم در بیشتر اوقات می توانیم دوستان خوب و بد را از هم تشخیص داد. شاید بگویید: یعنی یک خط کش دست مان بگیریم و دوست مان را اندازه بزنیم؟ . راستش اگر نظر من را بخواهید ، می گویم بله! باید همیشه یک خط کش درجیبِ هوش و حواس مان بگذاریم و با آن دوستان مان را اندازه بگیریم. اصلا مگر بدون اندازه گیری می شود ؟ اندازه گیری را هم می توان به نوعی وزن کردن تلقی کرد. وزن کردن هم همان برابری است. ساده تر بگویم ، نمی شود در یک کفه ی ترازو سنگ دو کیلویی گذاشت و در کفه ی دیگرسنگ چهار کیلویی و بعد انتظار داشت میزان باشد. خوب معلوم است سنگ چهار کیلویی سنگین است و با سنگ دو کیلویی هم وزن نیست. برای این است که از قدیم گفته اند آدم ها باید هم سنگ هم باشند . یا هم ” کفوه” هم.
فرض کن مثلا تو علاقه ی زیادی به کتاب خواندن داری ؛ بعد با کسی دوست می شوی که به کتاب می گوید کاغذِ باطله. تو با این دوست چه  اشتراک فکری می توانی داشته باشی؟. نمی گویم این دوست ممکن است دوست بدی باشد ، ولی با قاطعیت می گویم که نمی تواند دوست خوبی هم باشد.
این مثال را زدم که ثابت کنم داشتنِ خط کش برای انداره گیری دوستان چیزِ بدی نیست. بماند که دوست خوب  و بد ، آنقدر نشانه دارد که گاهی بدونِ خط کش و از چند کیلومتری هم قابل تشخیص است.
البته ناگفته نماند ، بعضی ها فکر می کنند تشخیص خوب و بد را خودشان اختراع کرده اند. یعنی به راحتی جای خوب و بد را عوض می کنند. این ها همان کسانی هستند که سال های زیاد باید برای تشخیص دوستان خوب از بد تلاش کنند. چون هیچ وقت به خط کش های اندازه گیری اهمیت نمی دهند و از تجربه های افراد صاحب فکر و اندیشه استفاده نمی کنند. کاش برای شناختن دوستانی که می خواهیم انتخاب کنیم وقت بیشتری بگذاریم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا درباره چگونه فردی خلاق باشیم
انشا درمورد چگونه خلاق باشیم
انشا چگونه خلاق باشیم ؟
بارها از خودم پرسیدم چطور می شود یک آدم معمولی که مثل ما غذا می خورد ، مثل ما راه می رود و تقریبا نیازهای معمولی ما را دارد ، یکهو کاری را انجام می دهد که انگار هزار سال نوری از ما دور است؟ حالا فرض کنیم این کله ی ما دانسته و ندانسته جایی خورده و به اندازه ی سر سوزن لب پر شده. یا از آن به انداره کافی کار نکشیدیم و شده است خیکِ تنبلی. بمب که نخوره! فقط یک کم کمتر کار می کند. اما آیا دلیلِ این همه فاصله با همان بعضی های عجیب و غریب همین است؟. معلوم است که نه!
پس چرا آن بعضی ها  موفق می شوند و ما هنوز اندر خمِ یک کوچه‌‌ایم؟ . باور کنید وقتی به این مسائل فکر می کنم دلم می خواهد زمین و زمان را به هم بدوزم و از کارشان سر در بیاورم. بعضی وقت ها از خودم لجم می گرفت و قسم می خوردم که بالاخره  یک روز صد تا گردو را یک جا می خورم تا فسفر این مُخِ کم بنیه بالا برود و یک تق و پوقی بکند.
نخندید. خیلی ها مثل من هستند که فکر می کنند اگر صبحانه شاه میگو بخورند و عصر نخودچی کشمش ، به شب نرسیده پروفسور می شوند. البته واضح و مبرهن است که نمی خواهم به جناب شاه میگو بی اهمیتی کنم. از باب مثال گفتم؛ برای امثال خودم که نباید اولین فکری که برای خلاق شدن جلوی چشم شان  وَرجه وُرجه می کند، شکم مبارک باشد.
شاهد مثال هم برای بی اهمیت بودن به این افکارِ شکمی تجربه ی بزرگان علم و هنر است. اگر مثل من بروید نظرهای آنان را بخوانید، متوجه خواهید شد که همه ی آن ها یک حرف مشترک دارند. آن هم این جمله ی طلایی است که: برای خلاق شدن، اول باید نگاه تان را تربیت کنید. نگاهِ دقیق و پرسش گر کلیدِ ورود به دنیای خلاقیت است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا درباره صداقت و راستگویی
انشا در مورد صداقت
انشا صداقت
صداقت هم از آن نوع کلماتی است که حتی شنیدن اسمش آدم را به وجد می آورد. ابهتی دارد که نمی شود به ساده گی نگاهش کرد. مثل آقا بزرگم که وقتی وارد زورخانه می شد، بزرگ و کوچک به احترامش از جا بلند می شدند. مرشد هم زنگ زورخانه را به صدا در می آورد و با صدای دو رگه ی پهلوانی می گفت : بر صادقِ آل محمد صلوات.
واقعیت این است که صداقت هیچ وقت از بین نمی رود. حالا ممکن است گاهی به دلایلی کم رنگ بشود ؛ اما همیشه هستند آدم هایی که رفتار و عمل شان از صداقت موج می زند. همین آدم ها هم هستند که نمی گذارند کشتی صداقت به گِل بنشیند. از بعضی ها می شنویم که دیگر دوران صداقت تمام شده. شاید به ظاهر حرف شان درست باشد. رفتار بعضی از مردم گاهی دچار تردیدمان می کند.
این مردمی هم که از آن ها می گویم درهمه ی جای این عالم پهناور وجود دارند. یک بار از آقا بزرگم پرسیدم : یعنی امکان دارد که روزی برسد که دیگر هیچ کس صداقت نداشته باشد؟ اول یک نگاهی کرد. بعد ابرو بالا گرفت و با پیشانی پرچین به صورتم خیره شد و گفت: دنیا هیچ وقت از صداقت خالی نمی شود.
هیچ وقت! . هیچ وقت را چنان محکم و غلیط گفت که خودم را جمع و جور کردم . وقتی دید جا خوردم لبخند زد و گفت: بابا جان یادت باشد تا دنیا هست، آدمهای خوب از آدمهای بد بیشتر هستند. روزی که آدم های بد بیشتر بشوند، این را بدان که دیگر دنیایی وجود ندارد.
شاید از آن روز بود که نگاه من هم به آدم ها تغییر کرد. هر وقت با کسی روبرو می شدم، دنبال این بودم که آثار صداقت و خوبی را در رفتار و کردارش پیدا کنم . به قول معلم ادبیات مان: صداقت از ما دور نیست، اگر ما از او دوری نکنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا درباره ماه تابان به صورت توصیفی

انشا ادبی در مورد ماه تابان

انشا ماه تابان در آسمان شب

ماه را دوست دارم . مخصوصا در شب های صاف و پر ستاره. وقتی که انگار آسمان شب با پرده ای سرمه ای رنگ پوشیده شده است. من تقریبا فرق ماه و خورشید را می دانم . اما هنوز نمی دانم چرا ماه را بیشتر دوست دارم. شنیده ام که ماه ، نور نقره ای رنگ و زیبای خود را از خورشید می گیرد. با این افکار است که فکر می کنم خورشید مادر ماه است.

شب هایی که ماه نورِ درخشان اش را به زمین می پاشد ، فکر می کنم هیچ کاری مهم تر از این نیست که پرده را کنار بزنم ، پنجره را باز کنم ؛ و سرم را رو به آسمان بگیرم و به آن خیره بشوم. چند باری این کار را کرده ام . یک بار هم مادر بزرگ دید و گفت: بچه جان زیادبه ماه نگاه نکن. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: ماه، آدم را جادو می کند.

واقعیت این است که از زمان گذشته مردم نسبت به ماه باورهای عجیب و غریبی داشته اند. مثل باورهای مادر بزرگ من. باورشان هم غلط نیست . اما باورهای ساده است . برای این که ثابت شده نور زیبا و تابانِ ماه می تواند باعث تغییرات و حرکت در آب ها بشود. مثل جزر و مَدِ آبِ دریاها. خوب، بخش زیادی از وجود آدم هم از آب تشکیل شده ، پس چرا نتواند تحت تاثیر ماه قرار بگیرد؟. البته این قسمت را تقلب کردم و از زبان دانشمندان نوشتم، تا یک جورایی ثابت کنم مادر بزرگِ مهربان من هم بی راه نمی گوید. اما به زبان ساده ی خودش حرف می زند.

حالا هر چه می گویند و نمی گویند چندان برایم اهمیتی ندارد. برای من پرتو زیبای کره ماه که از پشت پنجره به اتاقم تابیده مهم است. نور نقره ای رنگی که انگار می خواهد جادویم کند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


بازنویسی حکایت صفحه ۳۶ کتاب نگارش پایه هشتم گلستان گسترش مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت جواب پاسخ حکایت نگاری متن زبان ساده 

بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست صفحه ۳۶ کتاب نگارش کلاس هشتم

متن بازنویسی حکایت صفحه ۳۶ نگارش هشتم

مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد، در دیده او کشید و کور شد. حکومت (شکایت) به داور بردند. گفت: بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی». (گلستان)

بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست نگارش پایه هشتم

پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.

بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست نگارش پایه هشتم

در روزگاران قدیم مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک روستا رفت که بیماری اش را درمان کند دام پزشک از دارویی که برای حیوانات و چهار پایان استفاده میکند به مرد داد زیرا برای چشم درد داروی دیگری نداشت دام پزشک داروی حیوانات را چشم مرد ریخت و مرد کور شد مرد دامپزشک را شکایت کرد و پیش قاضی رفت و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ مجازات نیست زیرا اگر تو هر نبودی پیش دامپزشک نمی رفتی.

بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست نگارش پایه هشتم

مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب (حیوان) میریخت و درمانشان می کرد در چشم این مرد ریخت و چشم مرد کور شد. مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

آنچه در تصویر زیر می بینید بنویسید صفحه ۲۳ و ۲۴ کتاب نگارش هفتم تصویر نویسی انشای آزاد درس اول انشا فارسی درس اول.

تصویر نویسی انشا آزاد صفحه ۲۳ کتاب نگارش

انشا صفحه ۲۳ کتاب نگارش و انشا هفتم

تصویر نویسی انشا آزاد صفحه ۲۳ مهارتهای نوشتاری هفتم

امید پسری هشت ساله است که دریک روستای پای کوه زندگی می کند. خانواده آنها پنج نفراست. اویک خواهر و برادر دارد. خانه آنها در یک سراشیبی کوه قرار دارد. خانه آنها از سنگ و کاهگل درست شده است. سقف خانه از تنه درختان و چوب درست شده است وروی آن راپوشانده اند. پنجره های خانه نور و روشنایی را به داخل منعکس می کنند. پدر امیر کشاورز است. هنگام شخم زدن همه اعضاء خانواده به او کمک می کنند. پدر و امید زمین را شخم میزنند. مادر و برادرش امیرعلف های هرز را جدا می کنند و خواهرش زهرا با سطل آب می آورد. سرسبزی باغچه و درختی که پشت خانه و نرده های چوبی دور خانه زیبایی خاصی به خانه داده است. در خانه امید مهر و صفا و صمیمیت دیده می شود. آنها با هم در کارها همکاری می کنند.

جواب پاسخ تصویر نویسی صفحه ۲۳ و ۲۴ نگارش هفتم

آقای غریب یکی از اهالی روستای شهرستان محمود آباد از توابع شمال کشور است. وی دارای همسر و سه فرزند به نام های محمّد، مهدی و فاطمه است. شغل آقای غریب کشاورزی است آنان خانواده ای بسیار صمیمی، پرکار، زحمت کش و دوست داشتنی هستند که زندگیشان از طریق کشاورزی بر روی قطعه زمینی در مجاورت منزلشان می گذرد. فرزندان آقای غریب اگرچه به تحصیل مشغول هستند امّا به پدرشان در امر کشاورزی کمک می کنند تا از این طریق کمکی به معیشت خانواده شده باشد و هم در کنار یکدیگر زندگی خوب و شیرینی را تجربه کنند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


جواب حکایت نگاری صفحه ۷۱ کتاب نگارش پایه دهم بازنویسی به زبان ساده نویسی یکی را از حکما شنیدم که میگفت بازگردانی نثر روان گلستان باب چهارم در فواید خاموشی

متن حکایت نگاری صفحه ۷۳ نگارش دهم

یکی از حکما شنیدم که می گفت : هرگز کسی را به جهل خویش اقرار نکرده است، مگر ان کسی که چون دیگری در سخن باشد. هم چنان نا تمام گفته، سخن اغاز کند. سخن را سر است ای خردمند و بن میاور سخن در میان سخن خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش.

بازنویسی حکایت نگاری یکی را از حکما شنیدم

روزی روزگاری دانشمدی لب به سخن باز کرده بود و داشت پند و نصیحت میداد در میان سخن او شنیدم ک گفت : تا به حال کسی را ندیده ام ک از خود بدگویی کرده باشد و با زبان خویش جهل و نادانی اش را اقرار کند به غیر از زمانی ک شخصی در حال سخن گفتن بود و سخنش هنوز تمام نشده بود که کسی بین سخن او امد و سخنش را قطع کرد. این سخن از گذشته های دور بر زبان همگان بود ک میگفتند هیچ گاه نباید در میان حرف و سخن کسی وارد شد و حرفش را قطع کرد این کار نه تنها برا شخص مقابل توهینی به شمار میرود بلکه برای شخصی ک سخن قطع میکند نیز نوعی افت شخصیت است حتی درباره این موضوع بارها شعر و حکایت هم به میان انده است که یکی از آنها عبارتند از : ای انسان خردمند و باریشه هیچگاه سخن کسی ک در حال بیان است را قطع نکن و هیچ گاه نباید در میان سخن کسی سخن بگویی …خداوند با تدبیر و فرهنگ و ذکاوت هیچ گاه سخن نمیگوید مگر آنکه شخصی را در حال سکوت ببیند. مفهوم کلی این شعر این است ک ای ادم نادان و جاهل خداونر با آن مرتبه بالایی که دارد هیچ گاه سخن نمیگوید مگر اینکه کسی را تنها ببیند زیرا کسی ک حرف کسی را قطع میکند جهالت و کم شعوری خود را نشان می دهد پس بهتر است پر حرف تباشیم ک قبل از سخن گفتن به عاقبتش نیز فکر کنیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


بازگردانی حکایت صفحه ۲۵ کتاب نگارش پایه کلاس دهم معنی سگی بر لب جوی استخوانی یافت چندان که در دهان گرفت عکس آن در آب بدید پنداشت که دیگری است به شره (طمع) دهان باز کرد تا آن را نیز از روی آب برگیرد آنچه در دهان بود به باد داد انشا کلیله و دمنه حکایت نگاری حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.

حکایت نگاری برای داستان سگی که بر لب جوی استخوانی یافت

مقدمه : طمع، چیزی که هر انسانی دارد چه کم و چه زیاد، طمعی که می تواند ارامش تو را سلب کند و زندگی را از تو بگیرد و حتی داشته هایی که داری هم از دست بدهی.

بدنه : در روزی از روز های گرم تابستانی سگی پیر و خسته به سمت رودخانه ای راه میرفت و در راه با میوه های رنگارنگ روبرو می شد و گویی تشنه تر و گرسنه تر میشدو میخاست از اب رودخانه بخورد ، چون خسته بود و تشنه و چوپان بسیار از او کار کشیده بود؛ حال دیگر رمقی در بدن خود نداشت و له له میزد. شروع به ای خوردن کرد و در حال نوشیدن جرعه ای اب بود که استخوانی پیدا کرد و سریع ان را به دندان گرفت و تصویر خود را در اب دید و فکر کرد سگی دیگر و استخوانی دیگر است و به طمع استخوان در دهان سگ خیالیش، با تصویر خودش جنگید و استخوان خود را هم از دست داد و از دهانش به بیرون افتاد. استخوانی دیگر نصیب نشده بد که هیچ، استخوانی که داشت هم ب باد داد. و دیگر حسرت همان یک استخوان خودش هم به دلش ماند و با خود میگفت ای کاش طمع نمیکردم و به همان چیزی که داشتم قانع بودم که الان حداقل ان را داشتم.

نتیجه : زندگی‌ همین است درست است که نباید به کم قانع بود و بلند پرواز بود اما زیاد بلند پرواز بودن م طمع داشتن هم خوب نیست زیرا می تواند دارابی تورا از تو بگیرد ؛ گاهی وقتا به طمع چیزی‌بهتر، مال خود را از دست می دهیم و در انتها میبینیم که هیچکدام را نداریم و ان موقع است که میفهمیم کاش تا این حد طمع کار نبودیم و به همان کم خود قانع بودیم و با احتیاط به دنبال رویاهایمان میرفتیم.

ساده نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت مقدمه بدنه نتیجه

مقدمه : یکی از تفاوت های انسان با سایر موجودات در این است که انسان به دنبال بی نهایت است و وجود او در جست و جوی سرچشمه ای است که هرگز تمام نمیشود و روز به روز به آن افزوده میگردد.

بدنه : روزی سگی استخوانی بر دهن گرفته بود و از کنار رودخانه ای عبور میکرد. ناگهان عکس خود را در آب رودخانه دید. گمان کرد استخوان دیگری در آب است؛ خواست آن استخوان را بگیرد اما استخوان خود را نیز از دست داد.

حکایت این سگ حکایت خیلی از ما انسان هاست که قدر داشته های خویش را ندامنسته و در جستجوی چیزی برتر هستیم غافل از آنکه دارایی های خود را در این راه قربانی خواهیم کرد. متاسفانه زمانی حقیقت موضوع را در می یابیم که کار از کار گذشته و نه آنچه در طلبش بوده ایم را به دست آورده ایم و نه آنچه داشته ایم را حفظ کده ایم.

نتیجه گیری : هنگامی که طمع را از وجود خویش دور سازیم آنگاه زندگی را با عینک های زیباتری مشاهده میکنیم و بیشتر از همین چند روز عمر اندک مان لذت می بریم. به یاد داشته باشیدم که حضرت امیر المومنین از تمام دنیا به قرصی نان و یک دست لباس قناعت می کردند. هرچند ما نمیتوانیم مانند ایشان باشیم اما می بایست سعی کنیم حد الامکان خود را به ایشان نزدیک نماییم.

معنی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

سگی برای خوردن آب به طرف چشمه ای رفت و هنگامی که به آن جا رسید یک استخوان پیدا کرد. سگ به طرف استخوان رفت و آن را به دندان گرفت و مشغول خورد استخوان بود و از خوردن آن بسیار لذت می برد، که سگی را که او نیز استخوانی را نوش جان می کرد در آب چشمه دید. سگ بسیار طمع کار بود و همه چیز را برای خویش می خواست و به همین دلیل خواست تا استخوان را از آن سگ درون آب بگیرد و از آن خود کرد به همین دلیل وقتی شروع به پارس کردن کرد استخوان از دهانش به درون آب افتاد و آن استخوان را نیز از دست داد. نه استخوانی اضافه تر نصیبش شد و نه استخوانش برایش ماند تا از آن لذت ببرد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا صفحه ۶۲ و ۶۳ کتاب نگارش هشتم طعم بستنی یخی حس و حال پایه کلاس هشتم درباره درمورد تجربی انسانی ریاضی

انشا طعم بستنی یخی نگارش هشتم

انشا درباره طعم بستنی یخی مقدمه بدنه نتیجه

مقدمه:زمان های بچگی انسان دوران خوب و پر از خاطرات ثبت شده ای است که با جرقه ای آن را به دنیای شیرین می اندازد و غرق می شود از خاطره های شیرین. جرقه کوچکی مثل طعم بستنی یخی.

تنه انشا:بستنی یخی به خودی خود خاطرات زیادی از پدر و مادرها و پدربزرگ و مادربزرگ ها و حتی خود ما را تشکیل دادند. دقیقاً بعد از یک ظهر تابتسان پس از گذراندن روزی پر از فشار و گرما خوردن بستنی یخی لذت فوق العاده ای دارد. طعم های متفاوتی مانند پرتقالی لیمویی توت فرنگی طالبی و شاتوت به لذت آن اضافه می‌کند. و آوای قچ قچ تکه های سرد بستنی یخی زیر دندان ها جان آدمی را تازه می‌کند. طعم بستنی یخی طعم بهشت کوچکی را دارد که با چشیدن مزه آن در سرزمین یخی با طعم های مختلف غرق می شویم و لدت آن را در تمام وجود خود احساس میکنیم و در ذهن و یاد ما این طعم تبدیل می شود به همان خاطره به یاد ماندنی پدران و مادرانمان که دنیای کوچک کودکیمان را تشکیل داده اند. جالب اینجاست که طعم بستنی حتی در فصل های سرد مثل زمستان هم لذتی خاص دارد و مهم آن است که کنار دوستان و خانواده ات باشی آن موقع است که حتی بستنی یخی در سرما و برف و در زیر باران و تگرگ هم طعم لذت بخشی به خود میگیرد. اما متاسفانه بسیاری از افراد این کار را نادانی می‌دانند اما از دیدگاه من این خود نوعی خاطره ای فراموش نشدنی خواهد شد اما این که اصل بستنی یخی در تابستان گرم مورد استفاده است قابل انکار نیست آن طعم لذت بخش خود را دارد و این یک دیدگاه شخصی است نظر شما چگونه است ؟

نتیجه گیری:دقیقا روزهای بعد از زمانی که نوه عزیزت از سرو کولت بالا می رود تا تو برای او یک بستنی یخی آن هم در گرمای ظهر تابستان بخری تو در خاطرات و دوران کودکی از او غرق می‌شویم و طعم فراموش نشدنی بستنی یخی آن موقع است که پی به خوشبختی و حال خوب گذشته میبری.

طعم بستنی یخی چه حس و حالی به شما میدهد

مقدمه:بعضی از افراد چه بزرگ و چه کوچک باشند از طعم بستنی یخی لذت می برند. دوست دارند با شور و نشاط کامل میخورند و بعضی ها اصلا این طعم بستنی یخی را دوست ندارند.

بند بدنه:اما خیلی ها شاید بستنی یخی را در یک روز گرم تابستان بهتر هوس کنند و آنها با جمع دوستانشان میل کنند. اما نه به خاطر طعم و مزه ی دلپذیر آن بلکه به خاطر یخی بودن آن خنک کردن بدن و دهان است. ولی خودم خیلی بستنی یخی را خیلی  دوست دارم حالا با هر طعی که باشد ،برایم لذت نابی دارد . و اگر با طعم پرتقال و انار باشه که خیلی عالیه است و هر جا که می خواهم بستنی بخرم دسته جمعی باهم بستنی مورد علاقه مان را بخریم ، به دوستانم میگوییم لطفا برای من بستنی یخی بگیرید به جای بستنی کیمی چون طعم آن مرا به یاد دورانی می اندازد که با دوستان بعد از زنگ آخر مدرسه به مغازه روبروی مدرسه مان می رفتیم و بستنی یخی با طعم شاه توتی و هلو میگرفتیم و شروع به خوردن میکردیم تا به خانه برسیم. در تابستان اگر می خواستم کسی رو مهمان کنم برای او یک بستنی یخی میگرفتم طعم یخی آن به تنش بچسبه و خنک شود و دوست های دیگر من هم این کار رو میکردند یعنی وقتی می خواستند کسی را مهمان کنند برای او بستنی یخی میگرفتندو با شوخی و خوشحالی بهترین بستنی می شود ، که طعم آن بی نظیر است. من حتی در فصل زمستان نیز از بستنی یخی ای که خودم با برف درست میکردم را می خوردم و لذت میبردم یعنی مقداری برف تمیز را با شیره انگور مخلوط میکردم و روبروی پنجره ایی که به سمت حیاط و بیرون باز می شد می نشستم و میل میکردم و بعد از این جریان ها خواهرم از میوه هایی که قابل خوردن نبودن اما می شد از آنها برای لواش و بستنی استفاده کرد ، برای درست کردن بستنی میوه ایی کمک میگرفت

و بعد از پختن و له شدن و با گذاشتن آنها در یخچال فریزر بستنی میوه ای یخی درست می کرد. که طعم بستنی یخی مغازه را داشت.ولی من نمی دانم طعم دهنده هایی که در بستنی یخی استفاده می شود آیا واقعا طبیعی است یا از نوع مصنوعی است.

نتیجه گیری:البته خیلی ها میگن توی این بستنی یخی ها از طعم دهنده های مصنوعی و شیمیایی استفاده می شود دلیلش هم اینه که یکی از آشنایان همسایه ایی داشت که در کارخانه یخمک سازی کار میکرد که دست های او همیشه زخم بودند وقتی علت آن را از او بپرسیدند گفته بود که به خاطر موادی است که برای طعم دهنده و رنگ دهنده برای نوشمک ها و بستنی یخی استفاده می شود اما از هر چیزی که بگذریم از خنک شدن بدن هنگام عطش با طعم یخی بستنی یخی نمی شود گذشت.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا درباره در مورد حس و حال صدای باران صفحه ۵۳ کتاب نگارش هشتم کلاس هشتم پایه رشته انسانی تجربی ریاضی

انشای اول با موضوع باران

باران همان صدای دلنشینی هست که هر موقع به سمع انسان میرسد احساس خوشحالی و نشاط میکند.

و گویی چندین بلبل آواز خوان هستند،باید یکی از لحظات خوب زندگی راه رفتن زیر باران باشد،هنگامی که انسان زیر باران راه میرود حس آرامش بخشی به آن دست میدهد و آرام میگیرد خدا میداند چه حسی هست؟

شاعر در مورد باران می نویسد.

((تو آن باران تند و بی قراری که راهی غیر باریدن نداری نمی ماند نشانی از بدی ها اگر بر تک تک دلها بباری))

باران یکی از نعمت های خداوندی است که خدا عطا فرمود.

انشای دوم درباره باران

بہ نام افریننده زیبایی ها

موضوع:باران

چیک،چیک،چیک صدایی از ناودان که توجه همه را جلب می کند به پنجره خیره میشوم تا از بارش باران لذت ببرم اما تماشای باران از پشت پنجره برای من کافی نیست.

چترم را برمیدارم ازخانه بیرون میایم چاله چوله های پراز اب چه زیبا دیده میشوند.

به طرف خانه مادر بزرگم میدوم تاپ،تاپ،تاپ ترکیب صدای قلبم با صدای چیک،چیکه باران چه دلنواز و شنیدنی است.

به خانه مادر بزرگ میرسم مادربزرگم در را برمن باز میکند ازمیان درختان حیاط به اسمان خیره میشوم قطرات باران به صورتم میخورد دستانم را باز میکنم وسط درختان،زیر باران دورخودم میچرخم ومیچرخم انقدر میچرخم که دنیا دور سرم بچرخد.

بوی گُل وگِل درهم پیچیده چه حسی چه بویی… فوق العاده است باصدای مادر بزرگ به فنجانی چای داغ دعوت میشوم طبق معمول کُرسیه مادر بزرگ برپاست زیر کرسی مینشینم مادر بزرگ فنجانی چای به من میدهد وبوسه ای به پیشانی خیسم میزند بعد از اتمام باران به اسمان خیره میشوم چه زیباست این اسمان با نقش رنگین کمان چه زیباست این اسمان هفت رنگ…

انشای سوم درباره باران

به نام آنکه خورشید گرمش را همیشه در یخبندان ترین روزهای زندگی ام تاباند

موضوع:باران

هرازگاهی خورشید دیگر حوصله اوج گرفتن و بالارفتن را ندارد و جای خود را درآسمان به ابرهای تیره میبخشد ابرهایی که گویا از خشم تیره شدند و میخواهند خشم شان را بر سر زمین و زمینیان فریاد بزنند اما دلشان مانند ظاهرشان تیره و سیاه نیست وخیلی زود اشکانشان به زمین سقوط میکنند سقوط این اشک ها پایان راه آنها نیست،این سقوط قشنگترین آغاز است این سقوط آغاز زیبایی ها در زمین است

این خاصیت باران است که همه چیز را تر میکند، گل های رنگارنگ را رنگین تر بوی خاک را عطر آگین تر چشمه های پرآب را پرآب ترو زمین را برای زندگی زیباتر

هم آغوش شدن با اشکی که از چشمان جهان میریزد از زیباترین تجربه های زمینی است وصدای باران بی اغراق زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار میکند.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا صحنه ورود یک موش به خانه مقدمه نتیجه

مقدمه : به نام خدایی که تمام هستی را آفرید و در این عالم هستی موجودات زیادی را قرار داد که در شکلها و اندازه های گوناگون هستند بعضی از این موجودات بسیار بزرگ و بعضی بسیار کوچک هستند یکی از این موجودات کوچک که مظهر ترس نامیده شده است موش است حیوانی که وزنش شاید از صد گرم کمتر و اندازه آن از یک مشت بسته انسان نیز کوچکتر است .

بدنه : فیل را تصور کنید که با آن عظمت از موش می ترسد و به محض دیدن موش کوچولو فرار را بر قرار ترجیح می دهد و با چنان سرعتی پا به فرار می گذارد که یوز پلنگ با آن همه سرعت به گرد پایش هم نمی رسد حال تصور کنید که این موش کوچولوی وحشتناک بخواهد وارد خانه ای بشود واقعا”اهل خانواده باید چه کار کنند آیا فرار کنند وترک شهر ودیار کنند یا به جیغ و داد و فریاد بسنده کنند یا اینکه آتش نشانی را خبر کنند و یا شاید با دیدن این موجود مظهر ترس و وحشت در جا سکته ناقص کنند ؟

من راه چهارم را ترجیح میدهم زیرا وقتی این موجود وحشتناک با آن چشمهای ریز مشکی و با آن سبیلهای از بنا گوش در رفته وارد خانه ام بشود در جا جان به جان آفرین تسلیم می کنم . نه تنها ترس از موش در میان خانمها دیده می شود بلکه بسیاری از آ قایان شجاع و قدرتمند نیز از این حیوان وحشتناک می ترسند براستی علت ترس از موش چیست ؟ شاید سرعت زیادش واینکه زود در جایی مخفی میشود باعث و حشتناکی این حیوان بیچاره است یا شاید ترس از اینکه از پاچه شلوار کسی بالا برود باعث ترس از آن می شود . به هر حال هر کس برای ترسش دلیلی دارد و لی من به قدری از موش وحشت دارم که هیچ دلیلی برایش پیدا نمی کنم .

نتیجه : در محلی که ما زندگی می کنیم به دلیل ماسه ای بودن زمین تا به حال موش دیده نشده است ولی اگر روزی ، روزگاری در اینجا موش دیده شود دیگر امنیت وجود ندارد و در جایی هم که امنیت نباشد زندگی بسیار سخت می شود و باید مهاجرت کرد ولی آیا جایی وجود دارد که در انجا موش نباشد ، آیااین حیوان موذی که تعدادشان از تعداد انسانها نیز بیشتر است و در همه جای این کره خاکی وجود دارد.ونسلشان هم روز به روز بیشتر می شود آیا روزی دست از سر انسانها بر می دارند یا خیر.

به امید روزی که به غیر از موشهای آزمایشگاهی دیگر موشی در این دنیا نباشد.

انشا با موضوع ورود موش به خانه

مقدمه : موش، حیوانی که شاید بعضی از ما از ان بترسیم که خود من یکی از انها هستم.

بدنه : روی مبل نشسته بودم که خش خشی حس کردم. سرم را بالا اوردم ولی چیزی ندیدم، پس بیخیال شدم و مشغول کارم شدم. اما چند لحظه بعد باز همان صدا را شنیدم با این تفاوت مه این سری موش بزرگ قهوه ای رنگق را دیدم که دارد وارد خانه میشود.

پا به فرار گذاشتم و تا می توانستم جیغ زدم و از طرفی هم از‌چشمان گشاد شده ی از فرط تعجبِ موش خنده ام گرفته بود گویی نمی داند چرا این قدر داد و فریاد راه انداخته ام.

اما کنجکاو شدم ببینم چه میکند پس نشستم و اماده باش بودم ک اگر نزدیک شد بتوانم زود در بروم اما اون نگاهی به سمت چپ کرد و سپس سمت راست و در انتها کمی به جلو امد و به سمت اشپزخانه دوید و پشت یخچال قایم شد و من هرچه دنبال او و یا ردی از او گشتم پیدا نکردم و ان روز این گونه بود که در دفتر حاطراتم ثبت شد.

نتیجه : پس بهتر است ترس هایمان را رفع منیم و با انها کنار بیاییم چون ممکن است روزی با انها روبرو شویم و مثل خر در گل فرو برویم.

تحقیق صحنه ورود یک موش به خانه

فکرش را بکن تازه از حمام آمده باشی و بخار و گرمای حمام کاملا خسته ات کرده باشد، بعد بروی روی تختت دراز بکشی تا کمی حالت جا بیاید، بعد یکدفعه یک صدای خر خر بشنوی، انگار کسی دارد قایمکی کاغذی را مچاله می کند، بعد کمی دور و برت را نگاه کنی و ببینی چیزی شبیه یک تکه طناب طوسی از زیر مبل بیرون آمده است. بله، بلند می شوی که بروی و ببینی که چیست، که میبینی یک موش کوچولوی کثیف و با مزه دارد پایه های مبل گرانتان را می خورد. وای وای که چه احساس بدی است، نمی دانی باید چه کار کنی، می خواهی بکشی اش، دلت نمی آید، می خواهی بگیری اش و بیرونش بیندازی، نمی توانی چندشت می شود.

می خواهی لباست را عوض کنی و خانه را ترک کنی، اما می دانی موقعی که برگردی به احتمال زیاد این آقا موش عزیز نصف اثاث خانه را جویده و باید جیغ های مادر عزیز را به گوش جان بخری که : موش همه چی مونو خورد، زندگیمونو برد، آخرشم مرد. . . خلاصه گیج و سردرگمی و چیزی به ذهنت نمی رسد، که یکدفعه یک فکر عجیب به ذهنت می رسد. پیش خودت می گویی زنگ بزنم آتش نشانی بیاید و کلکش را بکند، اما وقتی تصور می کنی که ماشین های بزرگ آتش نشانی با آن همه تجهیزات را برای کشتن یک موش به اینجا کشانده ای، خودت خجالت می کشی و نمی دانی در مقابل نگاه پر خشم و توام با نیش و کنایه آتش نشانان عزیز چه واکنشی نشان بدهی. در همین حالی که ناگهان یک فکر ساده به ذهنت می رسد ؛ یک تکه پنیر، درِ باز و موشی که خداحافظی می کند با خانه. . .

توصیف صحنه ورود یک موش به خانه

پدر داشت نماز می خواند، مادر در آشپزخانه بود، من روی کتابهایم داشتم چرت می زدم، داداش کوچکم با اسیاب بازی هایش بازی می کرد چه کسی می دانست چند دقیقه بعد چه اتفاقی خواهد افتاد! پدر به یک آن با صدای بلند گفت الله اکبر، مادرم فکر کرد گوشی موبایل پدر زنگ می زند مادر دوید تا گوشی پدر را پیدا کند، در همان هنگام تلفن خانه زنگ خورد من از خواب بیدار شدم و دیدیم کسی گوشی تلفن را بر نمی دارد، به هر زحمتی شده و به بد و بیراه گفتم به خودم به سمت گوشی تلفن رفتم، دایی بود از تبریز زنگ زده بود با بی حوصلگی جوابش را می دادم، خوابم می آمد، پدرم همچنان با صدای بلند الله اکبر می گفت و را طبق معمول تند تند نمازش را می خواند اما ابنبار کمی سرعتش بیشتر شده بود.

مادر کت پدر را با عصبانیت بر روی زمین کوبید و گفت: کجاست این موبایل بی صاحب و زیر لب چیزهای هم نثار پدر و خود کرد. دادش کوچکم همچنان داشت کنار اسباب بازی ها با آرامش بازی می کرد حتی برعکس همیشه خیلی هم خوشحالی می کرد و گاهی با صدای بلند می خندید. مادر نزد پدر آمد و گفت گوشی یت زنگ نمی زند که چرا الله اکبر را بلند گفتی؟! دایی گفت چی شده دعواست؟ پدرم سلام را که تمام کرد گفت موش!! موش!!! اونو از دست بچه بگیرررر! و دوید سمت داداش کوچکم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا صفحه ۹۱ کتاب نگارش یازدهم یکی از موضوع های فعالیت (۱) را انتخاب کنید ابتدا زمان مکان علت و مدت سفرتان را بنویسید سپس صحنه هایی از آن سفر را در خاطراتتان جست و جو و تجسم کنید و بنویسید صفحه ۹۱ کتاب نگارش یازدهم 

انشا بکارگیری زمان مکان نگارش یازدهم

انشا درباره زمان و مکان پایه یازدهم

انشا آزاد درمورد زمان و مکان پایه یازدهم

موضوع : لمس تجربه ای شیرین

اواخر اردیبهشت است. در باغ قدم می زنم و محو زیبایی های اطراف شده ام. قدم هایم را به طرف نرده ها بر میدارم، از نرده های باغ می پرم و به شالیزار های پشت باغ که برای همسایه هاست می رسم. از روی مرز های باریک عبور میکنم, هوای صبحگاهی خنک و تازه است و طراوت بی نظیری دارد. شالیزارها تاجایی که چشم کار میکند می رسند. چند بار زیر پایم خالی میشود و بخاطر باریکی مرزها نزدیک است تعادل خود را از دست بدهم و در شالیزار بیفتم اما خودم را کنترل می کنم. یک دست پرنده مهاجر که از نقاط سردسیر آمده اند از بالای سرم عبور می کنند و وسوسه شکار را در دلم زنده. احساس میکنم زمان بیش از حد راکد شده و نمیگذرد, مسیری که همیشه به یک چشم به هم زدن تمام میشد حالا بسیار طولانی شده. تلاش میکنم مسیر باقی مانده را همینطور آرام طی کنم و لذت ببرم؛انگار این مرزهای باریک تا ابد ادامه دارند و تمام نمی شوند. خورشید بالا آمده وبر شالیزار نوروگرما می پراکند. عرق گرم روی پیشانی ام نشسته اما احساس خستگی و گرما نمی کنم. زمین چسبنده است و آب سرد، کف پاهای م را که تا ساق در آن فرو رفته اند خنک می کند, این خنکی به قلبم هم می رسد و حس قشنگی را که در دل است، پمپ می کند و تا سرانگشتانم می رساند. دست هایی مشغول به کاراند؛دستهایی که گل ها را زیرورو می کنند و رشته های سبز وکوچک را یکی یکی درکنار هم می نشانند. نمی دانم اینجا برنج می کارند یا عشق را رشته رشته کنار هم می نهند تا ریشه یابد؟! به طرف رود می روم, روی زانو می نشینم و دستم را در آب فرو می کنم. آب شفاف و روشن است و رود می خروشد. زیباست؛دلنشین و پاک و جاری. . . درست مثل زندگی، درست مثل شیرینی یک خواب و درست مثل لمس تجربه ای شیرین !

انشا آزاد زمان و مکان نگارش یازدهم

موضوع انشا : باغ

به نام خدایی که تمام برگ های درختان جهان را افرید به نام خدایی که شگفتی را افرید مانند درختان آب برگ ها و. . . جایی را میشناسم که در فصل بهار مانند بهشت است درختان تنو مند و قدرت مند که نشانه ی عظمت خداوند است تا چشم کار میکند سبز است سبز سبز سبز شاپرک ها با خوشحالی اینطرف و آن طرف می پرند گویا آنها هم مانند طبیعت زنده شده اند در همان جا فصلی را میشناسم که نامش زمستان است سرد سرمایی که تمام وجودت را میگیرد اما وقتی به انجا نگاه میکنی به شاخه هایی که رویش سفید شده از درون گرم میشوی مثل فنجان چایی که در زمستان توی برف در دست داری در همان جا فصلی را میشناسم تابستان نام دارد به شدت فصل شادی است بچه ها در باغ به اینطرف و ان طرف میپرند و با توپ های پلاستیکی خود که رنگ های مختلف دارند بازی میکنند و دخترانی هستند که با موهای دوطرف بافته شده با دو چرخه هایشان در دل باغ ها چرخ میزنند و میخندند در همان باغ فصل زیبایی است فصل شگفتی های افرینش خداوند عظیم فصل پاییز فصل رنگ فصل زندگی فصل عُشاق فصل قدم زدن های بی بهانه تنها یا با یک دوست صمیمی فصل خش خش صدا دادن برگ ها به زیر پاهایتان فصل یک لباس پاییزه ای که عجیب میچسبد که بپوشی فصل زیبایی این زیبایی ها را میتوان همه جا دید ولی این زیبایی هایی که توصیف کردم توصیف باغیست که تمام فصل ها زیباست باغ تنها جایی است که همه ی زیبایی ها را دارد باغ را دوست دارم باغ را دوست داشته باشیم و از زیباییهایش لذت ببریم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا صفحه ۴۲ کتاب نگارش پایه هشتم توصیف دیده ها دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو مقدمه نتیجه درباره درمورد با موضوع خوب و دقیق دیدن

دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو هشتم

انشا دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

مقدمه : چشمانم به چشمان نافذش افتاد، که با لبخندی وهم ناک و تفنگی در دست به من زل زده بود. با دیدنم آنقدر خوشحال بود که گویی گنج یافته است. با صدایی که امواج خوشحالی درونش موج میزد دوستانش را فراخواند. و من با چشمانی تار از اشک، تنها بدنبال راه گریزی بودم.”

بدنه : نمیدانستم از کدام سو بروم. بیشتر از خود، دلم برای بچه هایم میسوخت که بعد از من چه خواهند شد. نکند آنها هم به سرنوشت من دچار شوند. آه خدا مگر ما چه ظلمی به آدمیان کردیم که میخواهند جانمان را بستانند؟

صدای قدمهایشان را که آرام آرام به من نزدیک میشدند را میشنویدم. باید کاری میکردم. تمام قوایم را درون پاهای باریکم ریختم و دویدم. صدای پاهایشان را از پشت سر که در تعقیب من بودند، میشنویدم.

نگاهی به پشت سرم انداختم. فاصله زیادی با من نداشتند. صدای پرکردن تفنگشان از پشت سرم به گوشم میخورد. خداوندا معجزه ای پدید آور. خداوندا نمیخواهم بمیرم.”

نتیجه گیری : هرلحظه بخاطر خستگی بسیارم، از سرعتم کاسته میشد اما خستگی گویا روی آنان تاثیری نداشت. طعمه امروزشان را یافته بودند و خوشحالی و توانمندی در آغوششان گرفته بود. صدایشان را میشنیدم که میگفتند شلیک کن، شلیک کن. آه خدایا. تابحال به جنگل اینگونه ننگریسته بودم. چقدر زیبااست. چقدر نفس کشیدن درون آن، چقدر زنده بودن زیبا است. با شنیدن صدای شلیک، احساس دردی را در پهلوی راستم حس کردم. دیگر توانم برید. ایستادم. و بعد بازهم همان صدا و همان حس در پهلوی چپم. چشمانم کم کم در حال بسته شدن بود. آه خدایا، بچه هایم…

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


درس آزاد درباره ادبیات بومی استان گیلان

متن و پاسخ تمرین و انشای درس آزاد ادبیات بومی استان گیلان به صورت کامل پی دی اف از سایت نکس لود دانلود کنید .

این درس برای دانش آموزان میباشد و برای تقویت انشای بچه ها استفاده میشود .

درس آزاد درباره ادبیات بومی استان گیلان

استان گیلان یکی از استان های شمالی در کشور ایران میباشد که مرکز آن کلانشهر رشت است. درابره نام گیلان و معانی واژه گیل نظرات بسیار زیادی وجود دارد . در لغت نامه دهخدا واژه گیلان برگرفته از گیل به اضافه پسوند ان است که به معنای محل ست گیل ها میباشد . همچنین این واژه را در زبان پهلوی گٍلان و در زبان یونانی گِلای تلفظ میشود .

درس آزاد انشا ادبیات بومی استان گیلان

این استان از شمال به دریای خزر و کشور های آن منطقه از جمله آذربایجان که از طریق آستارا با آن دارای مرز بین الملی است راه دارد ، از سمت غرب نیز به استان اردبیل و از سمت جنوب به استان قزوین و زنجان و از  سمت شرق به استان مازندران راه دارد .

مساحت استان گیلان تقریبا چهارده هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن تقریبا دو ملیون و پانصدهزار نفر است .

این استان با این تعداد جمعیت دهمین استان پر جمعیت ایران و بیست و هشتمین استان از نظر وسیع بودن در ایران است .

تراکم جمعیت در استان و منطقه بالا بوده و تقریبا صد و هفتاد و هفت هزار نفر در هر کیلومتر مربع سومین استان متراکم ایران است .

پر جمعیت ترین شهر در این استان نیز شهر رشت است که تقریبا نیمی از جمعیت در آن شهر قرار دارند .

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

محمد : در استان گیلان شهر هایی مانند رشت، خمام، انزلی، آستارا، تالش و… وجود دارد که پر جمعیت ترین آن رشت است. استان گیلان غداهای محلی ای دارد مانند فسن جان، باقالا قاتوق، سیر قلیه، سیر وابیج و … دارد که خیلی خوشمزه هستند.

نویسنده : این استان دارای صنایع دستی های فراوان است که هرکدام زیبایی منحصر به فرد خود را دارد.

نویسنده : استان گیلان غذاهای بسیار خوشمزه ای دارد مانند فسنجان میرزا قاسمی باقلا قاتوق … مردم استان گیلان بسیار خون گرم و مهربان و مهمان نواز هستند نظر من به شما این است ک حتما به این شهر سفر کنید.

پارسا : شهر رشت مرکز گیلان و یازدهمین شهر پر جمعیت کشور است مردم گیلان معمولا به زبان گیلکی صحبت می کنند از مشاهیر گیلان می توان به میرزا کوچک خان،علیرضا جهانبخش،پرفسور صمیعی و…… نام برد.بلند ترین رود کشور بعد از رود کارون دود سفید رود رشت است.

آوین : کشتی گیلهمردی این کشتی که امروزه همچچنان پا بر جا است یادگار صلابتو دلاوری این خطه است.کشتی گیله مردی ” ریشه در تا ریخ دارد.

نویسنده : در استان گیلان شهر های زیادی با فضا های گردشگری فراوانی دارم مانند:قلعه رودخان، ماسوله و شهر های دیگر.

نویسنده : اصلا با این تعریف گیلان را تحقیر کردید اینارو که همه میدونستن یه چیزی بگین که ندونن والا یکی ندونه فکر میکنه تمام زیبایی های گیلان همینه.

نویسنده : در استان گیلان بهترین غذا ها وجود دارد که در کل کشور طرفدار دارد . ازجمله : باقالی قاتق ، گوجه خورشت ، میرزا قاسمی و …

آریانا : شهر رشت پر جمعیت ترین شهر استان گیلان است۰این شهر غذا های مختلفی دارد مثل: باقالاقاتوق. فسنجان. میرزا قاسمی و سیرواویج وترشه تره دارد.

نویسنده : میرزا کوچک خان جنگلی یکی از بزرگان و تاریخسازان ایران و گیلان است که مردم گیلان و کشورمان از او یاد می کنند و نام او ورد زبان های مردم کشور ماست.او با دلاوری و ایثار در مقابل نفوذیان و جاسوسان خارجی ایستاد و نگذاشت ذره ای از خاک کشورمان کم شود.


انشا صفحه ۴۲ کتاب نگارش پایه هشتم توصیف دیده ها مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه مقدمه نتیجه درباره درمورد با موضوع خوب و دقیق دیدن
مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه هشتم
انشا مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه
مقدمه : با صدای سوت داور، توپ را به گردش درآوردند. ۲۰ مردی که در میدان، چشم به توپی دوخته بودند که گویی سلاح جنگشان بود و اگر آن دو مرزبان در کناره مرز، قصوری میکردند، توپ گویی به قلب دشمن اصابت میکرد.”
بدنه : تماشاگران از پشت سر و اطراف من، به زمین و بازیکنان و توپ چشم دوخته بودند و آنقدر هیجان داشتند، که سر از پا نمیشناختند. دروازه بانی نیز که در روبرویم بود با و دقت و مهارت حرکت میکرد و لحظه ای چشم از توپ برنمیداشت چونان سربازی که از مام میهن محافظت میکرد.
با برخورد توپ به تور دوازه‌ی روبرویی، فریاد شادی بود که فضا در برگرفت. امواج فریاد تماشاچی هایی که تیم منتخبشان گل به ثمر رساند و سکوت مملو از ناراحتیِ تماشاچی هایی که تیمشان مغلوب تیم حریف شد، استادیوم را پر کرده بود.
مدتی از گل آن تیم نگذشته بود، که تیم مقابل هم گلی را به ثمر رساند. با نزدیک شدن توپ حسی مملو از رگه های شادی و در عین حال ناراحتی، مرا در برگرفت. خوشحالی از نزدیک شدن آن جسم گردانی که از ابتدای بازی چندین مرد را به بازی گرفته و به ریش تک تک‌شان میخندد و ناراحتی از گلی که با برخورد به من ثمری میشد. در هرحال حسی عجیب و تازه بود که به اهتمام این مردان، نصیب جانم شد.”
نتیجه : بازی با نتیجه تساوی به پایان رسید و بازیکان با چهره ای بی تفاوت به رختکن ورود کردند. اما این بازی برای من کوله باری از تجربه را به همراه داشت. تجربه های تلخ و شیرینی که از تک تک حضار دریافت کردم، تکرار نشدنی بود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

جواب انشا صفحه ۵۵ کتاب نگارش پایه نهم انشا به صورت ادبی و خنده دار در مورد درباره با موضوع کمک به همسایه ها طنز و غیر طنز همراه

انشا کمک به همسایه طنز و غیر طنز

انشا درباره کمک به همسایه ها نگارش نهم

انشا با موضوع کمک به همسایه ها به صورت طنز

دیروز در ساختمان ما همسایه ی جدیدی آمد و به دلیل اینکه آسانسور ساختمان خراب بود، با همسایه ها تصمیم گرفتیم او را در اسباب کشی کمک کنیم. برای خوشامد گویی او به حیاط رفتیم و پس از سلام و احوال پرسی، از او اجازه خواستیم تا کمی در حمل وسایلش به او کمک کنیم. او هم از خدا خواسته با خوشحالی و شعف فراوان پذیرفت. خلاصه با کلی زحمت و کمرگرفتگی، وسایل بزرگ و سنگین را تا طبقه چهارم بردیم. بعد هم به حیاط رفتیم. کارگران که وسایل همسایه جدیدمان را حمل کردند و اسباب کشی به پایان رسید، همسایه از ما هم تشکر کرد و ما به خانه هایمان رفتیم. یک ساعت گذشت و همسایه جدید زنگ ما را زد و از گم شدن وسایلی که ما حمل کرده بودیم خبر داد. ما او را به طبقه چهارم بردیم و جای وسایل را به او نشان دادیم ولی انگار فقط وسایلی که ما برده بودیم آنجا بود! فهمیدیم که اشتباهی وسایل را سه طبقه بالاتر برده ایم آن هم با پادرد و کمر درد!! همسایه جدید هم نمی دانست چه بگوید دوباره کارگران را خبر کرد! ما هم خواستیم ثواب کنیم کباب شدیم!

انشا با موضوع کمک به همسایه ها به صورت غیر طنز

کمک به همسایه در بسیاری از امور، رضایت پروردگار را نیز به دنبال دارد. انسان نباید کاری کند که همسایه اش دل آزرده و ناراحت شود. در دوره زندگی ما که خیلی از خانه ها آپارتمانی است، رعایت حقوق همسایه از اهمیت بیشتری برخوردار می باشد چرا که باید بازی ها و مهمانی هایمان را طوری برگزار کنیم که سر و صدا همسایه ها را به ویژه همسایه ی طبقه پایین را آزار ندهد. متاسفانه بعضی از همسایه ها با رعایت نکردن این نکات به دیگر همسایه ها هم آزار می رسانند و همین کارها مهر و محبت را از یک ساختمان به راحتی بیرون می کند. گاهی ممکن است همسایه ای مریضی داشته باشد که نیاز به استراحت دارد و همسایه های دیگر موظف اند حال او را رعایت کنند. این روزها افراد برخی از خانواده ها انقدر از تلفن همراه استفاده می کنند که فکرکنم بچه هایشان تحرکی ندارند که موجب لرزیدن ساختمان شود! بلکه باید کمی سر و صدایشان را که از روی هیجانِ ناشی از بازی های گوشی و کامپیوتر است، کمتر کنند. کمک به همسایه فقط کمک کردن در کارهایش نیست بلکه این کمک کردن از طریق مراعات کردن و آزار نرساندن به او و خرد نکردن اعصاب او هم امکان پذیر است. 

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا صفحه ۴۲ کتاب نگارش پایه هشتم توصیف دیده ها دیدن مورچه ای که باری را می کشد مقدمه نتیجه درباره درمورد با موضوع طنز خوب و دقیق دیدن
دیدن مورچه ای که باری را می کشد هشتم
انشا دیدن مورچه ای که باری را می کشد مقدمه نتیجه
مقدمه : بعد از اینکه ساعتها غرق در نیای مجازی بودم ناگهان با دردی که مانند سوزن در بدنم ایجاد شد از جا کنده شدم چشمم به یک مورچه کوچولو افتاد که می خواست به من یاد آوری کند که یک کم هم به دنیای واقعی فکر کن . نا خود آگاه به یاد این یک بیت شعر افتادم که :
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
بدنه : با خود گفتم من که با این مورچه کاری ندارم این مورچه است که به من کار دارد ای کاش در دنیای مورچه گان هم شاعری پیدا می شد ویک شعری برای ما آدمها می سرود که ای مورچه ها با کسانی که کاری به کار شما ندارند شما هم با آنها کاری نداشته باشید. وقتی مورچه مورد نظر مرا گاز گرفت بعد از آن به سراغ کارش رفت و من دیدم که یک نیمه برنج را که روی زمین افتاده بود را برداشته و به طرف لانه اش به راه افتاد با خود فکر کردم من که هم از لحاظ وزن و اندازه صدها برابر مورچه هستم چرا برای فردای خود کاری نمی کنم آیا من از این مورچه کمتر هستم که برای زمستانش به فکر تهیه و تدارک غذا است ؟
مورچه به این کوچکی دعوت حضرت سلیمان را نپذیرفت که به خانه اش برود و در کاخ پادشاهی او زندگی کند و یک پای ملخ را با صد گنج عوض نکرد . پس چرا من از فرصت عمری که خداوند در اختیارم قرار داده است استفاده نکنم و بیشتر و قتم را به بطالت می گذرانم.
نتیجه : بسیاری از انسانها که مانند من در خواب غفلت بوده اند با یک تلنگر از جا پریده اند و راه زندگی خود راپیدا کرده اند گاهی یک جمله ،گاهی یک کلمه تشویق ، گاهی یک تنبیه و گاهی هم گاز گرفتن یک مورچه انسان خفته ای را از خواب بیخبری نجات داده است . شاید این مورچه از جانب پروردگارم مامور بیدار کردن من باشد پس من باید از تلاش این مورچه درس عبرت بگیرم و برای آینده خود فکر اساسی کنم و به این موضوع بیاندیشم که من برای هدفی خلق شده ام که برای رسیدن به این هدف باید تلاش کنم و تمام موانعی را که در سر راهم قرار دارد را بردام. وفردای روزی که در پیشگاه خداوند حاضر میشوم کوله بارم پر از ذخیره برای آخرت باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۶۳ کتاب نگارش پایه هفتم ناخن کلاس هفتم طنز تخیلی خنده دار کوتاه مقدمه بدنه نتیجه با رعایت ساختمان بند درمورد درباره یک بند بنویسید
انشا درباره ناخن کتاب نگارش هفتم
انشا درمورد ناخن برای پایه هفتم با مقدمه و نتیجه
مقدمه : ناخن یکی از آن اجزای تکمیل کننده ی خلقت انسان که خود جاذبه ای از نشانه های قدرت الهی است‌. ناخن مکمل زیبایی انگشتانی است که خانواده ای به نام دست را تشکیل می دهند.
بدنه : چه خوب است اگر گاهی کمی ریزبینانه تر به خلقت خود بنگریم و رازهای بیشتری از آن را کشف کنیم.
مثلا همین ناخن های زیبای نقاشی شده روی انگشتان دست هایمان را اگر کمی دقیق تر نگاه کنیم در می یابیم شکل های طراحی شده آنها با افراد دیگر تفاوت های خاصی دارد که آن را متمایز از دیگری می کند.بعضی ناخن های دایره ای دارند چون فندق بعضی ناخن های کشیده دارند چون بادام و بعضی ناخن هاب بیضی یا مستطیلی
جالب تر آنکه همین ناخن های زیبای متفاوتِ ما انسانها خود یک شبه طبیبی است که با بعضی نشانه ها بر روی خود نوید سلامتی و یا انذاری از وجود بیماری یا مشکلی در وجود انسان را می دهد.
به عنوان مثال نماد هلالی شکل که بر انتهای ناخن ها جا گرفته نشانی از برگ سبز سلامت است.
علاوه بر این شاید دقت کرده باشید که یکی از همراهان نوازنده ی گیتار برای زیبا و به جانواختن،ناخن هایی است که بر روی انگشتان جا گرفته اند؟
یا یکی از وسایل دفاعی همیشه همراه که از انگشتان دست دربرابر آسیب های کوچک و بزرگ محافظت می کند نگهبانی به نام ناخن است.
نتیجه : به طور کلی میتوان گفت که ما بر خانه ی انگشتان مان مهمانی دائمی داریم که یکی از نعمت های خدای یکتاست.
نعمتی که برای ما هم جلوه گر و مکمل زیبایی است هم نوید دهنده ی سلامتی
هم همیار و همراه نوازندگان است هم نگهبان همیشه مراقب انسان
چه شایسته و نیت اگر ما پیوسته بر مراقبت از این نعمت کوشش بورزیم
انشا درباره ناخن با رعایت ساختمان بند
مقدمه : به انگشت شستم نگاه کردم. هنوز هم بعد گذشت این همه مدت دردش رو احساس میکنم. دردِ از دست دادن ناخنی که با سهل انگاری خود لای درب گیر کرد و کنده شد و با کنده شدنش گویی جان از تنم ستاند.”
بدنه : هنوز هم بعد از گذشت مدتها، با برخوردش به شیئی دردش تازه میشود. جای خالیش را چند مدتیست به رخ کشیده تا نشان دهد او هم وجود دارد. تا با زبان بی زبانی بگوید به من هم توجه کن. به منی که در عافیت اهمیتی نمیدادی، حال درد بکش تا بدانی اگر من هم به تو اهمیت ندهم چه میشود.
آنقدر ناراحتی درونم رخنه کرده بود که گویی انگشتم را از دست داده ام. گویی حس لامسه سر انگشتم دیگر کار نمیکنند. آخر کم از انگشت هم ندارد ناخنی که همواره چونان محافظ و بادیگاردی او را در آغوش کشیده بود.
راستش دلم برایش تنگ شده است. برای وقت هایی که با بلند شدنش زینت بخش انگشتم میشد یا وقتی جایی از تنم به خارش میوفتاد، او سریعا به کمکم میشتافت. دلم برای ناخنی تنگ شده است که بودنش را با بی مهری بی نبودنش ترجیح دادم.”
نتیجه : اعضای بدن، چونان اعضای یک خانواده همه در کنار یکدیگر تلاش میکنند تا حیات را به ارمغان آورند. و حیات در پرتو سلامتی است که به خوبی شکل میگیرد. اما در مریضی برای درد فرقی ندارد که تو به مغزت ضربه خورده یا ناخنت را از دست داده ای. برای درد همه ی از دست دادن یا ضربه دیدن ها، درد است و با آمدنش به تو هشدار میدهد. هشداری که میگوید در عافیت نیز قدر عافیت خود را بدان تا به ناراحتی دچار نشوی.
انشا درباره ناخن مقدمه تنه نتیجه گیری
مقدمه : خداوند بعد از آفرینش انسان ها و زمین هنگامی که انسان را آفرید فرمود : تبارک الله احسن الخالقین ! موجودی با تمام جزئیات !
بند اول : شاید در نگاه اول ناخن عضوی بی ارزش باشد تنها در صورت عدم وجود آن قادر به انجام خیلی کارها نخواهیم بود مثل یافتن سرچسب نواری …
بند دوم : ناخن گاهی اوقات در هنگام دفاع شخصی کاربرد خود را نمایان می‌سازد مثلا برای کور کردن چشم حسودان ! البته برخی ها انقدر خسیس است که نمیتواند کسی را بخاراند و اصطلاحاً ناخن خشک هستند.
بند سوم : داشتن ناخن فقط مختص انسان نیست خداوند بزرگ حیوانات را نیز فراموش نکرده و برای آنها ناخن قرار داده است که برای دفاع از خود یا کندن زمین یا بالارفتن از ارتفاع و….از آن استفاده می کنند.
نتیجه گیری : این روزها برای ناخن باید ارزش بسیاری قائل شد زیرا مثنوی هم نیز با شکل‌ها و رنگ‌های مختلف وارد بازار شده است و برای خیلی از مردم منبع درآمد است به هر حال ناخن را باید گرامی داشت زیرا کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من !
انشا درباره ناخن طنز رعایت ساختمان بند
مقدمه : یکی از کوچک ترین استفاده های ناخن این بود ، شاید کمتر کسی به این نکته توجه کرده باشد و به خاطر این قدر ناخن هایش را بداند!استفاده های دیگری نیز از ناخن میشود ، برای مثال اگر بخواهید چسب نواری را باز کنید اما ناخن نداشته باشید چگونه اینکار را خواهید کرد؟
بند بدنه : با ناخن به راحتی چسب را میکنیم و از آن استفاده میکنیم ، برخی ناخن هایشان را بلند میکنند و به ان لاک میزنند یا حتی برخی ناخن مصنوعی خریده و بر روی ناخن اصلی میچسبانند چون معتقدند که این کار باعث زیبایی دستانشان میشود !
برخی نیز این نکته اصلا برایشان مهم نیست و معتقدند که ناخن بلند مانع انجام کارهایشان میشود و همیشه مزاحم است و اگر ناخنشان را بلند کنند دوروزه میشکند و مجبورند آنرا کوتاه کنند.
نتیجه : البته بلند کردن ناخن از نظر بهداشتی مشکل دارد و ممکن است میکروب ها و الودگی های زیادی در زیر آن جمع شده و به بدن انسان منتقل شود.
انشا درباره ناخن با رعایت ساختمان بند نگارش هفتم
مقدمه : ناخن را همه شما می شناسید چه در حیوانات و چه در انسان ناخن یکی از مهم‌ترین اعضای بدن است که روی دست و پا ایجاد می شود و معمولاً ناخن ها از ویتامین ها و کلسیم ها تغذیه می کنند و ناخن انرژی اش را از بدن می گیرد.
تنه انشا : همانطور که در مقدمه متن قبلی اشاره کردیم ناخن یکی از اعضای بدنی است که روی انگشتان دست و پا قرار می گیرد روش تا با استفاده از ناخن وسایل و شی های مختلف را می تواند جابه جا کند از آنجایی که ساخت بدن ما توسط خداوند حکیم انجام گرفته است در تمام سلول به سلول بدن ما تدبیر و تفکر شده است ناخن هم یکی از اعضای از بدن است که در صورت نبودن آن استفاده از انگشت و کار کشیدن از انگشت بسیار سخت میشود و بعضی کارها اصلا غیر ممکن می گردد. ما به عنوان انسان باید همیشه به نظافت ناخن‌ها اهمیت بدهیم و از ناخن های خودمان مراقبت کنیم شاید بپرسید چرا جواب این است که چون ناخن همواره با دهن انسان ارتباط دارد و هنگام خوردن غذا همه میکروب ها و باکتری های روی دست و روی ناخن و زیر ناخن همراه غذا وارد بدن ما میشود. اکثر بیماری هایی که ما می گیریم از طریق دهان وارد بدن انسان میشود بنابراین ما باید نظافت لازم را برای ناخن ها مد نظر قرار بدهیم و هفتگی ناخن های خودمان را کوتاه بکنیم و قبل از خوردن غذا نیز بهتر است دست هایمان را بشوییم. ناخن علاوه بر این کاربرد هایی که قبلا گفته شد موجب زیبایی انگشتان دست و پا می شود و این نشان دهنده تدبیر و هوش خداوند متعال است. بنابراین برای داشتن ناخن های زیبا و خوشرنگ بهتر است نظافت را رعایت کنیم و لبنیات و شیر کافی بخوریم.
نتیجه گیری : همانطور که گفته شد ناخن وسیله ای برای بهتر انجام دادن کارهای مانده است و ما قطعاً باید به نظافت و پاکیزگی اهمیت بدهیم و آن را رعایت کنیم به خاطر اینکه ناخن کثیف یکی از متداولترین و آشکارترین ناقل ویروس ها و باکتری ها و میکروب ها در بدن است و بیماری ها  و مریضی های بسیار سختی را به وجود می آورد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

نشا ضرب المثل صفحه ۳۹ کتاب نگارش پایه کلاس دهم گسترش از تو حرکت از خدا برکت
گسترش از تو حرکت از خدا برکت نگارش دهم
مثل نویسی از تو حرکت ازخدا برکت
مقدمه : به نام خداوند یکتا ،به نام روزی دهنده توانا ،قلم در دست میگیرم و بر قلب کاغذ می فشارم با یاد رزاق موجودات! از تک سلولی ها گرفته تا نهنگ و فیل و موجودات فرا زمینی.
بدنه : خداوند روزی دهنده تک تک موجودات است و لعن و نفرین عالمیان بر منکر آن باد! و اما آیا نشستن و دست روی دست نهادن و به امید روزی نشستن شایسته انسانی است که سرور و اشرف موجودات است و سایر جانداران و پدیده ها در جهت خدمت به وی در انتظار طلوع و غروب خورشید می نشینند ؟
تمامی نویسندگان و شاعران چه در قرون معاصر و چه قرون گذشته انسان را به کار و تلاش دعوت می کنند
سعدی می فرماید:
هر که رنجی برد، گنجش شد پدید
هر که جدی کرد، بر جودی رسید
و در بیتی دیگر داریم
برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل
علاوه بر این اشعار با اندکی تامل در می یابیم که عدم تلاش و تن پروری و سستی و کاهلی عاقبتی جز فنا و شکست ندارد.
نتیجه : کافی است به اطراف خود بنگریم آیا شایسته است مورچه ای باری چند برابر وزن خود را بکشد، کبوتری در جست و جوی روزی خود به هر سو سرک کشد اما ما در انتظار روزی خود دست به دامان خداوند و اولیای الهی شویم و نابرده رنج در طلب گنجی باشیم که خداوند بدون تلاش به هیچ بنده ای عطا نمیکند؟
هیچ موجودی آفریده نشده است مگر انکه خداوند روزی وی را برایش قرار دهد و تنها نکته ای که در این میان باید رعایت کرد این است که هیچ چیز جز با تلاش به دست نمی آید از قدیم گفته اند از تو حرکت از خدا برکت!
گسترش مثل از تو حرکت از خدا برکت
مقدمه : از قدیم گفته اند از تو حرکت، از خدا برکت. ما نیز همیشه این اصطلاح را به کار می بریم ولی این بار می خواهیم برای درک بهتر آن داستانی ذهنی بنویسیم.
تنه انشا : در گوشه گوشه ی این دنیا هزار داستان و هزار حکایت وجود دارد که گاهی این حکایت ها از اتفاقات روزمره ی ساده ی یک انسان تشکیل شده است. در نقطه ی بسیار کوچک کره ی زمین در یک خانه ی کوچک و کاهگلی مادر و پسری زندگی می کردند که مادر همیشه از پسر خود گله می کرد برای بیکاری و سر به هوایی و و همیشه ناراحت بود که چرا پسر او نیز مانند سایر مردم به بیرون نمی رود وکار نمی کند. پسرک با کفترهای خود مشغول بود و حرف های مادر را به پشت گوش می انداخت و در نهایت سخنان مادر می گفت: اگر کسی برای کار من را لازم داشته باد خودش به دنبال من می آید و من را به سرکار می برد و مادر هر بار از چنین پسری نا امید می شود و باز خودش برای کار و پول درآوردن پیش قدم می شد و می گفت که تو همیشه لقمه را آماده شده می خواهی در حالی که باید خودت به دنبال کار بروی، کار به سمت تو نمی آید. گذشت و گذشت تا پسرک از کفتربازی خسته شد و از بی فایده بودن خود نالان. با خود گفت زمان آن رسیده است که حرف های مادر را گوش دهم، شاید که حرف مادر درست باشد و من نیز برای کار یا جایی موثر باشم. پسرک بیرون رفت و چون تصمیم جدی گرفته بود به سختی تلاش کرد و در نهایت در غرفه ی پارچه فروش بازار به عنوان شاگرد پذیرفته شد و شادمان و لبخند ن با کمی شیرینی به خانه بازگشت تا به مادرش خبر خوش را بدهد.
نتیجه گیری : با شنیدن آن خبر مادرش شاد شد و در دل خدا را شکر گفت برای اینکه پسرش سر عقل آمده و دست از بازیگوشی و تنبلی برداشته است و با صدایی ذوق زده به پسرش گفت: دیدی که تصمیم گرفتی و تلاش کردی خدا پاسخ تلاش تو را داد. تو باید حرکت کنی تا خداوند به زندگیت برکت دهد با یکجا نشستن هیچ کاری پیش نمی رود. بلکه با تلاش و زحمت است که خداوند رزق و روزی حلال بر ما می بخشد و بعد از آن جمله ی از تو حرکت از خدا برکت برای پسرک یک الگوی پر نقش شد و تا لحظه ی مرگ از آن پیشی گرفت و به همه ی فرزندان خود نیز این جمله و این داستان را گفته بود تا آن ها نیز یادبگیرند و یاد دهند.
انشا از تو حرکت از خدا برکت مقدمه بدنه نتیجه
مقدمه : باران می بارید. بوی نم باران و ضربه ای که پس از کوفته شدن هر قطره بر دل خاک شنیده می شد توجهم را جلب کرده بود. نمیدانم چند دقیقه یا حتی چند ساعت به گندم زار خیره شده بودم. دوست داشتم باران موها و گونه هایم را نوازش کند.
بدنه : باران که می بارد من از شلوغی ها و روزمرگی هایم دور می شوم. غرق سفری طولانی می شوم سفری تا جاهای دور. خیلی دور! آنقدر دور که بوی شمعدانی های مادربزرگ و طعم چای خوشرنگش را حس میکنم. همان موقع که نزدیک خانه مادربزرگ یک زمین کوچک بود که به نظر می آمد سال هاست بیل و کلنگی در آغوشش نکشیده است. آن زمین متعلق به مادربزرگ بود و همیشه به من و برادرم سفارش می کرد بروید در آن زمین کار کنید و روزی خود را به دست آورید تا کی می خواهید خود را با کتاب و دفتر مشغول کنید؟ آن زمان برای من که یک دختر ۱۷ ساله بودم این حرف ها دلچسب نبود و برای برادرم که یک پسر ۲۰ ساله شیطان بود هردم در پی زمین فوتبال و شیطنت های دوران جوانی محال به نظر می رسیدند. اصلا ماهم برویم و در آن زمین کار کنیم. باران کجا بود ؟ گندم های بی نوا از گرما خشک می شوند.
مادربزرگ همیشه به حرف هایم خنده اش می گرفت و می گفت دخترجان! از تو حرکت از خدا برکت!
نمیدانم روزی که تصمیم قاطع گرفتیم که در آن زمین کشاورزی کنیم چرا سراغ گندم رفتیم؟ شاید بخاطر اینکه مادربزرگ عاشق گندم بود و همیشه چندخوشه را داخل گلدانی میذاشت و در گوشه ای از حیاط در کنار شمعدانی هایش نگه میداشت.
آن موقع زمین ما خیلی کوچک ود شاید اندازه یک باغچه می شد اما حالا به گندم زاری بزرگ تبدیل شده است که چند نفر در آن مشغول کار هستند.
نتیجه : هرموقع باران می بارد و ب گونه های سبز گندم زار می نشیند به یاد مادربزرگ می افتم. راست می گفت! از تو حرکت از خدا برکت. از سالی که شروع به کاشتن گندم کردیم باران خوبی هم می بارد خدارا شکر! امیدوارم تمام کسانی که در انتظار دست دیگران هستند و از آینده خود ناامیدند به این باور برسند که از تو حرکت از خدا برکت و فراموش نکنند که :
بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش
انشا در مورد از تو حرکت از خدا برکت
از تو حرکت و از خدا برکت یعنی چه این جمله بسیار سنگین میباشد و برای تحلیل آن باید عمیقاً به این جمله فکر کنیم.منظور این جمله بسیار عاشقانه می باشد بعضی از افراد هستند که در زندگی بسیار ساده و تنبل می باشند و همیشه در فکر این هستند که راحت ترین کار را برای خود انجام دهند و این گونه افراد برخی نیز هستند که فقط دعا می کنند و بر مشکلات زندگی و سختی های که در زندگی می کشند فقط را هم دعا کردن را در پیش می‌گیرند مثلاً اگر بیکار است و یا مریضی دارد به جای اینکه برود و کار کنند و یا برود دکتر و عملی و کاری انجام دهد فقط می توانند دعا کنند و می گویند خدا به من کار بده خدا برای من روزی برساند خدا برای من همه کار کند ولی دریغ از یک حرکت از وی.
این گونه افراد از زمین و زمان شاکی هستند و ناله می‌کنند که چرا زندگی برای شان بسیار سخت است و چرا هر چقدر دعا می کنند هیچ نتیجه نمی دهد و از اینکه دعا کردن و نتیجه اش را ندیدند به خدا می گویند و می گویند خدا ما را دوست ندارد و ما هر چقدر دعا می‌کنیم جواب ما را نمیدهد یعنی خدا صدای ما را نمی شنود این بسیار عمیق می باشد شما نباید طرز تفکر افرادی مثل اینها را در فکر خود بپرورانید.
اگر خدا قرار بود همه کارهای انسان را بکنند چرا ما به این دنیا آمده ایم چرا اصلا ما باید کاری کنیم اگر فقط همه کارها با دعای کردن و خدا خدا گفتن حل می شود چرا ما باید از این دست و پای برای کار کردن و حرکت کردن داشته باشیم این سوال ها بسیار عمیق هستند و هر کسی نمی‌تواند جواب آنها را درک کنند.
از تو حرکت و از خدا برکت معنی اش این می باشد که شما باید قبل از اینکه دعا کنید باید شروع و اقدام به کاری که می خواهید انجام بدهید کنید و پس از آن دعای تان را بکنید تا خداوند در این راه سخت شما را کمک کنند و این گونه بهترین نتیجه را در زندگی خواهید دید مثلاً اگر میخواهید کار و شغلی را پیدا کنید و کار هستید باید اول به جاهای مختلفی که در آن به افراد مختلف کار می دهند سر بزنید و تلاش کنید که کار مورد علاقه و مورد پسند خودتان را پیدا کنید و پس از آن به خدا دعا کنید و بخواهید که خدا تو هم برای من کمک کن تا کارم را زودتر و به بهترین نحو ممکن پیدا کنم اینگونه این ضرب المثل معنی پیدا می کنند و ما باید همیشه همراه و توأمان با کاری که انجام میدهیم می کنیم و نباید فقط کار کنیم و نباید فقط دعا کنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

انشا ضرب المثل صفحه ۳۹ کتاب نگارش پایه کلاس دهم گسترش باد آورده را باد میبرد مثل نویسی
گسترش باد آورده را باد میبرد نگارش دهم
گسترش باد آورده را باد می برد مقدمه بدنه نتیجه
مقدمه : نگاهش را به کیف درون دستانش دوخته بود و پلک هم نمیزد. چشمانش از خوشی برق میزد. گویا از خوشحالی درحال درآوردن بال بود. آخر با آن همه طلا و پول میتوانست تک تک آرزوهایش را تداعی و بعد خاطره کند. تک تک آرزوهایی که در گورستان قلبش دفن شده بود. آخر، ره صد سال را به یک باره پیموده بود.”
بدنه : مرغ دلش مدام به آرزوهایی دیرینه اش سرمیکشید و سرمستانه نوا سرمیداد. گل از گل چهره اش شکفته بود و کیف را در دستانش میرقصاند. مدام برنامه ها و آرزوهایش را با خود زمزمه میکرد و برای همه ی آنها نقشه ای چیده بود و در رویا به سر میبرد.
من اما به آن کوی رذالت و حقارت چشم دوخته بودم و در دلم برایش غصه میخوردم. غصه ای که او از چشمانم برای خود حسرت و حسادت برداشت میکرد که اهمیتی هم برایم نداشت. او عمارت باشکوهی که در افکارش جلا میداد را میدید و من پایه های سستی که بر سرش آوار خواهد شد.
بالاخره از خانه دل کند و به قصد فروختن طلاها کیف را با خود حمل کرد. با پا نهادنش به درون کوچه دیری نگذشت که بنای آرزوهایش فروریخت. کیف را اشخاصی با وسیله نقلیه‌شان از دستش ربودند و ناگاه چونان شبحی، ناپدید شدند. به دستان خالی از کیفش که قتلگاه تک تک رویاهایش شده بود زل زده بود و از چشمانش غم میبارید ولی برای من که به او اخطار داده بودم، جای تعجبی نداشت.”
نتیجه : تا زمانی که انسان قوت بازویش را، نان نکند و بخواهد از آسمان برایش ببارد، راه به جایی نخواهد برد. چیزی را که در آنی و بی هیچ اهتمامی به دست آورده باشد، از دست خواهد داد. خانه، از تلاش های بی دریغ آدمی‌ست که گرم و پایه هایش استوار میشود همانگونه که ( باد آورده را باد میبرد.)” ف.میم
انشا درباره ی باد آورده را باد می برد
مقدمه : افتاب کم کم داشت غروب می کرد. هنگام طلوع خورشید نگریستن به افق بسیار ارام بخش و دلپذیر است.
بدنه : کنار درخت نشستم. غرق در افکار خودم بودم و ز غوغای جهان فارغ! هنوز هم چشم هایم بارانی است اما نمی بارد.
به یاد آن روزها افتادم که باهم کنار همین درخت می نشستیم و از رویاهایمان می گفتیم و تو از عشق اشتباه و تجربه قبلی ات می گفتی! آخرین روز که همدیگر را دیدیم و مجبور به وداع شدیم. چند روز بعد عشق سابقت را دیدم. وقتی فهمید از هم جدا شدیم پوزخندی زد و گفت بادآورده را باد می برد.
نتیجه : باداورده را باد می برد. همانند قاصدکی که با جریان باد به هر سو پر می کشد و خود قادر به انتخاب نیست. نمی تواند بماند و نمی خواهد بماند. شاید پرواز را ترجیح میدهد. تا پرواز را تجربه نکنی تن به جدایی از زمین نخواهی داد. اما پرواز و همسفری با باد به چه قیمتی؟ تو که باداورده نبودی ! پس چرا باد تو را با خود برد؟
داستانی درباره ی باد آورده را باد میبرد
به ماه خیره شده بود. صفحه سیاه آسمانِ همرنگ دلش را با نگاهش نوازش میکرد. در تاریکی مطلق، همراه با رفیق همیشگی اش، تنهایی، در کوچه ها پرسه میزد. به دنبال کسی میگشت. کسی که ردپای دردناکی بر روی قلبش گذاشت و به سرعت نوری که در نگاهش بود، در خاطره ها محو شد. کوچه ها بلندتر شده بودند و پیمودن آن راه چند متری برای جسم آن پسرک بی روح مانند راه چندین کیلومتری خستگی آور بود. راه میرفت و در خیالات خود غرق بود بی آنکه کسی نجاتش دهد. آری، او در خیالاتش زندگی میکرد. . . دو سال و هفت ماه و سه روز از آن روز میگذشت. روزی که در آن خیابان نفرین شده، لبخند خورشیدوار دخترکی، دلش را روشن کرد و یک جفت چشم عسلی، تلخی زندگی اش را شیرین کرد. آه از آن چشمان شیرین دیوانه، که او را به جنون رسانده بود. موسیقی دلنواز صدایش مرهم درد های بی پایان پسرک شد و آغوش گرمش چون مرهمی، زخم های التیام نیافته پسرک را تسکین داد. کوتاه بود. کوتاه تر از برهم زدن چشم. آن لحظاتی که در کنارش آرامش را خریده بود، زود گذشت. دو ماه همراه روشنی بخش زندگی اش خاطره ساخت و الان دوسال است که همان خاطره ها مانند آهنگی در سرش تکرار میشود و تکرار میشود. دقیقه هایی با او حرف میزد و اکنون ساعت ها صدایش را در همه جا میشنود و میشنود. روز هایی به صورتش خیره میشد ولی الان نیست و این ماه است که انعکاس چهره روشن او را به چشمان منتظر پسرک نشان میدهد. روزی که رفت. . . باران میبارید. از آن روز صدای چک چک باران همدم بی کسی هایش شد. روزی که رفت. . . شهر شلوغ بود. گویا همه شهر برای واقعه ای بزرگ و وحشتناک مراسم عزاداری گرفته بودند. روزی ک رفت. . . پسرک فقط خودش را سرزنش کرد، برای دلبستن، دلدادگی، دلگرمی و در آخر دلگیری، دلشکستگی و دلتنگی. آه از این دل که درد است و درمان ندارد. زمان زیادی نگذشته بود. در یکی از روز های بی رحم پاییزی، پسرک همراه با تنهایی اش، بر روی برگ های مرده پا میگذاشتند و سنگ ها را با پا لگد میزدند. پسرک حال، به برگ های پاییزی میمانست. سرد، خشکیده، شکننده، بی روح و مرده. از کنار دکه رومه ای میگذشت. چشمش به نوشته ای خورد: باد آورده را باد میبرد” لبخند غمگینی زد و با خود گفت: او فقط باد نبود، او طوفانی بود که بی خبر آمد و خانه دلم را ویران کرد و هرچه احساس و آرامش و زیبایی در وجودم خفته بود، با خود به یغما برد”
گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد
آورده اند که در زمانهای قدیم خانواده ی فقیری در روستایی زندگی میکردند، که بر خلاف خودشان، همسایه ای داشتند بسیار ثروتمند که ثروت آنها به قدری بود که از دار دنیا بی نیازشان ساخته بود. عیال این مرد فقیر وقتی زن همسایه را با آن همه طلا و افاده میدید به شوهرش سرکوفت میزد که تو عرضه ی پول درآوردن را نداری پس چرا همسایه ما انقدر ثروتمند و ما انقدر فقیر هستیم. مرد فقیر در حیاط خانه شان نشسته بود و از نداری و از همه مهمتر به اخلاق های زن خود فکر میکردو در درون خود به شانس خراب و زندگی خود لعنت میگفت که یک باره باد تندی وزید و کلاه مرد را از سرش درآورد و به گوشه ای انداخت. باد که آرام شد نرد از جای برخاست تا به دنبال کلاه خود برود ناگهان چیز درخشنده ای در کنار کلاه خود دید که توجه اورا به خود جلب کرد. مرد آن را بر داشت و دید که مروارید است از خوشحالی در پوستش نمیگنجید، خواست آن را به خانه ببرد که یک باره با خود گفت اگر این را به خانه ببرم و زنم این را ببیند فورا به بازار میبرد و میفروشد و با پول آن طلا میخرد تا با زن همسایه برابری کند و باز خودمان به نان شب محتاج میشویم، پس بهتر است این را در پشت بام بگذارم تا هیچکس آن را نبیند و فردا ببرم بفروشم و با پول آن زندگیمان را بهبود ببخشم. پس مرد به پشت بام رفت و مروارید را در جایی گذاشت و به خانه برگشت و با خیال آسوده و راحت که از فردا از زندگی نکبت خو خلاصی خواهد یافت خوابید. صبح که بیدار شد با خوشحالی به پشت بام رفت تا مروارید را برداشته و به بازار ببرد وقتی به پشت بام رسید، خبری مروارید نبود و این صحنه برای مرد بسیار دلخراش و ناراحت کننده بود. با ناراحتی بسیار به خانه برگشت و با نا امیدی مشغول خوردن صبحانه شد که از زن خود شنید که شب باد تندی وزیده است. به فکر فرو رفت و با خود گفت باد آورده را باد میبرد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا ضرب المثل صفحه ۳۹ کتاب نگارش پایه کلاس دهم گسترش کار نیکو کردن از پر کردن است
انشا کار نیکو کردن از پر کردن است
انشا کار نیکو کردن از پر کردن است مقدمه و نتیجه
مقدمه : چشمانش سوسو میزد. میتوانستم شرمندگی را در عمق چشمانش بخوانم. میخواست عذر خواهی کند اما زبانش هم انگار به تته پته افتاده بود. جای شِکوه ای نبود، چون هرکه نداند من خوب میدانم او عذری نداشت، ناپختگی اش رسوایی به بار آورده بود.”
بدنه : از همان ابتدا مخالفت میکردم با سپردن این عمل خطیر به او چون از نیکویی خلوص او اطمینان داشتم اما از پختگی اش نا مطمئن بودم. هشدارم را سد راهشان کرده بودم اما آنان بال گشودند و از روی آن گذشتند.
دستی به صورتم کشیدم و خودم سخن به میان آوردم:” عذر او را به گناه خود ببخشید. او ناپختگی کرد درست اما شما که دنیا دیده اید چرا این را به او سپردید؟ قبول کنید که گناه شما از خطای او هم سنگین تر است. خلوص نیت این جوان به کم تجربه بودنش نچربید اما تجارب شما حتما بر خامی این جوان میچربید. بارِ قصور خود را از روی دوش این جوان بردارید.”
با تعجب به من مینگریستند. انگار از این زاویه به ماجرا نگاه نکرده بودند. پسرک آرام تر به نظر میرسید. با هرجان کندنی بود عذر خواهی کرد و پا دواند و از اتاق گریخت. حال انگار حالت متفکر به خود گرفته بودند. من نیز از اتاق خارج شدم تا آنان را با افکار ضد و نقیض و تقصیراتشان تنها بگذارم.”
نتیجه : همیشه اراده ای راسخ داشتن در انجام امری کافی نیست. شاید باری پاسخ دهد اما در انجام امور به کرات جوابی ندارد. کسی که تجربه ی انبوه دارد بهتر راه درست را از غلط تشخیص میدهد و اینگونست که میگویند:(کار نیکو کردن از پرکردن است.)” ف.میم
گسترش مثل کار نیکوکردن از پرکردن است
روزی روزگاری در پشت کوه های بلند اذربایجان علی بن مجدالدین از پدری به نام عبدالله و مادری به نام امنه متولد شد. علی پسری بازیگوش و نافرمان بود و تمام روز خود را به آزار و اذیت دیگران, سپری میکرد و نصیحت های خانواده اش در او اثری نداشت. در یکی از روزهای بسیار گرم تابستان علی چوپانی را دید که به تنهایی گله ای که از ده ها میش بزرگ تشکیل شده بود را, به تنهایی به سمت آغل هدایت میکرد و در نزدیکی آغل آنها را روی دست میگرفت و به داخل میبرد. این صحنه که هم علی را به خنده انداخته بود, و هم باعث شده بود کنجکاوی او تحریک شود, باعث شد به سمت جوان رفته و از او سوالی را بپرسد. علی به نزدیکی در آغل رفت و با طعنه به چوپان گفت : موجود ضعیف و لاغری چون تو چگونه میتواند کار مردان جنگی ورزیده را انجام دهد, نکند گوشت میش های تو از پنبه است و یا آنها پر در می آورندو همچون فرشته ها پرواز کنان به آغل میروند. چوپان با آرامش سری تکان داد و گفت:تو چگونه تمام روز را میتوانی به تمسخر دیگران بپردازی, نکند در دهان تو هم به جای زبان ماری با نیش زهراگین وول میخورد. علی که اینبار فکر کرد چوپان اورا فردی حاضر جواب میداند با غرور گفت:من سالهاست که بارها و بارها این کار را انجام میدهم و برای من بسیار آسان شده است. تمسخر دیگران زحمتی برای من ندارد. جوان با لبخند گفت:پس برای من هم که از کودکی شبانی کرده و هرروز این کار را انجام میدهم, بلند کردن و هدایت چند میش بسیار آسان است. اماچه خوب است نتیجه کارنیک را با پرکردن بیابی.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

صفحه ۶۶ کتاب نگارش هشتم بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد حکایت نگاری انشا پایه و کلاس هشتم درس ۵ به نثر امروزی و ساده
حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد
متن حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد
حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد مداوای طبیبان هم اثری نکرد حاکم از این پیش آمد که باعث شد او دیگر صدای هیچ مظلومی را نشنود بسیار ناراحت بود و نمی‌دانست چه کند روزی شخص دانا این از دست رفت و با اشاره به کمک نوشتن به او گفت ای سلطان چرا غمگین هستید شما یکی از اعضای خود را از دست داده اید خداوند به شما حس دیگری هم داده است که سالمند آنها را بکار بگیر ها کمک می اندیشید و گفت هر راست میگویی من از نعمت های دیگر غافل بودم.
بازنویسی حکایت صفحه ۶۶ نگارش هشتم
روزی پادشاهی گوش هایش ناشنوا شد. و پزشکان نتوانستند او را درمان کنند. پادشاه به علت اینکه ناشنوا شده و نمیتواند سخنان مردم مظلوم را بشنود بسیار ناراحت بود و نمیدانست چه کاری انجام دهد. یک روز شخصی باخرد به ملاقات پادشاه رفت و به کمک زبان اشاره و نوشتن حرف هایش بر روی کاغذ به پادشاه گفت:درست است که شما حس شنوایی خود را از دست داده اید اما حواس دیگر شما ( بینایی٬بویایی…) سالم هستند و شما میتوانید از آنها کمک بگیرید. پادشاه فکر کرد و گفت: درست میگویی من به یاد سایر نعمت هایی که دارم نبودم.
بازنویسی حاکمی دو گوشش ناشنوا شد گام به گام
حاکمی دو گوشش کر شد درمان دکترا هم هیچ تاثیری نداشت. حکم از این اتفاق که موجب شده بود که او هیچ صدایی از آدم مظلومی را نشنود خیلی ناراحت بود و نمی‌دانست چه کار کند روزی یک آدم دانا به پیش حاکم رفت و با اشاره و نوشتن به او گفت ای سلطان چرا غمگین هستی ؟ شما فقط یکی از حس های خود را از دست داده خداوند به شما حساب دیگری هم داده است که سالمند از آنها استفاده کنید تا کم کمی فکر کرد و گفت ای مرد دانه حرف درستی میگویی من از این نعمت های دیگر خود غافل بودم یا به نعمت های دیگر خود بی توجه بودم.
بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد به نثر ساده
در زمان های قدیم در یکی از سرزمین ها فرمانروای خوب و دلسوزی می زیست. آن پادشاه همیشه صدای مظلوم را می شنید و به مستضعفین کمک می‌کرد و از نظر معیشتی به مردم بسیار کمک می کرد.به خاطر این کارهای پادشاه این سرزمین به سرزمین خوبی ها نام گرفته بود بسیاری از مردم به داشتن همچین فرمانروایی افتخار می‌کردند.
در یکی از روزهای عادی مردم مظلومی که برای احقاق حق خود به پیش پادشاه آمده بودند درخواستی از پادشاه کردند ولی پادشاه متوجه شد که دیگر هیچ صدایی نمی شنود و قدرت شنوایی خود را از دست داده است. حدود پس از یک سال طبیب ها و دکترهای زیادی برای درمان فرمانروا تلاش کردند ولی نتوانستند حس شنوایی پادشاه را برگردانند به خاطر همین پادشاه بسیار ناراحت و غمگین شده بود. در یکی از روزها در کنار این فرمانروایی یک حکیمی می‌گذشت که ماجرای پادشاه را فهمید و به پیش پادشاه رفت حکیم پس از فهمیدن مشکل فرمانروا به فرمانروا خواندن و نوشتن یاد داد و به او فهماند که شما می توانید با حرکات اشاره با مردم ارتباط برقرار کنیم و یا با نوشتن می توانید درد های مردم را بفهمی و به پادشاه یادآوری کرد که شما نعمت های دیگری نیز دارید که از داشتن آنها بی خبرید و غافل هستید. از آن پس پادشاه بسیار خوشحال شد و حمید که چگونه می تواند دوباره به مردم کمک کند پادشاه نیز به آن حکیم پاداش خوبی داد تا بتواند تا آخر زندگی خود به دیگران نیازی نداشته باشد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

تصویر نویسی صفحه ۹۶ کتاب نگارش نهم درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است توصیف انشای آزاد درس هفتم درباره در مورد درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است
انشا درباره درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است
توصیف درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است
مقدمه : و باز هم مظهری نو از نعمت و موهبت های خداوند متعال چشمانمان را از فرط تعجب درشت میکند. به درشتی یه سیب سرخ!‌شاید خنده دار باشد اما دروغ نیست و واقعیتی بیش نیست .‌وقتی به درختی وارونه می اندیشیم چیزی بی خود و بی ارزش به چشم می اید اما این گونه نیست.
بدنه : درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته ؛ از ارزوهایش دل کنده؛ و چیزی برای از دست دادن ندارد؛ همه چیز را وارونه می بیند؛ ادم ها ولبخندهایشان؛ و این دنیای وارونه تنها چیزی که برایش به ارمغان می اورد حسرت است.
حسرت یک لبخند وارونه ؛حسرت یک خنده از ته دل!
و نگاه متعجب مردم خنجر بر دلش فرو میکند! خنجری نامرئی اما پر درد!
و وارونگیش دانه دانه ارزوهایش را می سپارد به دست باد؛ که ببرد این سو و ان سو!
اما تنها فرقی که با حالت عادیش دارد این است که دیگر طوفان ریشه اش را از جا‌ در نمی اورد و همیشه معلق است و با هر حرکت باد جا به جا می شود.
درخت وارونه قلب ندارد؛ قلبش تکه تکه شده از زخم بی ثمریش! تکه تکه شده از درد سکوت!
اما گاهی کاش ما هم وارونه شویم و همه چیز را وارونه ببینیم ؛ اشک را لبخند، غصه را شادی، و درد را شوق زندگی.
اگر این گونه شود؛ زندگی بندگی میشود؛ و تصویر معنویت را در زندگی ها می بینیم!
و زندگی ها با امید و ارزو تازه زندگی می شوند.
نتیجه گیری : کاش ریشه ی ارزوهای ما هم درابر بود و با هر وزش باد، به هر جا میرفت و پخته می شد. و عاقلانه تر ارزو میکرد.
کاش ریشه درخت وارونه الگوی زندگی و ارزوهایمان شود.کاش…
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

حکایت نگاری صفحه ۱۰۱ کتاب نگارش پایه یازدهم درس پنجم موضوعی انتخاب کنید و با رعایت مراحل نوشتن سفرنامه ای بنویسید
سفرنامه صفحه ۱۰۱ کتاب نگارش یازدهم
حکایت نگاری سفرنامه صفحه ۱۰۱ کتاب نگارش یازدهم
انشا سفرنامه با رعایت مراحل نوشتن نگارش یازدهم
مقدمه انشا
بنام خداوندی که انسان را آفرید وبه تمام نیازهایش توجه نمود یکی از احتیاجات هر انسانی سفر کردن به نقاط دیدنی است جاهایی را که تا به حالا ندیده است وبا دیدن مکانهای مختلف مانند کوهها، دریاها دشتها ، صحراها آبشارها ، غارها و جاهای دیگر پی به بزرگی خداوند میبرد زیرا خداوند نیز فرموده است که سیرو فی الارض در روی زمین بگردید تا با فرهنگ ها ، تاریخ و احوال گذشتگان آگاه شوید.
بند های بدنه
با توجه به دستور خداوند و امامان وپیامبران که به سفر توصیه فرموده اند وبا توجه به این که رشته تحصیلی اینجانب تاریخ بود بنابراین برای تحقیق وبازدید از شهر زیبای شیراز به همراه سایر همکلاسیها در روز سه شنبه آماده حرکت به شیراز شدیم به علت خواب ماندن یکی از دانشجویان که نقش کلیدی را هم برای گروه داشت با یک ساعت تاخیر به راه افتادیم در مسیر شهرهای زیادی بود که باید از آنها عبور میکردیم شهرهایی مانند ساوه ، دلیجان.قم ، اصفهان ،وشهرهای دیگر. در طول مسیر استاد راهنمایمان به نام آقای محمدی در مورد شهر شیراز و مکانهای دیدنی آنجا برایمان سخن میگفتند یکی ا از دانشجویان که از اهالی گچساران بود نیز اطلاعاتی در مورد این شهر زیبا در اختیارمان گذاشت . زمانی که ما دانشجو بودیم یعنی در سال ۱۳۷۳ هنوز گوشی و تلفن همراه مانند امروز فراوان نبود وکسی گوشی نداشت تا از مناظر در مسیر عکس بگیرد بنا برا ین دانشجویان به طور گروهی دوربین فیلمبرداری آورده بودند وبرای عکس گرفتن حداقل باید دو ساعت در هر مسیری صبر میکردیم یکی از جاهایی که هم برای صرف عصرانه توقف کردیم شهر اصفهان بود .( چون ناهار و شام را یکی کردیم تا بیشتر فرصت ماندن در اصفهان را داشته باشیم .بنابراین به خوردن عصرانه رضایت دادیم )در اصفهان ابتدا به چهار باغ رفتیم و با کالسکه ها ی کرایه ای آ نجا عکس گرفتیم .بعد از آن به مسجد شیخ لطف الله خان و بعد از آن به منار جنبان رفتیم منار جنبان یکی از عجایب معماری ایران است وتا انسان با چشم خود نبیند باورش نمیشود که با تکان دادن یکی از مناره ها مناره دیگری هم تکان بخورد.این کار را یکی از دانشجویان آقا به نام بهنام که از بقیه دانشجویان چاقتر بود انجام داد وما میتر سیدیم که اگر بهنام به داخل مناره رود دیگر نتواند از آنجا بیرون بیاید ولی برای اینکه همه تکان خوردن مناره کناری را ببینند با هر مصیبتی که بود این کار را انجام داد. وما با چشم خود این مسئله را از نزدیک دیدیم .و برای همکلاسی چاقمان آ رزوی سلامتی کردیم. محل بعدی که هم برای خوردن عصرانه و هم برای بازدید انتخاب کردیم زاینده رود زیبا بود هنگامی که ما به زاینده رود رسیدیم آفتاب کم کم داشت با زاینده رود خداحافظی میکرد و تا ما به خود بیاییم هوا تاریک شد بنابراین تصمیم گرفتیم که اتراق کنیم ولی هنگامی که با خیل عظیم سوسکها در انجا مواجه شدیم که از در و دیوار بالا میرفتند واین مساله دادو فریادهای دانشجویان خانم را سبب شد تصمیم به تر ک آنجا و خوردن شا م به صورت سرپایی گرفتیم و ادامه دادن به سفر را بر ماندن ترجیح دادیم .
بالاخره بعداز فراز وبشیبهای بسیا ر به شهر زیبای شیراز رسیدیم و از دروازه قرآن ردشدیم و بعد از یک ساعت توقف در آنجا به یکی از دانشگاههای شیراز که با هماهنگی قبلی برای خوابیدن در نظر گرفته شده بود رفتیم تا استراحتی کرده وفردا صبح به سفرمان ادامه دهیم .
صبح ابتدا به بازار وکیل رفتیم وبعد ازآن به طرف مرو دشت و دیدن تخت جمشید حر کت کردیم و وقتی به مرودشت رسیدیم نزدیک ظهر بود وآفتاب داغ شیراز را از نزدیک تجربه کردیم .
تخت جمشید یکی از شاهکارهای معماری ایران است حدود ۱۵۰ تا پله در آنجا وجود دارد که ابتدا هر کس با خود فکر میکند که چگونه این همه پله را بالا رود ولی با بالا رفتن از این پله ها هیچکس احساس خستگی نمیکند زیرا فاصله پله ها ازهم بسیار کم است واین به دو علت است ۱-زمانیکه پادشاهان میخواستند از آن پله ها بالا بروند خسته نشوند ۲- هنگامی که یک پیک پیغامی را می آورد به راحتی این مسیر را طی کند .
شهر شیراز مکانهای دیدنی زیادی دارد مانند حمام وکیل ، مقبره داریوش وکوروش ،آرامگاه حافظ و سعدی و ارگ کریم خان و مسجد نصیر الملک ،باغ ارم و باغ دلگشا وباغ ملی و…. یکی از مکانهای بسیلر زیبا زیارتگاه شاه چراغ است که امیدوارم زیارت این امامزاده بزرگوار و دیدن این شهر زیبا نصیب همگان شود .
دیدار از شهر شیراز بعد از سه روز به پایان رسید و ما به شهر خودمان برگشتیم ولی بعد از گذشت این همه سال هنوز خاطرات آن سفر در یاد ما ماندگار است .
نتیجه گیری
در آخر به تمام دوستان توصیه میکنم که در ایام عید اگر مقدور است به این شهر زیبا وتاریخی سفر کنند وبا کوله باری از لذت و تجربه تعطیلات را به پایان برسانند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۱۰۷ پایه دهم با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب کامل
انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب
متن با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب
مقدمه
جهان هستی دست سازه پروردگار یکتا آنقدر دقیق و عاری از عیوب ساخته شده است که هیچ ذهنی قادر به درک شگفتی ها و زیبا ییهای آن نیست . یکی از این پدیده های شگفت انگیز پدیده شب و روز است .
بند بدنه
خورشید کم کم به سوی دور دستها روان می شود و ماه مهیای تکیه زدن بر کر سی خورشید می شود . اما به راستی تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف نور اندک مهتاب در مقابل دریای درخشانی چون خورشید قطره ای بیش نیست در مقابل اقیانوس بیکران .
فرصت کار و تلاش رو به اتمام است و زمتن آسا یش و استراحت و مهیا شدن برای روز دیگر است . بله روز زمان کار و تلاش برای کسب معرفت الهی است و بندگی او.
شب و روز هر دو زیبا هستند ،در روز آسمان آبی چشم نواز دلبری میکند و شب نقاشیهای پروردگار بر سقف تاریکی در غالب ستارگان خود نمایی می کنندوفرصتی میدهند به عاشقان کهکشان جهت پرده برداری از یکی دیگر از رازهای خلقت،بله شب فرصتی مناسب است برای ستاره شناسان جهت رصد آسمان ، براستی که انعکاس تصویر آسمان در آبی دریاها یکی از زیباترین سازه های خالق یکتاست .
نتیجه گیری
هر چیزی که در جهان هستی است نشانه ای است از کرامت خالق هستی و آینه باز تاب کننده عظمت قدرتش و انسان باید یاد بگیرد که چگونه از هر پدیده ای در س خدا شناسی بیاموزد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۹۲ کتاب نگارش هشتم پایه هشتم درس هشتم کتاب از نگاه نویسنده یکی از خوشه های نمودار زیر را انتخاب کنید و از نگاه او متنی درباره کتاب بنویسید دگرگونه ببینیم گونه گون بنویسیم
انشا کتاب از نگاه نویسنده
انشا صفحه ۹۲ کتاب دیدگاه نویسنده نگارش هشتم
انشا درباره کتاب از نگاه نویسنده
مقدمه
بنام خداوند خالق قلم قلم در دست میگیرم وبر قلب کاغذ میفشارم در دنیای امروزی ما مشاغل مختلفی وجود دارد که هر یک طرفداران مخصوص به خود را دارد مشاغلی مانند نویسندگی ، پزشکی ، معلمی ،مهندسی و…
بدنه
من یک نویسنده هستم ، همیشه وقتی می خواهم شروع کنم به نوشتن کنم در بالای صفحه مینویسم به نام نامی نامها که نامش خوشترین نام است وبعد بقیه متن را مینویسم تا در آ خر به کتابی تبدیل شود .
به نظر من کتاب یعنی دفترچه ای مملواز افکار نویسنده اش ، کلماتی که در کنار یکدیگر به مهمانی کتاب شدن دعوت میشوندو در این مهمانی هریک نقشی راایفا می کنند و به مهمانی معنا می دهند .
کتاب یعنی افکاری که همراه عشق از روح نویسنده اش بر قلب کاغذ جاری می شودو گاهی آنقدر این عشق عمیق است که خواننده را مجذوب خود میکند وتا ان را به پایان نرساند دست از کتاب بر نمیدارد .
گاهی حین نوشتن چشمانم را می بندم و اجازه می دهم کلمات بدون دخالت من خود در دنیای کوچکشان جایگاهشان را بیابند و آنچه می خواهند را بسازند ، کتابی بسازند که بتوانند یاری مهربان برای انسانها باشند .
کتاب مجموعه ای از حرفهایی است که شاید هرگز شنیده و دیده نشود.
کتاب یعنی رفیقی که برایش فرقی نمی کند که تو فقیری یا ثروتمند ، پیری یا جوان خوش چهره هستی یا نه ،در هر شرایطی که قرار داشته باشی در کنار تو خواهد ماند تا زمانی که طالبش باشی
کتاب بهترین همدم تو خواهد بود چه زمانی که آن را می نویسی ، چه زمانی که آن را میخوانی و چه زمانی که به آن اهمیت نمی دهی .
کتاب رفیقی است که بدون هیچ چشم داشتی بر علم وکمالات تو می افزاید .کتاب فقط از تو یک چیز میخواهد اینکه اندکی از دنیای مجازی فاصله بگیری و به کلماتی که گاهی بالبخند ، گاهی با اشک وبغض نوشته شده است جان بسپاری و ر هسپار رویا شوی واین در برابر زحمات نویسنده و یا ر گرانقدرت یعنی کتاب خواسته چندان بزرگی نیست .
نتیجه گیری
به امید روزی که همه انسانها یاد بگیرند لمس صفحات درختی کتابرا وهمنشینی با این یار مهربان را.
 نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 

فعالیت صفحه ۲۴ و ۲۵ کتاب نگارش پایه کلاس یازدهم جواب فعالیت ۲ با توجه به طرح نوشته خود متنی بنویسید بند آغازین بند های میانی و بند پایانی را در آن مشخص کنید 
جواب فعالیت کتاب نگارش یازدهم
فعالیت ۲ صفحه بیست و چهار نگارش یازدهم
فعالیت ۲ صفحه ۲۴ و ۲۵ کتاب نگارش یازدهم
عنوان : بیابان : گیتی را می نگریم، آب هایش را نادیده می گیریم، خاک، خودنمایی می کند. اما نه، کوه ها نیز سر به فلک کشیده اند. از کوه ها پایین تر می آیم. می آیم و می آیم. دیگر نه جنگلی است نه شهری نه روستایی نه آبادی. ریگ است و ریگ است و ریگ! نامت چه آشناست! بیابان.
مقدمه : کدام آهی جگرت را سوزانده است؟ تو از تبار کدام آتشی؟ آتشی که سیاوش را در آن روانه کردند؟ یا آتشی که ابراهیم را در آن انداختند؟ تو چه جان سختی که مارهای زهرآگین تو را از پای در نمی آوردند. آیا تو رنگ خاکی ات را به مارمولک ها بخشیدی که با خال های بدنشان رقص رنگ و زندگی را به تصویر می کشانند. خورشید از تو چه می خواهد که سوزاندنت را رها نمی کند.
بدنه : بند ۱ : بیابان را همچنان طی می کنم، می روم. می روم تا به آبی برسم. مگر در بیابان آب است؟! سراب، سراب. به چشمانم دیگر نمی توانم اطمینان کنم. باز گام برمی دارم. نایی برایم نمانده است اما ناامیدی برایم معنا ندارد. از دور تیرگی می بینم. نکند این بار هم نتوانم به چشمانم اطمینان داشته باشم! باز با زحمت گام برمی دارم. رنگ سبزی را گویا می بینم. خاری به پایم می رود، بیرونش می آورم.
بدنه : بند ۲ : نزدیک تر می شوم، آری درختی است! مگر می شود؟! درخت باشد و آب نباشد؟ می جویم، چشمانم امیدوارانه حرکت می کنند، برقی به چشمانم می خورد، پیش تر می روم. شگفتا چشمه ای است.
بدنه : بند ۳ : دیگر کم کم خورشید از پیشمان می رود، ساعتی می گذرد، هوای خنکی، گوش و گونه ام را نوازش می دهد، سحرگاهانت چه سرد است! گویا آه سردی است که از نهاد دل سوختگان برمی آید و تور ار ایمن گونه خنک و سرد و سردتر می کند!
نتیجه گیری : بیابان! ماندگاری نو، رازی در پی دارد، آن را برایم ازگو. دیگر می دانم تو آن «کویر وحشت» نیستی که بخواهم از تو بگذرم و تنها «به شکوفه ها، به باران» سلامی برسانم. پس درود را با تو آغاز می کنم.
فعالیت ۲ صفحه بیست و چهار و بیست و پنج کتاب نگارش یازدهم
مقدمه : خداوندا به ماسعادت شکر نعمت های بی کرانت را عطا فرما!
خداوند مهربان آسمان ها و زمین را در هفت شبانه روز آفرید و از پردۀ نیلوفری اش برف نازل کرد تا در زمستان پوشانندۀ درختان اش باشد. جهان خداوند آنقدر زیباست که اگر قصد توصیف کنیم قلم ها و کاغذها و توان انسان به پایان خواهد رسید. در این متن به توصیف یکی از نعمت های بزرگ خداوند عزوجل یعنی برف می پردازیم.
بدنه : کشورما ایران در عرض ۲۵ تا ۴۰ درجه در جنوب منطقه معتدله نیمکرۀ شمالی و ۴۴تا۶۳ درجه طول شرقی واقع شده است و گستردگی کشور ما در این عروض منجر به تنوع آب و هوایی و چهارفصل بودن آن شده است! کشور ما دارای چهار فصل بهار سبز و تابستان نارنجی و پاییز زرد و زمستان سیاه می باشد! بله زمستان سیاه. افسوس که زیبایی و فریبندگی برف، زمستان را به سفیدی مشهور گردانیده است اما زمستان شایسته رنگی جز سیاهی نیست! سیاه است چون اشک فقرا نرسیده به زمین یخ می بندد. سیاه است چون آن دخترک کبریت فروش در آغوش کبریت هایش جان به جان آفرین تسلیم میکند.
خداوندا! ثمرات آسمان نیلگونت راببین! ببین که نعمتت برای برخی لبخند به ارمغان می آورد و برای برخی دیگر اشک! ببین که کشاورزان با بارش برف بیش از پیش به درگاهت شکر میورزند و ببین که فرزندان آن رانندۀ جاده های برفی ملتمسانه خواهان قطع بارش برف و تماشای مجدد چهرۀ پدر می باشند.
برف برای آن انسان های بی خانمان یعنی سوز و سرمای شدید؛یعنی خوابیدن در آغوش نیمکت های سرد تر از همیشۀ پارک.
خداوندا می بینی؟ برف برای برخی مایۀ خوشحالی و برای برخی مانند عذاب الهی است! برف از شدت غم میسوزد آنگاه که میبیند معرفت انسان ها در گرو منفعت شان است. آنگاه که می بیند آدم برفی عاشق تابستان میشود و در فراق عشق جان میدهد و آب میشود و هرگز چهرۀ معشوق را نمیبیند و این انتظار و سوختن و ساختن سال ها ادامه دارد و این آغاز راهی طولانی است.
نتیجه گیری : هر لیوانی هم نیمۀ پر دارد هم نیمۀ خالی! هم زشتی دارد و هم زیبایی! هم اشک دارد و هم لبخند! ای کاش ما انسان ها بیاموزیم که تماشاگر نیمۀ پر لیوان باشیم و سعی کنیم انسان منفی باف زمان خود نباشیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۸۳ کتاب نگارش دهم ضرب المثل هرکه درپی کلاغ رود در خرابه منزل کند گسترش دریافت معنی داستان ریشه حکایت درباره در مورد مثل نویسی
انشا هر که در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند
انشا هر کس در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند
مقدمه
کلاغ در فرهنگ ما ایرانیان جایگاه ویژه ای دارد از همان کودکی که لب به سخن می گشاییم با گفتن کلاغه می گه غار غار شروع می شود و با یک کلاغ، چهل کلاغ ادامه پیدا می کندو گا هی اوقات سر از آرایشگاه در می آورد و به رنگ موی مشکی پر کلاغی تبدیل میشود.وسر انجام با فراز و نشیبهای بسیار به جایی میرسد که میگویند قصه ما به سر رسید ،کلاغه به خونش نرسید زیرا هر کس به دنبال کلاغ رود به خرابه می رسد پس چه بهتر که کلاغ هیچوقت به خانه اش نرسد.
بدنه
لانه کلاغ مشخص نیست در کجاست بالای درخت است یا در جاهایی که خالی از سکنه است . چیزی که برایش مهم است برداشتن اشیایی است که براق هستند برایش فرقی هم نمی کند چه باشد طلا باشد یا بدل یا یک شیشه براق یا حتی یک اسباب بازی براق ،این کلاغ مورد نظر علاقه زیادی هم به صابون و تمیزی دارد شاید برای همین است که پرهایش همیشه براق است . کلاغ دارای عمر طولانی نیز می باشد بعضی از کلاغها تا ۳۰۰ سال هم عمر می کنند و به خاطر همین به کسی که سنش زیاد است می گویند عمر کلاغ را دارد.
آیا کلاغی با این مشخصات و سبک زندگی می تواند الگوی خوبی برای ما باشد ؟
چرا می گویند هر کس به دنبال کلاغ رود در خرابه منزل کند واقعا”آیا هیچ انسان عاقلی پیدا می شود که دنباله رو کلاغ باشد ؟
خیلی از افراد جامعه هستند که ندانسته به دنبال کلاغ می روند در اینجا منظور از کلاغ الگوهایی هستند که ما در زندگی انتخاب میکنیم . ما در زندگی افراد زیادی را دیده ایم که با پیروی از الگوهای درست به مقامات بسیار بالایی رسیده اند . از همان صدر اسلام می توانیم از این الگوها نام ببریم الگوهای کاملی مانند امامان و پیامبران و پیشوایان دینی که جان شیرین خود را در بیدار کردن مردم از دست دادند و به مقام شهادت نایل آمدند.
این مساله تا زمان حال نیز ادامه دارد کسانی مانند امام خمینی که با یک فرمان کشوری را به انقلاب واداشت ، زیرا می خواست بساط ظلم وستم را از ریشه برچیند و مردم با شناخت کاملی که از ایشان داشتند فرمانش را با گوش دل شنیدند واطاعت کردند.
بعضی از افراد هم هستند که الگوهای غلط را انتخاب می کنند که عاقبتی جز بدبختی و شقاوت ندارند افرادی که دنباله رو یزید ومعاویه و….شدند . مانند ابن ملجم که بعد از عمری عبادت بر اثر یک اشتباه و یک انتخاب غلط به منفورترین آدمها تبدیل شد.
افرادی که الگوی رفتاری نا مناسب دارند مانند کسانی که در دام منافقین کوردل افتادند و دست به ترور انسانهای پاک وآزاده زدند انسانهایی که هر یک خود الگوی کاملی از انسانیت بودند.
کسانی هم هستند که دست به انواع واقسام خلافها می زنند ،مانند قتل و آدم کشی ، قاچاق فروشی ، گرانفروشی ، احتکار،و هزار کار خلاف دیگر ، براستی اینان ره به کجا می برند ،اینان هم دنیا یشا ن و هم آخرتشان تباه است مانند کلاغی که اشیاءخود را در خرابهای پنهان میکند اینان نیز به خرابه میرسندو هیچ چیز و هیچ کس هم به دادشان نمی رسداینان از خانه و کاشانه خود فراری می شوند و تن به انواع واقسام ذلتها می دهند .
نتیجه گیری
به امید آنکه ما هیچگاه دنباله رو کلاغ نباشیم و فقط از کلاغ برای خواندن شعر برای کودکانمان استفاده کنیم . البته کلاغ نیز یکی ار آفریده های خدای بزرگ است باید کلاغ و غار غارش را دوست داشته باشیم زیرا خداوند هیچ موجودی را عبث و بیهوده نیافریده است .
مثل نویسی درمورد هر که در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند
مقدمه
گاهی بعضی حکایت ها را میشود سر لوحه و الگوی زندگی خودمان قرار بدهیم البته اگر دل نگران آینده روشن پیش رویمان باشیم میتوانیم از همه مثل ها و حکایت ها و سخن بزرگان درس بگیریم و تلاش کنیم برای ساختن زندگی بهتر و بهبود بخشیدن به واژه انسانیت …
بدنه
سالی که نت از بهارش پیداست شاید بی ربط نباشد به حکایت هرکه در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند از انجا که ادمی برده ی هواو نفس خویش است .به این نتیجه میرسیم که انسان هر چه را که برایش زیبا و جذاب جلوه کند به دنبالش دست ن و پاکوبان میرود این یک مسئله ی ثابت شده و کاملا به اثبات رسیده است پس بحث در حوالی این موضوع به اینجا میرسد که ادمی باید با چشم باز و دیده روشن دوستان و اطرافیانش را برگزیند چرا که خواه یا ناخواه انسان تاثیر میگیرد و الگو بر میدارد از ادمی که دوست یا همدمش شود بر فرض اینکه الگوی انسان اشتباه و نا به جا باشد انسان محکوم به فنا میشود زیرا ما عاقبت به ته خط همان راهی میرسیم که ابتدا شروعش کرده ایم.
نتیجه گیری
پس باید چشمان باز و زمیر آگاه داشته باشیم و افراد کلاغ مانند را حذف کنیم از لیست زندگی و دوستانمان زیرا همنشینی با این چنین افرادی سر انجامی به جز خرابه ندارد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۵۳ کتاب نگارش دوازدهم درباره درمورد حس و حال صدای باران پایه کلاس شنیدن صدا های زیر چه حس و حالی به شما میدهد ؟ یکی را انتخاب کنید و حس و حال خود را درباره آن بیان کنید با موضوع مقدمه بدنه نتیجه 
انشا صدای باران نگارش هشتم
انشا صدای باران نگارش هشتم مقدمه بدنه نتیجه
مقدمه : کنار پنجره ایستاده بودم وبیرون را نگاه می کردم بر گ درختان که بر زمین روان میگشتند فریاد می زدند که پاییز است خورشید دلگیر تر از همیشه در آسمان خود نمایی میکرد ابرهای تیره آ سمان را فرا گرفته بودندگویی دلی پر از درد دارند و می خواهند بگریند.
بدنه : در همین افکار بودم که قطرلت باران آرام آرام به شیشه برخورد می کردند با خود گفتم که بالاخره بغض آسمان شکست . از خانه بیرون آمدم صدای باد وبو ی بارا ن را که حس کردم روحم تازه شد به یاد روزهایی افتادم که پاییز بود و باران می بارید و با هم خیابانها را متر میکردیم وقتی باران می بارید صورتمان را رو به آسمان می گرفتیم تا قطرا ت باران گونه هایمان را نوازش کند . گاهی خیلی سرد بود و صورت و دستهایمان یخ می کرد بعد با هم به همان کافه می رفتیم و یک لیوان شیر داغ می خوردیم .
حالا من در طول همان خیابان قدم می زنم ،روبروی همان کافه می ایستم اما چرا تو نیستی ؟چرا اینقدر جای خالی ات خود نمایی میکند ؟به همان کافه همیشگی میروم ولی شیر نمی خورم یک لیوان قهوه تلخ می خورم ، تلخ تلخ .
باران برای من یعنی یاد آوری نبودن تو. یاد آوری آن روز که تو برای همیشه رفتی ، برای همیشه چشم به راهم گذاشتی ، وقتی رعد و برق می زند و باران شدیدتر می شود با خود فکر می کنم آسمان چرا اینقدر غمگین است . آسمان در فراغ چه کسی چنان بی تابانه میگرید.
نتیجه : من فراموش میکنم ، آنقدر فراموش میکنم که گویی همه چیز دیروز اتفاق افتاده است . بله فراموش میکنم .ولی باران که می بارد دو باره همه چیزاز مقابل چشمانم عبور می کند و من فراموش میکنم که باید فراموشت کنم ! گاهی فکر میکنم باران غمها را می شوید و دلم را شاد می کند اما نه باران فقط مرا فراموشکارتر میکند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا جواب صفحه ۶۶ و ۶۷ کتاب نگارش پایه دهم درباره در مورد کتابخانه مدرسه یا شهر گزارش نویسی گونه پرسش های عینی پاسخ گزینش و سازماندهی راجب
انشا کتابخانه مدرسه یا شهر گزارش
پرسش های عینی: آیا کتابخانه شهر شما سالن مطالعه دارد؟ چه نوع کتاب هایی در کتاب خانه شهرتان وجود دارد؟ چند کتابدار در کتابخانه مشغول کار هستند؟ چه تعداد کتاب در کتابخانه موجود است؟ کتابخانه در کجای شهر واقع است؟
سازمان دهی پرسش ها: کتابخانه در کجای شهر واقع است؟ چه تعداد کتاب در کتابخانه موجود است؟ چه نوع کتاب هایی در کتاب خانه شهرتان وجود دارد؟ آیا کتابخانه شهر شما سالن مطالعه دارد؟ چند کتابدار در کتابخانه مشغول کار هستند؟
گزارش: کتابخانه شهر ما در حومه شهر قرار دارد. شاید به خاطر این است که از سر و صدا ها و شلوغی ها کمی فاصله داشته باشد. در کتابخانه شهر ما حدود ۵۰۰۰ کتاب وجود دارد. کتاب هایی که خیلی ها تازه هستند و گویی حتی ورق نخورده اند و کتاب هایی که رنگ و روی شان رفته و برگه هایشا گویی پرپر شده است. کتاب ها در انواع موضوعات درسی، کمک درسی، تاریخی، ادبیات، جغرافیایی و. . . . هستند. در کتابخانه شهر ما یک سال مطالع بزرگ وجود دارد که روزهای زوج دختر ها از آن استفاده می کنند و روزهای فرد پسر ها. در سالن مطالعه حدود ۳۰ میز و صندلی وجود دارد که افراد می توانند کتاب های مورد علاقه شان را بخوانند. در کتابخانه ۵ کتابدار کار می کنند که یکی از دیگری مهربان تر و خوش اخلاق تر هستند. تنها مشکل این است که کتابخانه سالن غذاخوری ندارد و کسانی که می خواهند از صبح تا غروب در کتابخانه درس بخوانند محلی برای غذاخوردن ندارند و مجبورند مسافت های طولانی را تا خانه خود طی کنند و دوباره به کتابخانه برگردد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

بازنویسی حکایت صفحه ۹۵ کتاب نگارش پایه کلاس هشتم به روزگار انوشیروان روزی وزیرش بزرگمهر نزد وی آمد درس هشتم
حکایت صفحه ۹۵ نگارش هشتم
متن حکایت قابوس نامه به روزگار انوشیروان
به روزگار انوشیروان، روزی وزیرش، بزرگمهر، نزد وی آمد،. انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیز در عالم، تو دانی؟ بزرگمهر، خجل شد و گفت: نه، ای پادشاه. انوشیروان گفت: همه چیز، پس که داند؟ بزرگمهر گفت: همه چیز، همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند.
بازنویسی حکایت صفحه ۹۵ نگارش هشتم
بازنویسی : در روزگار انوشیروان روزی وزیرش بزرگمهر به نزد او رفته . انوشیروان گفت ای وزیر تو همه چی در عالم می دانی؟ بزرگمهر خجالت زده شد و گفت : نه ای پادشاه انوشیروان گفت : پس چه کسی همه چی را می داند؟ بزرگمهر گفت: کسی که همه چیز را میداند هنوز از شکم مادری به دنیا نیامده هست یعنی کسی (انسانی) وجود ندارد که همه چیز را بداند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

جواب شعر گردانی صفحه ۹۷ کتاب نگارش دهم مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب کرمکی چون چراغ انشا بازپروری معنی شعر دریافت مفهوم جواب بازگردانی برداشت
بازپروری انشا مگر دیده باشی که در باغ و راغ
معنی شعر گردانی مگر دیده باشی که در باغ و راغ
مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب کرمکی چون چراغ یکی گفتش ای کرمک شب فروز چه بودت که بیرون نیایی به روز ؟ ببین کاتشی کرمک خاک زاد جواب از سر روشنایی چه داد که من روز و شب جز به صحرانیم ولی پیش خورشید پیدا نیم. بوستان باب سوم.
بازپروری شعر مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب، کرمکی چون چراغ
مقدمه : گول ظاهر را نخورید. بلکه به عمق آن باید توجه کنید. چیزهایی در دنیا وجود دارد که در ظاهر بسیار حیرت انگیز هستند اما در باطن بسیار ساده و بر عکس چیزهای به ظاهر ساده ایی در دنیا وجود دارد که در باطن بسیار پر رمز و راز هستند.
معنی : تا به حال دیده ایی که در باغ  و بیشه در هنگام شب کرمی مانند چراغی بتابد؟ یکی دیگر گفت: ای کرم کوچکی که شب ها نورافشانی می کنی به چه علت در روز و روشنایی بیرون نمی آیی؟ کرم که مانند آتشی کوچک روشنایی داشت و از خاک زاده شده بود از سر عقل و درایت این چنین پاسخ داد: که من روز و شب(تمام مدت) در صحرا هستم اما در شب دیده می شوم. زیرا که من در مقابل عظمت خورشید جلوه ایی ندارم.
مفهوم شعر : تصورات ما با آنچه که در واقعیت وجود دارد فرق می کند. ما انسان های حکیم و دانشمند زیادی را می بینیم که از نظر عقلی و هوش و درایت بسیار بالا هستند و زمانی که از میزان عقل و هوش آن ها مطلع می شویم غبطه می خوریم و می گوییم این فرد همه چیز را می داند اما در واقعیت دانسته ها و آگاهی آن ها محدود است به یک مقطع و درجه ایی در حالی که درایت و آگاهی خداوند بسیار زیادتر از آن دانشمند است. دقیقا مانند نور همان کرم شب تاب در مقایسه با نور خورشید که نور کرم شب در مقایسه با خورشید بسیار ناچیز است یا مانند پزشک معالجی که با مداوای بیماری یک شخص بسیار شکرگزار و قدردان او می شویم اما در حقیقت این پزشک در مقایسه با خلقت و معجزه ی خداوند بسیار ناچیز است. در حالی که خداوند همه ی خلقت خود را، سلول به سلول و اتم به اتم با چنان نظم و درایتی در کنار یکدیگر چیده است، تا این چیزی که ما می بینیم شده است.
نتیجه گیری : در ظاهر که به کرم نگاه می کنیم متوجه می شویم که این آفرینش بسیار حیرت انگیز است ولی با کمی دقت متوجه می شویم که این ها همه آفریده ی پروردگار است. ظاهر ماجرا ساده است اما کمی که تفکر کنیم متوجه می شویم انقدر سخت و پیچیده است که حتی فکر و ذهن ما گنجایش آن را ندارد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا درباره ماه و ماهی

از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی، آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را . نه ،نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی، اما حال… .

در پیچ و تاب حوض برای چندمین بار خانه ی کوچک، آسمانی، بدون ابرم را دور زدم که نگاهم به خورشید افتاد ، آرام آرام گل روغنی خورشید به پوست پرتقالی تبدیل شد و پایین و پایین تر رفت وآسمان را تنها گذاشت.

رنگ آبی آسمان به سیاهی تبدیل شد و سکوتی محض بر دل آسمان چنگ زد و بر وجودش چیره شد ، سکوت همانند مرگ خاموشی پروانه درد آور بود.

در آن طرف آسمان گردی سفید رنگی بالا آمد و دل تاریک شب را شکافت ‌. آن خورشید سفید رنگ آمد و خود را در قلب خانه من مهمان کرد.

او را که دیدم گویا بر سر سوگ آسمان چون نور امیدی می تابید‌. او را در دل خانه خود چون چراغ خانه دیدم که در آن مواقع و در آن لحظات گویا به زندگی من رنگ بودن را داده بود.

بی آنکه بدانم شیفته اش شدم ، شیفته آن روشنایی شیری رنگ و هر روز این علاقه افزایش می یافت. با او سخن می گفتم از همه چیز و همه کس و او با مهربانی فقط یک شنونده بود ‌. از زمان های بی او بودن که چقدر سخت بود سخن می گفتم اما او فقط شنونده بود و بس.

چند شب درخشش فراوان شده بود و تابشش پر نور اما بعد از آن دیگر او را ندیدم.

تنها در تنهای شب با تو سخن می گویم برای آخرین بار:«تو ماه هستی و من ماهی. آفریده شده ام تا به دور تو در حوض کوچک خود بگردم و تو برای عاشق کردن من. حال که نیستی زندگی و زنده ماندن برای این حیوان کوچک قرمز رنگ معنایی ندارد.

از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را .نه ، نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی ،اما حال که از تو خبری نیست قلب من نمی خواهد بتپد ».

در سکوت محض شب ، ماهی همانند برگی بر روی آب شناور ماند و در آن سوی آسمان ماه بود که بالا می آمد.

تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی

اندوه بزرگی است زمانی که نباشی

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا درباره کفش صفحه ۶۳ کتاب نگارش هفتم

انشا در مورد کفش پایه هفتم درباره یکی از موضوعات زیر , یک بند ( با رعایت ساختمان بند ) , بنویسید .

انشا اول درمورد کفش

مقدمه : کفش ، وسیله ای که یکی از عوامل تفاوت بچه پولدار ها با فقیران است ، وسیله ای که برای راحتی پای شما با ریگ های خیابان می جنگد ، کلمه ای که تداعی کننده ی اشک های بچه ها برای نوع چراغ دار آن است .

بند : به راستی این کفش چیست که درباره ی آن فیلم های زیادی ساخته و شعر های زیادی سروده و پول های زیادی صرف آن شده و می شود ؛ مردم قبل از تولید اولین کفش جهان چه می کرده اند ؟ چه نقش هایی که این کلمه ی به ظاهر کوچک کفش در زندگی های ما دارد !

کفش ها هم با یکدیگر تفاوت دارند ، همه این موضوع را می دانیم ، بعضی کفش ها مانند سربازی جنگجو هر مانعی بر سر راه باشد ، آن را با خاک یکسان میکنند ولی امان از نوع تنبل آن ها که تن به سختی نداده و در مواقع حساس با پاره شدن و بیرون آوردن شست مان آبرویمان را می برند !

کفش را دست کم نگیرید ! ، از قدیم گفته اند که دشمن آدم به کفش پایت نگاه می کند ! ، چه جوانان جویای کاری که در مصاحبه به علت نا مناسب بودن لباس و مخصوصا کفش ، کار را ازدست داده اند و چه انسان های عادی که به دلیل تیپ و مخصوصا کفش براق شان مانند یک دیپلمات با آن ها برخورد شده است !

مهم تر از جنس و ظاهر کفش ، سایز آن است ، بعضی کفش ها نیز مانند بعضی رفتار های انسان مناسب پای هر شخصی نیست و هر کس باید کفش مناسب پای خودرا همانگونه که در زندگی راه آینده ی مختص به خودرا انتخاب میکند ، انتخاب کند ؛ از قدیم گفته اند که آدم نباید پا تو کفش دیگران کند ، چون هم پای انسان درد میگیرد! و هم این کار که تداعی گر دخالت است ، کاری نکوهش شده است.

نتیجه : پس بیایید طوری درس بخوانیم و زندگی کنیم که در آینده دلمان هر کفشی را که بخواهد بتوانیم بخریم و آینده مان نیز به براقی کفش رئیسان و به راحتی دمپایی باشد…!!

انشا دوم درباره کفش

مقدمه: از اجداد ما تا امروز همیشه کفش ها وسیله ایی برای راحتی پا و محافظت از پا یعنی قلب دوم ما انشان ها در برابر اجسام خارجی بوده و تاکنون نیز از نقش پر رنگی در زندگی ما بهرمند

است.

تنه انشا: همان طور که گفته می شود کفش نقش مهم حفاظتی پا را در برابر اجسام خارجی برعهده دارد.

در زمان های قدیم کفش ها ترکیب و ظاهر متفاوتی از آنچه که امروزه ما استفاده می کنیم داشته اند

، کفش ها در قدیم و کمتر در حال به صورت گیوه در رنگ های زیبا و سنتی بافته و با دست دوخته می شدند.

اما امروزه تنوع طرح , مدل و جنس در کفش ها یی که امروزه به کار میرود بسیار زیاد است و انشان ها متناسب با امکان مورد نظر خود کفش مخصوص همان موقعیت را می پوشند.

مانند پوتین در برف و باران، کفش های پاشنه بلند مخصوص خانم ها برای مجالس و عروسی ها. کتونی ها مخصوص ورزش و کفش های اسپرت مخصوص مکان های معمولی و پر رفت و آمد.

همه ی این گزینه ها برای راحتی و رفاه مردم ساخته شده تا مردم از آنچه که پا می کنند لذّت و راحتی لازم را به دنبال داشته باشند.

مردم نیز باید این قانون را رعایت کنند و متناسب با امکان مورد نظر کفش بپوشند.

مثلا نمی توان برای مجالس عروسی کتونی پوشید.

از همه ی این ها گذر کنیم باید به این نکته توجه کنیم که نمی توان روزی را بدون کفش تصور کرد زیرا به قول معروف پا قلب دوم انسان به حساب می آید.

بنابراین باید از قلب دوممان محافظت لازم را داشته باشیم.

نتیجه گیری: کفش نقش مهمی دارد و در رنگ ها و طرح های مختلف در بازار موجود است. هرکس با سلیقه و سایز پای خود می تواند کفش را تهیه و استفاده کند.

انشای سوم در مورد کفش :

 مقدمه : همه انسان ها از ابتدا تا انتهای زندگی خود ، دوست هایی دارند . بعضی از این دوست ها شر و بعضی دیگر خوب هستند اما پس از مدتی همه انها با ذهنمان خداحافظی می‌کنند و به خاطرات می پیوندند .

بدنه : یکی از این دوست ها کفش است اما هیچکس به او توجه نمیکند و کسی او را به عنوان یک دوست نمی شناسد . زمانی که ما راه رفتن را بلد نبودیم این کفش ها بودند که به ما شوق راه رفتن می دهند و برای گام برداشتن و ادامه راه , ما را یاری می کنند تا به سوی آینده گام برداریم از راه باز نمانیم .

وقتی انسان بزرگتر می شود به گام بعدی یعنی مدرسه می رود . چه زیباست شوق داشتن کفش نو ، معلم نو و دوستان نو . کفش رفیقی بی نظیر است و ما را تا فتح کردن قله ها و پله های موفقیت یاری  می کند و پا به پای ما می آید .

گام بعد از درس خواندن ازدواج و تشکیل خانواده است . باز هم کفش به ما کمک می کند که به خوبی کار کنیم و پول در آوریم تا ازدواج کنیم . چه لذت بخش است چشیدن طعم اولین دستمزدی که برایش تلاش کرده ای! باز هم این رفیق با معرفت ما را به سوی گام بعدی هدایت می کند .

دیگر این مسیر به انهایش رسیده . کفش ما را تا انتهای این مسیر همراهی کرده است . چه قشنگ است خریدن کفش برای فرزندان و نوه هایت و چه قشنگ تر است شادی و لبخند آنها از داشتن کفشی نو و زیبا . دیگر به گام آخر رسیده ایم . دیگر وقت جدایی کفش از انسان است . انسان به خانه ی ابدی خود می رود و کفش از او جدا می شود .

نتیجه گیری : بهتر است گاهی وقت ها به کفش هایمان هم اهمیت بدهیم . این رفیق خود را قربانی ما می کند تا به انتهای مسیر برسیم اما این بی انصافی است که پس از گذر از مسیر آنها را از یاد ببریم و به سراغ کفش های جدید برویم. رفاقت را از کفش ها بیاموزیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: توپ

به توپ فوتبال برادرم که از فرط خستگی چهره اش گل انداخته بود و آن را در گوشه ی حیات پرت کرده بود می نگریستم آیا ما انسان ها با هم مثل توپ فوتبال رفتار میکنیم؟ هروقت از هم دده می شویم و یکدیگر را در بحبوحه خرت و پرت های زندگیمان پرت میکنیم و تازه اش را می آوریم؟بله انسان ها هم از هم دده میشوند وبه هم نارو میزنند و بی خبر میروند شاید رویاهای مان مانند توپ فوتبال باشد ،گاهی در زمین والیبال !!مسیر هارا اشتباه طی می کنیم و خواهان رسیدن به بهترین ها هستیم حقا که کمال گرا هستیم !همیشه سعی داریم سرویس های مان را با توپ فوتبال از فراز تور شامخ(بلند،کشیده) عبور دهیم یا آبشار های رقیبان خشن روز گار را دفاع کنیم ؛مبادا رویاهای مان را اشتباه در خانه ی همسایه بندازیم آن وقت است که مرد بی رحم روزگار آن را شرحه شرحه تقدیم مان می کند و ما میمانیم و رویای متلاشی شده،گاهی هم رو یا های مان راه درست را میروند و آنقدر تند و تیز و بدون آنکه سر پر بزنیم میدویم و از همه جلومیزنیم تا اینکه رویا های مان در آفساید قرار میگیرد وهمه چیز به فنا میرود،گاهی این رویا به حقیقت می پیوندد و توپ مان قشنگ وسط دروازه ی فوتبال جا خوش میکند حالا وقت آن است که بی مهابا دفاع کنیم و اجازه ندهیم روزگار گل باران مان کند ،توپ میتواند خاطره، راز یا عشق باشد که دوست داریم آن را با بهترین ها که سزاوار این اعتماد هستند سهیم باشیم و خیال مان راحت است که امانت دار خوبی هستند و یقینا آن ها را گم یا کم باد نمی کنند، حالا که بیشتر می اندیشم میبینم توپ میتواند مانند فرصت های کمیاب زندگی باشد، فرصتی که می توانیم با دقت و تلاش به موفقیت برسانیم یا آن را چیپ بزنیم و همه چیز را به فنا بدهیم و دیگر همه چیز تمام شده است  خدا سوت پایان زندگی را می دمد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع: کمک به همسایه

انشای غیرطنز:همسایه انسان یکی از نزدیک ترین دوست یا خویشاوند و یا همراه اوست. همسایه از خوردن و آشامیدن همسایه خود بهتر از دیگران اطلاع دارد. در مواقع نیاز دست یکدیگر را می گیرند و به کمک و یاری یکدیگر می شتابند. در زمان تنهایی ، غم و شادی ، عزا و عروسی همیشه زودترین کسی است که مطلع می شود و با حضور خود به یاری همسایه می آید. در گوشه گوشه ی ایران ما همیشه دورهمی های همسایه ها در کوچه و خانه همیشگی بوده است و با دورهمی ها و برگزای کلاس های خیاطی و آشپزی و گل دوزی و گفتگوی روزانه سر خود را گرم می کنند و یا غذایی را که در خانه پخته اند برای همسایه ی خود می برند و یا نذری که داشته باشند همگی دور یکدیگر جمع می شوند و با کمک همدیگر همه ی کارها را با شوخی و خنده به اتمام می رسانند. بنابراین همسایه ی خوب داشتن یکی از بهترین شانس هایی است که در خانه ی انسان را می کوبد. همسایه اگر از همسایه خود خبر نداشته باشد گویی انسان در قعر بی کسی و تنهایی غوطه ور شده است. 

انشای طنز:ما در نزدیکی خانه مان یک همسایه ی بسیار کنجکاو و همیشه حاضر در صحنه داریم که ما در خانه او را شبکه خبری آنلاین معروف کرده ایم. او همیشه در همه ی شرایط با کوچکترین اتفاقی در آنجا حاضر می شود. نه تنها کمک نمی کند بلکه همیشه در بین دست و پای دیگران است. کمک به همسایه می تواند تنها با کنار او بودن و به او قوت قلب دادن باشد. بیاییم همسایه ی خوبی برای همسایه ی خود باشیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: قفس از نگاه یک پرنده

قفس برای من، همانند یک دیوار است، دیواری بین آزادی و اسارت، و همچون فاصله ای است، که فرصت پرواز را تباه میکند.

 هربار که خورشید با طلوع خود، روزی تازه را به ارمغان می آورد، اتفاق تازه ای در زندگی من رخ نمی دهد و هر روز خسته کننده تراز دیروز است؛ هر صبح، آوازی می خوانم و در این قفس کوچک پرپر می زنم و با حسرت و اندوه از پنجره ی کوچک اتاق به آسمان نیلی می نگرم، آیا ممکن است روزی رنگین کمان را از نزدیک تماشا کنم و در آسمان زیبا پر بکشم؟

 از زمانی که چشم به این دنیا گشودم،در قفس بودم و رویای رهایی داشتم، هنوز هم به رهایی از این قفس امید دارم. انسان هایی که مرا در بند کردند برایم قفس بزرگ و زیبایی آوردند، تا به خیال خودشان در آن احساس راحتی کنم، اما آنها نمی دانند که قفس، به رنگ و اندازه اش نیست، بلکه به ذات و ماهیتش است، هرچه که باشد باز هم آزار دهنده است و آزادی را در بند می کند.

 هرشب و روز به رهایی از این قفس می اندیشم، هرصبح برای خورشید درخشان، و هر شب برای ماه تابان رویایم را بازگو می کنم، می دانم که آنها صدایم را می شنوند و به من امید می دهند و برای همین سخن گفتن با آنها برایم آرامش بخش است. درست است که در این قفس حبس شده ام و گاهی رنگ و بویش را به خود می گیرم، اما باز هم به حقیقت پیوستن رویایم را ناممکن نمی دانم چراکه هر قفسی راه خروجی دارد.

 آنقدر برای رهایی تلاش می کنم، تا بتوانم روزی در آسمان آبی پر بکشم و زندگی را تجربه کنم و از این قفس کوچک و تاریک رها شوم. این قفس تقدیر من نیست، راه ها منتظرند تا من به هر جا که بخواهم برسم، پس روزی پرواز میکنم و تقدیرم را آنگونه که می خواهم، می سازم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


کتاب خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر یکی از کتاب هایی است که به کسانی که به ادبیات غرب علاقمند هستند پیشنهاد می شود. خشم و هیاهو یک رمان با موضوع زندگی متلاشی شده است. نویسنده در این کتاب با طرح یک فلسفه داستان یک زندگی پوچ و زوال یافتنی را به بهترین شکل و از همه زوایا نشان می دهد. این کتاب بسیار پیچیده است و کسانی که تازه شروع به خواندن کتاب کرده اند این کتاب را به آن ها توصیه نمی کنیم ولی به کسانی که می خواهند یک کتاب خوان حرفه ای شوند پیشنهاد می شود کتاب خشم و هیاهو را با صبر و حوصله کافی مطالعه نمایند. این کتاب از ۴ بخش تشکیل شده است که در هر فصل سبک نگارش نویسنده تغییر می کند و همین موضوع ذهن خواننده را با چالش روبرو می کند.

تشریح فصل های کتاب خشم و هیاهو

در فصل اول این کتاب داستان خانواده از زبان فردی به نام بنجی یا بنیامین تعریف می شود. بنیامین یک فرد کند ذهن است که هیچ درکی از زمان ندارد. این فصل از فصل ها و قسمت های بسیار پیچیده کتاب می باشد. در فصل دوم نگارش آن پیچیده تر و خاص تر می شود. این فصل از زبان تین روایت می شود. او پسر بزرگ خانواده بنیامین می باشد. تین زمان را عامل بدبختی می داند و تصمیم می گیرد که خودکشی کند. در فصل سوم متن کتاب تقریباً ساده تر می شود. این بخش از کتاب از زبان جیسون پسر ناخلف خانواده روایت می شود. از نظر او زمان یک عاملی برای منفعت طلبی و سودجویی است. در فصل چهارم و آخر این کتاب از زبان دیلسی کلفت خانه روایت می شود. او تنها فرد در آن خانه است که به خوشبختی و سعادت خانواده کامپسون ها می اندیشد و نگاه او کاملاً عقلانی است. این کتاب بهترین انتخاب برای آشنایی با سبک های مختلف داستان نویسی است. امروزه کتاب رمان خشم و هیاهو در اکثر کتابفروشی ها موجود است. برای دانلود کتاب الکترونیک خشم و هیاهو می توانید به وب سایت کتابچین مراجعه نمایید.

کتابچین 


انشا با موضوع توصیف زیبایی های طبیعت با استفاده از حواس پنج گانه پایه هشتم

من داشتم از اتاقم به گل ها و درخت هایی که در باغچه مان بودنگاه میکردم. ناگهان بوی خوشی به مشامم خورد.آن بوی گل ارکیده بود،من به حیاط خانه مان رفتم،آن گل را لمس کردم.خیلی لطیف و خوب بود.ناگهان نسیم روح افزایی وزیدن گرفت.و با طراوت نسیم خوش بو گل ها هم می رقصیدند.یاس های سفید از روی دیوار به پنجره ی اتاقم سرک می کشند.از این همه زیبایی سیمای پر طلایی اندیشه ام به پرواز در می آید.طبیعت یعنی نشاط،شادی،سر سبزی،طبیعت یعنی زندگی،هیجان،دوستی و. درختان در هنگام وزیدن باد همه به هم دست می دهند و روی هم بذر افشانی میکنند.گل های زیبای آنها نوید میوه های خوب خداوند است.برگ های سبز آنها مثل سجاده ی نماز است.پاک و شادی بخش.کاش ما انسان ها نیز در نماز مثل ریشه ی درختان محکم و استوار باشیم تا مثل میوه ی درخت از این اخلاص و سجده کردن بهره ببریم و خداوند دوستمان داشته باشد. صدای خش خش برگ درختان به گوش می رسد.آهنگ دلنواز این صدا احساس خوبی در من دارد.این احساس یعنی بوجود آمدن برگ های سبز و تازه.قطره های شبنم روی گل ها،مانند وضو آن ها را پاک کرده.نگاه کردن به این طبیعت زیبا آن قدر دلنشین است که انسان از بیان زیبایی های آن قاصر است و دستانش قادر به لمس کردن همه ی آن نیست یعنی نمیتواند احساسش را باید و شاید بیان کند.خلاصه که طبیعت یعنی آفریده ی خدای زیبایی ها ،یعنی گل،کوه،دشت،دریا،خورشید،ماه و هر آنچه که در این گیتی بزرگ وجود دارد.کاش بتوانیم کمی از این آفرینش را سپاس بگوییم.خدایا تو را به خاطره آفریده های جهان هستی و زیبایی هایش شکرگزاریم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا صفحه ۱۱ کتاب نگارش پنجم دبستان ابتدایی درباره درمورد با موضوع صدای به هم خوردن برگ ه
صدای به هم خوردن برگ ها نگارش پنجم
انشا درباره صدای به هم خوردن برگ ها کلاس پنجم
فصل پاییز بود داشتم از مدرسه به خانه برمی گشتم از زیر درختان بزرگ سرو می گذشتم صدای خش خش برگ ها زیر پایم احساس خوبی میداد لحظه ایستادم باد پاییزی برگ های زرد و نارنجی درختان را به هم می‌ زد و صدای غریبی ایجاد می‌کرد هر بار با وزش باد تعدادی از آن برگها رقص کنان بر زمین می ریخت دست های کوچکم را باز کردم تا تعدادی از آنها را در هوا بگیرم ولی صدای برخورد آنها خبر از زمستانی سرد میداد کمی دلم گرفت برگهای سبز زیبای درختان چه زود خشکیده شده بود و به رنگ های قرمز و قهوه ای تبدیل شده بود شاید این صدا خبر از گذر عمر می‌داد که عمر انسان نیز به زودی می‌گذرد و به پایان می رسد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۳۷ کتاب نگارش پایه کلاس پنجم دبستان صدای وزش باد پاییزی تجربه شنیدن کدام یک از صدا های زیر را دارید احساس خود را از شنیدن آن بنویسید
انشا صدای وزش باد پاییزی
انشا صدای وزش باد پاییزی نگارش پنجم دبستان
صدای باد پاییزی، همان هوهویی که همیشه با خش خش برگ ها شنیده ایم، همان صدایی که نشان میدهد پاییز از راه رسیده است و فصل ریختن برگهاست فصلی که شاید رنگش را نارنجی بدانند. وقتی صدای وزش باد پاییزی را می شنویم حس خوبی داریم ؛نسبت به صدایش و یا پیامدی که دارد. گاهی وقت ها هم ترسناک است و طوفان های سنگینی در پی دارد و شاید گاهی برای ما خوفناک باشد و ما را بترساند از طوفانی که به همراه خود دارد. معمولا اکثر این صداها را یا صبح زود می شنویم و یا عصر و دم غروب، اگر بیرون باشیم کاملا متوجه این صدا خواهیم شد؛ صدایی مه هم می تواند ارامش دهنده باشد و هم ترسناک. صدایی که می تواند بگوید پاییز با خش خش برگها و خش خش جاروی رفتگر امده، صدایی که یاداور و نماد خیلی چیزهاست. صدای وزش باد پاییزی با صداهای بقیه بادها متفاوت است خسته تر و کسل کننده تر است بخصوص برای دانش اموزانی که می دانند با شروع پاییز باید به مدرسه بروند و صبح زود از خواب بیدار شوند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۳۷ کتاب نگارش پایه کلاس پنجم دبستان صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید تجربه شنیدن کدام یک از صدا های زیر را دارید احساس خود را از شنیدن آن بنویسید
صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید
انشا صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید نگارش پنجم دبستان
صدایی که خیلی دوست داشتم و دارم صدای دریاست، صدایی پر از حس ارامش و قشنگ. پر از شیرینی و شادابی. صدایی که می تواند ارام باشد و یا پر تلاطم، می تواند ارامت کند و یا می تواند بی قرار ترت کند. هر بار که صدای زیبای ان را می شنوم، انگار دوباره بدنیا می ایم و جان و وجودم تر و تازه می شود، گویی قلبم سرشار از ارامشی میشود که انگار از ابتدا با من متولد شده و با من بزرگ شده و زندگی کرده و نفس کشیده است. صدای دریا همان صدای دل نشینی است که وقتی می شنوی دوست داری تا اخر عمرت کنار دریا بنشینی و به صدایش گوش بدهی انگار دوست داری این صدارا تا همیشه ذخیره کنی و هر وقت که دلت بی قرار شد گوشش دهی تا ارام شوی…. صدای دریا خود ارامش است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


     پارسی کار

سایت آگهی نامه تخصصی پارسی کار


قیمت لوله پلی اتیلن

قیمت لوله پلی اتیلن بسته به نوع لوله، نوع مواد مصرفی، اتمسفر و اندازه لوله متفاوت است. خرید لوله پلی اتیلن برای کاربرد های زیادی که در شبکه های آبرسانی و فاضلاب شهری و روستایی، کانال های تهویه و سیستم های آبیاری متحرک دارد، امکان پذیر است. لوله پلی اتیلن در گرید های PE۱۰۰، PE۸۰، PE۶۳ یافت می شود که این تفاوت اعداد، نشان دهنده نوع مواد به کار برده شده است که به هر یک از آن ها ویژگی منحصر به فردی می دهد. طبق استاندار های جدید گرید PE۶۳ به دلیل وزن و مقاومتش نسبت به گرید های PE۱۰۰، PE۸۰ از دور خارج شده است. لوله های پلی اتیلن در فشار های اتمسفری متفاوتی تولید می شود، برای نمونه در فشار هایی مثل ۴ اتمسفر، ۶ اتمسفر، ۱۰ اتمسفر و که با توجه به نوع مصرف آن ها در مکان های مشخص قیمت گذاری می شوند. سایت آگهی نامه پارسی کار به شما در خرید لوله پلی اتیلن کمک خواهد کرد تا به بهترین انتخاب با منطقی ترین قیمت برسید.


پارسی کار

پارسی کار

خرید لوله پلی اتیلن

خرید لوله پلی اتیلن را در سایت آگهی نامه پارسی کار با قیمت های متنوع، آسان کنید. قیمت لوله پلی اتیلن با توجه به استاندار های تعریف شده که هر روزه به دلیل شرایط بورس و قیمت مواد پتروشیمی دستخوش تغییر است، قابل محاسبه می باشد. لوله های پلی اتیلن در سه گرید A، B و C دسته بندی می شوند و حتی دستگاه های به کار برده شده در ساخت آن ها نیز در قیمت لوله پلی اتیلن فاضلابی تاثیر گذار است. آخرین شرط قیمت گذاری لوله پلی اتیلن، سایز لوله ها است که از ۱۶ میلی متر شروع و تا ۸۰۰ میلی متر پایان می یابد. از مشخصات کلی یک لوله پلی اتیلن می توان به سختی، استحکام لوله ها، مقاومت شیمیایی و مقاومت حرارتی آن ها اشاره کرد که در هر نوع آن متفاوت خواهد بود.

پارسی کار

قیمت لوله پلی اتیلن در پارسی کار


انشاء به شیوه سنجش و مقایسه/شیشه و دل

بین دل و شیشه شباهت ها و تفاوت های بسیاری وجود دارد. اگر چه شیشه سخت و سفت است،دل نرم و لطیف،ولی انگار جنس هر دوی آنها یکی است،هر دوی آنها شکننده اند.وقتی شیشه به این سختی می شکند چه انتظاری از دل میتوان داشت.وقتی کسی،چیزی را به سمت شیشه پرتاب میکند،میداند که آن شیشه میشکند. ولی گویی بعضی از انسان ها ندانسته حرفی را میزنند و خیلی راحت یک دل را می شکنند.شیشه که بشکند،باید تکه های خورد شده آن را جارو کرد. ولی دل که بشکند،باید اشک های جاری شده از چشم ها را پاک کرد،که این کار خیلی سخت تر از جارو کردن خرده های شیشه است.شکستن شیشه،صدای مهیبی همراه خود دارد،ولی وقتی دلی شکسته میشود،تنها در عمق وجود انسان بغض نهفته‌ای ایجاد میشود که ممکن است این بغض هیچوقت آشکار نشود.اگر کسی شیشه را بشکند،برای عذر خواهی جایگزینی برای صاحب آن می‌گیرد ولی شکستن دل چه؟حتی اگر معذرت بخواهی نمی توان تکه های آن را به هم چسباند،نمی توان جایگزینی برای آن خرید.ای کاش هر حرفی را برای لحظه ای خندیدن به کسی نزنیم،ای کاش هیچوقت توهین نکنیم،تهمت نزنیم،مسخره نکنیم. می‌گویند«شیشه دل را شکستن احتیاجش به سنگ نیست»راست میگویند با یک کلمه هم میتوان دلی را شکاند. ای کاش دیگر هیچ دلی شکسته نشود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا ضرب المثل خود را به کوچه ی علی چپ زدن

مقدمه:درک این که یک شخص آیا واقع نادان است و یا این که در شرایط خاصی خود را به کوچه ی علی چپ می زند عموما بسیار سخت است و عده ای نیز این دو را نمی توانند از یکدیگر تفکیک کنند و تفاوت خاصی نیز برای آن در نظر گرفته نمی شود، عده ای نیز احساس می کنند که وقتی کسی خود را درگیر برخی مسائل عجیب می کند نیز در واقع از این ضرب المثل پیروی می کند.

تنه انشاء:ضرب المثل خود را به کوچه ی علی چپ زدن بیان صحیحی از این مسئله است که یک فرد با هوش بالا برای دست یابی به هدف خاص و یا تبرئه شدن از یک طیف خاص، مسیری عجیب را انتخاب کرده و یا در مورد نکته و مسئله ای اظهار ندانستن می کند تا به آن چیزی که در ذهن خود ترسیم کرده است برسد. ضمن این که مسیر موفقیت او زمانی خطرناک خواهد شد که دیگران در مورد این تصمیم او به یک مسئله مهم برسند و آن هم این است که از قصد خود را به ندانستن زده است.

عده دیگری نیز هستند که شاید این مسئله را با ناآگاهی واقعی یک فرد اشتباه بگیرند، در داستانی مثلا قتلی رخ داده است و عده ای هستند که به عنوان متهم از آن ها نام برده می شود و طوری که انگار همه آن ها در این قتل شریک بوده اند، در صورتی که ممکن است یکی از آن ها به شکلی عجیب خود را به کوچه علی چپ بزند و اظهار ندانستن کند، در واقع این ضرب المثل در چنین شرایطی کاربرد خواهد داشت و چه بسا که او شخص اصلی این اتفاق است.

نتیجه گیری:گاهی بکار بردن این ضرب المثل نیازمند دقت بیشتری خواهد بود و در هر شرایطی نمی توانیم از آن استفاده کنیم، ضمن این که منظور این ضرب المثل بیشتر به سمت منفی خواهد بود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پابه یازدهم انشا ضرب المثل دانا هم داند و هم پرسد نادان نداند و نپرسد

مقدمه:قطعا بار ها شنیده ایم که افرد باهوش و دانا هر چقدر که می دانند باز هم به دنبال کسب علم هستند و هیچ گاه از این شرایط خسته نمی شوند و همواره در پی آموختن هستند و ترجیح می دهند علوم خود را گسترش داده و به سوی کسب بی نهایت حرکت کنند، در صورتی که در نادان برعکس است.

تنه انشاء:فرد نادان ممکن است مسئله ای را آموخته باشد اما به تدریج ترجیح می دهد که مدام از آن استفاده کند و برای او نهادینه شده است که کسی بیشتر از او نمی داند و او دانا ترین در این زمینه است، حتی ترجیح نمی دهد که اطلاعات خود را بروزرسانی کند و از علم خود در جهتی درست استفاده کند.

ضمن این که باید بدانیم وقتی فردی دانا است مدام به دانسته های خود شک کرده و در پی این است که بیشتر بدست آورده و برای این کار خود را دانا نمی داند و چه بسا روی اعتماد به نفس او نیز تاثیرات منفی داشته باشد و باعث شود او به هر چه که تاکنون به عنوان علم بدست آورده است شک کند.

ضرب المثل دانا هم داند و هم پرسد نادان نداند و نپرسد نیز دقیقا به همین مضمون اشاره دارد، این که بسیاری از افراد وقتی می دانند باز بیش از همه کنجکاو هستند و می پرسند، اما نادان به همان چند خط و چند روز که تجربه کوتاهی کسب کرده است بسنده می کند.

نتیجه گیری:انسان ها مدام خود را با یکدیگر مقایسه می کنند و هر کسی سعی می کند علم خود را به رخ دیگران کشیده که این مسئله به خوبی خود بد نیست، زمانی منفی است که فرد اشتباهات مختلف خود را گردن نگرفته و از آن ها فرار کند و سعی کند خود را دانای بی اشتباه نشان دهد و در صورتی که هیچ انسانی نمی تواند این گونه باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا ضرب المثل سالی که نت از بهارش پیداست

مقدمه:عده زیادی هستند که وقتی کاری را شروع می کنند و در بخشی از آن به مشکلی برمی خورند می خواهند ابراز ناراحتی و اندوه خود را به گونه ای بیان کنند و اعلام کنند که این مشکل از همان ابتدا همراهشان بود و آن ها را آزار داده و باعث مشکل می شد.

تنه انشاء:البته که ضرب المثل مشهور سالی که نت از بهارش پیداست کاملا دقیق به ما این مسئل را خاطر نشان می شود که وقتی سالی از همان ابتدا که بهار فصل نخستش است بد شروع می شود، قطعا آینده و پایان بسیار بدی نیز خواهد داشت و حتی در ادامه ممکن است مشکلات بیشتری نیز رخ دهد و وضعیت زندگی نیز بدتر شود.

شروع یک سال می تواند برای ادامه آن تصمیم گیری کند که البته از برخی جهات نمی توان این ضرب المثل را به کار برد و البته آن را درست دانست. چون ما می توانیم تصمیمات خود را دگرگون سازیم و خودمان را محکوم به شکست نکنیم.

در مورد این مسئله نیز خیلی دقیق باید گفت که کسی نمی تواند منکر این مسئله شود که یک شروع تلخ می تواند مشکلات و گرفتری های زیادی را به بار آورد. اما به این معنی نیست که صرفا ادامه مسیر نیز می تواند همانقدر بد و سخت و موفقیت دور از ذهن باشد.

نتیجه گیری:به انضمام تمامی این مسائل شروع یک کار جدی باید به صورت کاملا برنامه ریزی شده و صحیح انجام شود؛ در غیر این صورت قطعا انگیزه ای برای ادامه کار وجود نخواهد داشت و نگرانی های زیادی نیز برای انسان به وجود می آید که ممکن است حتی به بدبینی ختم شود و سبب گرد که ما از انجام این کار تا انتها منصرف شویم و قطعا هیچ نتیجه خوبی در کار نخواهد بود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا ضرب المثل در حوضی که ماهی نیست قورباغه سپهسالار است

مقدمه:بیان این موضوع که وقتی مسئولیت انجام کاری به فرد نابلد و ناشایست سپرده می شود و عده زیادی از این وضعیت ناراحت هستند، عموما از ضرب المثل در حوضی که ماهی نیست قورباغه سپهسالار است استفاده می کنند که نشان دهنده لیاقت کم این شخص است و او باید جایگزین فرد دیگری شود.

تنه انشاء:فردی در یک زمینه فعالیت و یا عرصه  خاص حضور ندارد و عده دیگری جایش را می گیرند و سعی می کنند کاری که او انجام داده است را انجام دهند و در واقع تمام تلاش فرد حدید این است که جایگزین شخصیت قبلی شود، اما برایش کیفیت کاری که انجام می دهد مهم نیست و همین طور پیش می رود و بسیاری از ساخته های قدیمی را نیز به دست نابودی سپرده و مشکلات زیادی را ایجاد می کند.

درباره این ضرب المثل نیز باید بگویییم که وقتی در یک عرصه خاص، رقیبی وجود نداشته باشد، ضعیف ترین شخصیت از هر نظر نمی تواند به آن مقصد که برای بسیاری مشخص بود دست یابد. اما طوری رفتار می کند که انگار همه چیز وابسته به اوست و او نقش اول را بازی می کند و می تواند هر کاری که می خواهد انجام دهد و در واقع قدرت در دستان اوست.

عموما افراد دیگر وقتی جایگزین غیرمنطقی و نامناسبی را برای یک شخص دیگر می بینند، از ضرب المثل در حوضی که ماهی نیست قورباغه سپهسالار است در جملات خود استفاده می کنند.

نتیجه گیری:به بیانی دیگر باید بگوییم که شما یک شخص را در جایگاهی که حق او نیست می بینید، از طرفی رقبیبی نیز نداشته و می تواند به راحتی در این راه تنها کسی باشد که امکان انجام هر کاری را خواهد داشت، او سعی می کند که دست به برخی کار های بزرگ بزند که از نظر دیگران فرد مناسبی برای این کار به نظر برسد، اما هنوز هم این ضرب المثل برای او بکار گرفته می شود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا ضرب المثل سری که درد نمی کند دستمال نبند

مقدمه:تفاوت هایی میان تشخیص یک اتفاق تلخ برای انسان و دیگر موجودات وجود دارد و آن هم بیان این درد و مشکل است که احتمالا همه شما هم درباره آن اطلاعات زیادی دارید، البته که افراد وقتی بیمار می شوند بلافاصله به دنبال راه چاره هستند و حتی برخی پیگشیری پیش از درمان می کنند تا به دردی سخت مبتلا نشوند.

تنه انشاء:هر کسی می تواند از این ضرب المثل در شرایطی استفاده کند که درگیر یک مسئله بسیار ساده شده است و احساس می کند که درد و یا حتی مشکلات زیادی را پیش و رو خواهد داشت، در این شرایط از ضرب المثل سری که درد نمی کند دستمال نبند استفاده می کنند و حتی اگر در معنی آن نیز نگاه عمیقی به این مسئله داشته باشیم، می گوید که وقتی شما هنوز به مشکلی نرسیده اید و یا این که اتفاقی برای شما رخ نداده است، نباید نسبت به آن عکس العملی از خود نشان دهید.

مانند کسی است که هنوز درگیر بیماری تب نشده و از دارو های درمان این مشکل استفاده می کند و مدام ترسی در وجودش نهفته است که حس می کند ممکن است درگیر یک بیماری خیلی سخت و عجیب گردد.

شخصیت انسان ها متفاوت است و هر کسی فکر می کند که وقتی دچار مشکلی می شود باید هر چه زود تر راه حل آن را بیابد. بعلاوه این که واقعا سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند که می تواند حتی باعث سردرد مجدد شود در صورتی که شاید از قبل هم وجود نداشته باشد.

نتیجه گیری:عده ای نیز این ضرب المثل را حتی در کاربرد های خارج از بیماری استفاده می کنند و البته عمده استفاده آن نیز در همین زمینه بوده و بسیار نیز تلخ است که اگر شخصی قادر به حل مشکلات خود در اسرع وقت باشد و شخصی نیز حس کند که ممکن است این مشکل برای او به وجود آمده اما قادر به انجام کار خاصی نباشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا با موضوع هر کس به امید همسایه نشیند گرسنه می خوابد

مقدمه:در صورتی که کسی به امید کمک دیگران بنشیند قطعا با مشکلات و گرفتاری های زیادی در زندگی اش روبرو می شود و حتی ممکن است از مرحله ای به بعد کاملا به دست فراموشی سپرده شود و زندگی اش نیز عاقبت خیر و خوشی برای او نداشته باشد، چون هیچ گاه وابسته بودن نمی تواند نتیجه صرفا خوبی برای انسان داشته باشد و بسیاری از ما را دچار مشکلات سخت و گرفتاری ها خیلی عجیب و بزرگ می کند.

تنه انشاء:بهتر است بیاموزیم که هیچ گاه کسی بهتر از خودمان نمی تواند برای ما تصمیمات صحیح بگیرد، البته این در شرایطی است که به سن تصمیم گیری درست رسیده باشیم و بدانیم که چه چیزی در مسیر زندگی مان خوب و چه چیزی بد و اشتباه است. شاید ضرب المثل هر کس به امید همسایه نشیند گرسنه می خوابد را کم تر شنیده باشیم، اما باید بدانیم که تیتر کاملا درست و صحیحی است و به هیچ عنوان نمی توان به آن ایرادی وارد کرد و هر کسی ممکن است در زندگی وابستگی به دیگران داشته باشد.

مسئله اینجاست که این وابستگی در مسیر صعودی و رو به جلوی حتی فرد موفق نیز نباید نقش گسترده ای داشته باشد، ما می توانیم حمایت خانواده خود را در زندگی داشته باشیم، اما وابستگی از سن جوانی به بعد به هیچ عنوان درست و مناسب شخصیت یک فرد کامل و بالغ نیست.

او حالا تفاوت بد و خوب را تا حد زیادی می داند و می تواند بدترین ها را از بهترین ها تشخصیص دهد و ضرب المثل مشهور هر کس به امید همسایه نشیند گرسنه می خوابد به ما نشان می دهد که همیشه از سوی دیگران انتظار کمک نداشته باشید.

نتیجه گیری:این وابستگی می تواند اعتیاد کاری برای شما به وجود آورد و به طوری که احساس کنید دیگر راه فراری نیست و در تله ای که روزگار برای شما ساخته است گیر افتاده اید و راه پیروزی نیز به روی شما بسته است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا درباره جمله معروف یکی به نعل می زند یکی هم به میخ

مقدمه:احتمالا بار ها پیش آمده است که افرادی مراعات گر و محافظه کار را در اطراف خود مشاهده کنید که سعی می کنند تمامی جوانب را رعایت کرده و به هیچ عنوان موجب ناراحتی کسی نشوند که البته در مورد این گونه اشخاص از ضرب المثلی استفاده می شود که می تواند بسیار معانی جالب و جذابی داشته باشد.

تنه انشاء:یکی به نعل می زند یکی هم به میخ به ما می آموزد که در برخی محافل برای این که مشکلات بزرگ و سوء تفاهم های عجیبی پیش نیاید می توانیم از هر دو طرف انتقاد و بحث تعریف کنیم، البته که این تعاریف باید منطقی باشد و تنها در مورد شخصیت عده ای باشد که سعی می کنند مدام با یکدیگر مبارزه های خیلی سخت و طاقت فرسا و البته غیرمنطقی داشته باشند، در این میان می توان مجددا تکرار کرد که یکی به نعل و یکی به میخ زدن صرفا نمی تواند معانی خوبی را بازتاب دهد و گاهی نیز در مسائل بسیار منفی استفاده می شود.

مثلا افراد به دلیل سوء استفاده خودشان از دیگران سعی می کنند که جبهه گیری نکرده و با این که حرف دلشان چیز دیگری است، آن را بیان نکرده و مدام پنهانش می کنند.

در این صورت نمی توان انتظار داشت که در یک جامعه شاهد رشد و پیشرفت باشیم، وقتی انتقادی را می بیینیم و اگر در آن زمینه تخصص داریم باید حتما بیانش کنیم تا با مشکل مواجه نشویم، مشکلی که در مرحله ای دیگر از زندگی گریبان خودمان را نیز خواهد گرفت.

نتیجه گیری:این ضرب المثل به ما می آموزد که عده ای برای حفظ منافع خود ممکن است به طور کاملا مشهور از این ضرب المثل استفاده کنند و در زندگی آن ها کاربرد های بسیار طولانی مدت و همیشگی خواهد داشت. گاهی نیز برای جلوگیری از تنش به کار برده می شود که هر کدام منطق خاص خود را خواهد داشت.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا با موضوع ضرب المثل آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است

مقدمه:بار ها در زندگی ما و یا اطرافیانمان اتفاقاتی رخ داده است که از گذشته مشخص بوده و نمی توانستیم آن ها را کتمان کنیم، اما به هر حال عده ای دوست دارند تا دریافت نتیجه نهایی صبر کنند، در واقع این در مورد یک دانش آموز که تمام طول سال سعی کرده است و درس خود را به بهترین شکل ممکن فرا گرفته است نیز صدق می کند.

تنه انشاء:تفاوت زیادی میان اتفاقی که از پیش تعیین شده است و همه در مورد آن اطلاع داریم که رخ می دهد وجود دارد تا حدسی که ما در این قبال  می زنیم و حس می کنیم آن طور که باید و شاید یک سری مسائل تعیین نشده است و رخداد های پیش و روی زندگی همه کاملا از پیش تعیین شده نیست و ما در قبال دستیابی به آن ها مسئولیتی داریم که باید انجام دهیم.

ضرب المثل آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است نیز چنین نکته ای را گوشزد می کند، وقتی چیزی که از همه ابعاد مشخص است و قرار است که اتفاق افتاده و گاه سرانجام خوش و گاه بدی دارد را دیگر هر بار بیان نمی کنیم. در نتیجه همه ما باید در مورد آن تحقیقات لازم را داشته باشیم.

ما باید بیاموزیم که هر حرفی نباید مدام تکرار شود، چیزی که از قبل مشخص است قطعا رخ می دهد و تا وقتی که مشکلی پیش نیاید، باید منتظر سرانجام رخداد باشیم. اما گاهی صحبت در مورد مشکلات می تواند چاره ای ایجاد کند برای حل آن و این به هیچ عنوان نکته منفی و بدی نیست.

نتیجه گیری:این ضرب المثل در واقع با زیاده گویی کاملا مخالف است و خاطر نشان می کند که وقتی چیزی به طور دقیق و شفاف مشخص است دیگر نباید در مورد آن صحبت های اضافه ای را بشنویم، شاید بتوان گفت که نقدی دارد بر نصیحت هایی که از مرحله ای به بعد در زندگی مدام می شنویم و هیچ نتیجه ای نخواهد داشت.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


پایه یازدهم انشا ضرب المثل شتر دیدی ندیدی

مقدمه:ما ممکن است در زندگی مان اشتباهاتی انجام دهیم که نمی خواهیم کسی از آن چیزی بداند، در واقع این اتفاق بار ها در محیط اطراف ما رخ می دهد و عموما خیلی عجیب نیست، ممکن است فردی نیز در مقابل شما کار خطا و یا اشتباهی را انجام دهد که به هیچ عنوان پسندیده نیست و شما نیز شاهد این قضیه باشید.

تنه انشاء:اشتباهات گاهی ممکن است بزرگ تر از چیزی باشد که فکرش را می کنیم، اما به هر حال ضرب المثل ها به ما نکاتی را می آموزند که بسیاری از این رخداد ها در گذشته نیز نقش بسته است و به هیچ عنوان چیز عجیب و غیرقابل باوری نیست. وقتی فرد در مقابل شخص دیگری اشتباه و خطا را انجام می دهد از او می خواهد که در این باره با کسی صحبتی نکند.

همین کافی است که ما به طور دقیق و کامل ضرب المثل شتر دیدی ندیدی را درک کنیم که نشان از رفتار و اخلاقی دارد که فرد مقابل ما علاقه زیادی به پنهان کاری دارد و از آن بار ها در زندگی استفاده می کند و ممکن است در ادامه تبدیل به یک خصوصیت بد و منفی شود. نخست باید به خوبی رازداری را بیاموزیم که یک ویژگی مهم در انسان هایی است که همه چیز را به درست ترین شکل ممکن درک می کنند.

هر کدام از شخصیت هایی که در اطراف خود می بینیم ممکن است راز های عجیبی داشته باشند که کم تر کسی در مورد آن ها اطلاع دارد و یا تنها صندوقچه اسرار ذهن خودشان است.

نتیجه گیری:هر کسی در زندگی اش راز هایی دارد که نمی خواهد کسی از آن ها باخبر باشد، مشکل اینجاست که یک نفر شاهد این راز مهم باشد، در این شرایط قطعا این ضرب المثل جای کار خواهد داشت و حتی ممکن است بار ها استفاده گردد. در بسیاری از مواقع رازداری نمی تواند صرفا مثبت باشد، چون ممکن است کلید حل یک مسئله مهم باشد که ما آن را کتمان می کنیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید. 


موضوع انشا: خاک
همانندنخ های قالی کنارهم قرارگرفتیم.یک فرش ساختیم به وسعت عرش!فرشی شدیم زیرپای همه آنچه که میتوانست باشد.ماسخاوتمندانه خودرا زیرپای آنان انداختیم تامباداگرمای نامهربان زمین،آنهارابیازارد.
گاهی همراه یارهمیشگی ام،آسمان،بساط دردودلمان رادرآشفته بازارهستی،پهن میکردیم.وچه دلسوزانه آسمان به حال من گریه اش میگرفت.بی آنکه بداندهمین اشکهایی که میریزد،همان اشکهایی که هیچ وقت شورنبودند،حکم زندگی رابرایم دارند.
امازمانه بس ناجوانمرداست!گاهی دلم میگیردازتنهایی خودم،وروزگار،به ناچار،کسانی را به آغوش من میسپارد،که روزی عزیزان انسانها بوده اند.ولی به آنهابگوییدکه نگران نباشند!من امانتدارخوبی هستم.هرچندکه آنان.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: نامه ای به خدا
به نام خدایی که به جای کعبه باید در دل هایمان دنبالش باشیم.
خدایا میخوام چند کلمه ایی با هم حرف بزنیم
به هر حال با هم رفیق هستیم دیگه مگه نه؟
خدا جون امیدوارم ناراحت نشی که میخوام از بنده هات بد بگم.
خدیا مردم این دنیا رو دوست ندارم. دلم رو شدن
خدایا مردم این دنیارو دوست ندارم. اشکم رو در آوردن
خدایا مردم این دنیا رو دوست ندارم. همیشه قضاوت میکنن
خدایا مردم این دنیا رو دوست ندارم.اونا هم منو دوست ندارن
خدایا ای معبودم اگر تمام دنیا بر علیه من باشد. اگر هیچ دوستی نداشته باشم. اگر تمامی مردم این دنیا بد باشن اما.اما اگر تو با من نه نه من با تو باشم قدرتمند ترین انسان روی زمین هستم
خدایا خوشحالم که به حرفام گوش دادی. و امید وارم هیچ وقت از حرف های من ناراحت نشی
خدایا دوستت دارم بینهایت با صداقت تا قیامت
موضوع انشا: نامه ای به خداوند
خداوندگارم قلم به دسـت گرفتم ولحظه ایی اندیشیدم نتوانستم برای بهترین دوستم چه بنویسم جز ((شرمسارم))
پرودگارم شرمسارم که نتوانستم بنده ایی باشم که شما دوست بدارید.
من جز مشتی خاک چیز دیگری نیستم تومرا آفریدی ودردل من محبت علی (ع) وخاندان اوراکاشتی .
خدایا گوش کن به التماس های من شرمسارم
خداونداگرفتار آن دردم که تودرمان آنی
ثنایم که توسزای آنی.
خدایا شکرت که مرااز تمام وابستگی ها می رهانی وترس از دست دادن تورا از من دورکردی وچنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسـته .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشای جانشین سازی
موضوع: نیمکت
من یک نیمکت چوبی و قدیمی اَم که در مدرسه ی لاله زندگی میکنم.
متاسفانه من از دست این مدرسه تا حدودی دلخورم!زیرا دانش آموزان این مدرسه قبل از ورود معلّم به کلاس بر رویم مینشینند یا خودشان را وِلُ میکنند،یا حوس تاب بازی میکنند و با یک دستشان،دستِ مرا میگیرند و با دستِ دیگرشان،دستِ دوستم را میگیرند این کارهایشان خیلی مرا آزار میدهد و فشار زیادی به من وارد میکنند.
به محض اینکه معلم وارد کلاس میشودبا شتاب فراوان بچه ها به سمتم میآیند و محکم خودشان را بر من میکوبند!
امان از دست این بچه ها آن لحظه دوست دارم فریاد بزنم!اما حیف که نمیتوانم هر چقدرهم که سعی کنم امّا باز هم نمیتوانم دهانم را باز کنم پس مجبورم به جای فریاد زدن حرص بخورم_حرص_حرص_حرص.
آه از دست‌ این بچه ها!حتی بعضی مواقع.بعضی مواقع که چه عرض کنم همیشه با خودکار یا مدادهایشان بر صورتِ نازُ لطیفم یادگاری مینویسند این بچه ها یک چیز عجیب هم همراه خود دارند اما نمیدانم چیست!چیزه سفید رنگی است که بوی خیلی خوبی هم نداردنُک تیزی دارد،وقتی که آن را فشار میدهند چیز سفید رنگی از آن بیرون می آید اگر اشتباه نکنم بچه ها با استفاده از همین چیز عجیب،وقتی که با خودکار مینویسند و اگر اشتباه بنویسند با استفاده از همین چیز اشتباهشان را درست میکنند. یا نقاشی میکشند . بعضی اوقات برای اینکه معلمشان متوجه حرف زدنشان نشود با این روش ارتباط بر قرار میکنند.
من از سرایِ دار مدرسه هم گلایه دارم چون وقتی که میخواهد کف کلاس را جارو کند من و دوستانم را هُل میدهد!
امّا بعد از این همه گلایه،کلاس درس هم لذّت خوبی دارد.
انشای جانشین سازی
موضوع: نیمکت
بچه کوچکی بودم که سر از خاک در آوردم. یادم می آید وقتی چشم باز کردم نگاهم به پدر و مادرم افتاد که با مهر بانی به من لبخند می زدند و اقوامم را به من معرفی می کردند . آن زمان خوشبخت بودم و فکر می کردم که سرنوشت همی گونه خواهدبود اما افسوس که سرنوشت چیز دیگری برایم رقم زده بود . سرنوشتی که نخست پدر و مادرم را از من گرفت . یادم می آید که در یک روز بارانی چگونه و با چه بی رحمی پدر و مادرم را جلوی چشمانم سر بریدند . به چه جرمی خدا می داند ؟! زندگی خوبی نداشتم اما با همه سختی ها گذشت . در روزی دیگر آمدند و من و چند تن از دوستانم را سر بریدند و جسم مان را با خود بردند . در نهایت آن ها را به نیمکتهایی تبدیل کردند. در مدرسه بر سر و صورتم خط می کشیدند با چاقو جسمم و روحم را خراش می دادند ای کاش حداقل با جسمم مهربان باشند و این گونه آن را از بین نبرند . یقین دارم که سرنوشت این گونه نخواهد بود و روزی آه من دامن آن ها را خواهد گرفت .
موضوع :نیمکت
بچه کوچکی بودم که سر از خاک در آوردم. یادم می آید وقتی چشم باز کردم نگاهم به پدر و مادرم افتاد که با مهر بانی به من لبخند می زدند و اقوامم را به من معرفی می کردند . آن زمان خوشبخت بودم و فکر می کردم که سرنوشت همی گونه خواهدبود اما افسوس که سرنوشت چیز دیگری برایم رقم زده بود . سرنوشتی که نخست پدر و مادرم را از من گرفت . یادم می آید که در یک روز بارانی چگونه و با چه بی رحمی پدر و مادرم را جلوی چشمانم سر بریدند . به چه جرمی خدا می داند ؟! زندگی خوبی نداشتم اما با همه سختی ها گذشت . در روزی دیگر آمدند و من و چند تن از دوستانم را سر بریدند و جسم مان را با خود بردند . در نهایت آن ها را به نیمکتهایی تبدیل کردند. در مدرسه بر سر و صورتم خط می کشیدند با چاقو جسمم و روحم را خراش می دادند ای کاش حداقل با جسمم مهربان باشند و این گونه آن را از بین نبرند . یقین دارم که سرنوشت این گونه نخواهد بود و روزی آه من دامن آن ها را خواهد گرفت.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: ماه اسفند
آری اسفند آمد با کوله باری از جنس زندگی وپر از شوق و شور .بااین که اسفند از فرزندان زمستان است اما هوای روز هایش پر از تازگی است، این بوی بهار است که در تک تک روز هایش موج می زند. درختانی که برای بیدار شدن از خواب زمستانی شیرین کمی عجول هستند. آفتاب گرم کم جانی که به تن سرد خانه ی دنیا گرما می بخشد.
شوق روز های شیرین خانه تکانی و خستگی، سبز های صف کشیده پشت پنجره ی مادر بزرگ ، انگار حیاط مادر بزرگ هم فهمیده پایان فصل سرما است، تخم مرغ رنگ کردن وخنده های کودکانه تا شوق ماهی قرمز پولک دار درون تنگ بلوری .
نسیم خنک اسفند چهره ی دنیا را نوازش می کند، شور چهارشنبه سوری، کامل کردن سفره ی هفت سین با یک شاخه سنبل ، اسکناس های تا نخورده ی لایه قرآن تا لحظه ی تحویل سال.
همه این ها زیبا است ، همشون بوی زندگی دارند، بوی تازگی.اصلا اسفند از همان شروع قشنگ است. درست مثل روز های پنشنبه است که همیشه صد بار قشنگ تر از جمعه ها است، خوب الکی که نیست اسفند ته تغاری خداست.
اسفند یعنی یک سال دور شدن از پایان راه ونزدیک تر شدن به آغاز راه.
خوش به حال من و هر کی که تو اسفند متولد شده .
پس باهمه وجودم می گم ، بهترین ماه سال خوش آمدی.
موضوع انشا: اسفند
چه اسفندها،آه چه اسفندها دود کرده ایم برای تو ای روز اردیبهشتی که گفتند این روزها میرسی از همین راه!
مظلوم تر از اسفندماه دیده ای؟همیشه نادیده اش گرفته ایم.انگار که وجود ندارد!!!اسفندماه که میرسد بیرحمانه لحظه هایش را میشماریم تا که سریعتر رخت بربندد و برود تا بهار سربرسد.
اما اسفند چه صبورانه به ما می نگرد که سخت سرگرم سوروسات عیدمان هستیم.
میدانی اسفند ماه خودش است!خودخودش!!
نه اردیبهشت است که دم از عطرنارنج و شکوفه بزند،نه شهریور است که آفتاب تندش تنت را بسوزاند،نه آبان است که برگ های زرد رنگش ادعای عاشقی شان زمین و زمان رابردارد.اسفند دم از هیچ نمیزند،ادعایی هم ندارد.تنها یک گوشه می نشیند و به بخار برخاسته از فنجانش در واپسین روزهای زمستان می نگرد.
میدانی حس میکنم کلافه اش کرده ایم.دیده ای چقدر زود مارا ترک میکند؟به سی روز نمیکشد.خودش آرام آرام چمدانش را می بندد و زود از کنارمان میرود.
دم در که میرسد با نگاهی غم آلود برای بار آخر مارا می نگرد.اما در را که میبندد هیچ کداممان متوجه بسته شدن در نمیشویم.
چه حیف که هیچ کس غم ۲۹اسفند را نمیفهمد!
موضوع انشا: اسفند
اسمش اسفند بود. برچسب آخرین بودن رویش خورده بود. اما برای خیلی ها آغاز شادی هایی بود که بیش از دو هزار و پانصد سال است،ایرانیان را همراهی می کنند.
قصه ی اسفند ماه، قصه ی بازار هاییست که شلوغ و شلوغ تر می شوند.
قصه ی گندم هاییست که سبز می شوند تا یادآور سرسبزی بی پایان باشند.
قصه ی کودکانیست که پول های توجیبی جمع شدشان را در شب آخرین چهارشنبه سال می ترکانند.
قصه ی خانه هاییست که با کمک یک خانواده ، تکانده می شوند.
قصه ی اسفند ماه، قصه ی چشمانیست که انتظار سبز شدن پیاز سنبلِ بنفش را می کشند.
قصه ی روز هاییست که مثل برق و باد می گذرند.
قصه ی پایان یافتن اسفند ماه، قصه ی آمدن پسته هاییست که لبخند می زنند.
قصه ی شروع تکالیف عیدیست که تمام شدنی نیستند.
قصه ی چیدن سفره ی هفت سینی‌است که سالهاست یک مهمانِ کوچکِ قرمز همراه خود دارد.
قصه ی پایان یافتن اسفندماه، قصه ی آمدن بهاریست که یادگار آیین نیاکان ما بوده و خواهد بود… .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موشوع انشا: تنهایی
چرا‌گاهی اوقات تنهایی پسندیده است؟
تو را حس میکنم هر لحظه
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام می کنی
من از شوق تماشای تو
نگاهم را از تو نمیگیرم
تو زیباتر نگاهم میکنی
ولی افسوس،افسوس که رویاست.
همه حسم اون چیزی که میدیدم و اون نگاهت همش رویابوده و این رویا چه زیباست ولی افسوس که رویاست.
همیشه حس میکردم تنهایی بزرگترین دردیه که یه انسان میتونه داشته باشه ولی الان که به عمق حسم فکر میکنم میبینم خیلی ام لذت بخشه‌.گاهی اوقات تنهایی رو باید ترجیح بدی تا اینکه با کسایی باشی که نه ارزش دارن نه میتونن همدم خوبی برات باشن.جوری تنهات میزارن که نابود میشی یا جوری خنجرو پشتت فرو میکنن که فکر میکنی اینا از اول دشمنت بودن نه دوستت که حس میکنی اون آدمی که میشناسی از بین رفته و یکی دیگه جاشو گرفته .گاهی وقتا اینقدر به یه دوست علاقه مند میشی که درد اون میشه درد تو ناراحتیش میشه ناراحتیت و با خوشیش شاد میشی جوری که انگار دنیارو بهت دادن و حتی فکر نمیکنی که اون ممکنه کنارت بمونه یا ترکت کنه‌.توی این روزگارنامرد که به هیشکی وفا نکرده نباید به کسی دل ببندی چون میاد و زندگیت رو ویران میکنه و میره بدون اینکه بهت فکر کنه ‌.اونی که همیشه توی شادی و غم سختی و راحتی و مشکلاتت باهاته خداته .جوری کنارت میمونه و تنهات نمیزاره که خودت شگفت زده میشی ‌.پس بدون تنها باشی و دلت رو خدایی کنی بهتر از از اینه که ادعای تنهایی کنی ولی با کسانی باشی که هم نشین خوبی برات نیستن.خداجونم این خوشحالیو مدیون توام که هیچ وقت تنهام نذاشتی و نگذاشتی که حس کنم توی زندگیم بی کس و تنهاام .خدایا تنهاییم دلچسبه چون تو توی قلبمی دوست دارم خداجونم‌.
موشوع انشا: تنهایی
قلبت که بی نظم زد بدان عاشقی٬ اشکت که بی اختیار سرازیرشد بدان دلتنگی٬شبت که بی خواب گذشت بدان نگرانی٬اما اگردلت که بی دلیل گرفت بدان تنهایی.
آایمر می تواند بهترین دوای بیماری تنهایی باشد.این بیماری در بعضی انسان ها تأثیر مثبتی دارد.در بعضی انسان ها تنهایی بهترین رفیقشان است.به قول امروزی ها
«رفیق فابریکشان».چون نه زبان دارد که بهشان دروغ بگوید ٬ نه دل که نامهربانی کند ٬ نه دست که پسشان بزند؛اما آنقدر معرفت دارد که آنها را رها نکند. تنها ترین ها میدانند که فقط یکی مثل خودشان است٬ آن هم خودشان؛ میدانند که در زندگی باید مثل عدد یک در جدول ضرب بود.حتما میپرسید چرا؟
چون باید به انسان ها به اندازه خودشان بهاداد.
تنهایی انسان های تنها را می سازد. چون یاد گرفته اند که وقتی بغض میکنندوبعدش گریه هیچ دستی نباشد که اشک هایشان را پاک کند. وقتی زمین میخورند خودشان برخیزند ٬راه خود را باصداقت بسازند و یادگرفته اند که
«همه انسان ها رهگذرند».
موضوع: تنهایی من
چرا باید برای حالِ خوبت نیاز به دیگران داشته باشی؟
اتفاقا تنهایی خیلی هم خوب است!
البته که باید تنهایی را بلد باشی. .
میخواهی یک فنجان چای بنوشی؟
باشه قبول
اما چرا با یک موسیقی همراهش نمیکنی؟
صبح که بیدار میشوی
حالا مقصدت هر کجا که باشد
چطور است یک مقدار زودتر از خانه بزنی بیرون و پیاده روی کنی و اهدافت را مرور کنی؟
نه اهدافِ خیلی طولانی مدت!
همینکه مثلا تا آخر هفته فلان کتاب را بخوانی هدف است و عملی کردن اش باعث شادابی ست.
اصلا چرا با خودت حرف نمیزنی؟!
با خودت درد و دل کن.
ببین چه چیزهایی آرامش ات را بر هم میریزد
همه را دور بریز
ببین چه غذایی را هوس کرده ای
برای خودت آشپزی کن. .
آخ که چه کیفی میدهد همراهِ آشپزی یک آوازی هم زمزمه کرد و سر را تکان داد!
شب ها تایم خوبی ست برای فیلم دیدن
چقدر مزه میدهد مادر را همراه با یک بشقاب سیب زمینیِ سرخ کرده به تماشای فیلم دعوت کرد!
و خیلی خوب است هنگام خواب تمام رفتارهای لبخند آمیزِ روز را در دفترِ یادداشت نوشت تا دوباره تکرار کرد و از رفتارهایی که سلب آرامش کردند فاکتور گرفت!
میدانی چیست رفیق؟
مسیر تنهایی را اگر بلد باشی
دیگر راه نمیفتی دنبالِ جزیره ی ناشناخته ی آدم ها؛
که گم شوی
و بدهکارِ لحظاتی که میتوانست با حالِ خوب همراه شود
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

راز پشمک حاج عبدالله
حتما نام برند پشمک حاج عبدالله به گوشتون خورده، بعدش حتما یه خورده تعجب کردین و یا حتی خندیدین!
اما راز نام گذاری این برند چیست؟؟؟
حکایت این داستان برمیگرده به دهه ۱۳۳۰ زمانی که بچه های دبستان اکبریه تبریز توی زنگ تفریح از بوفه ی مدرسه و از فراش مهربون مدرسه پشمک میخریدن.
عبدالله علیزاده معروف به حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه تبریز بود که اصالتا از روستاهای نزدیک ارس که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار وبا ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادش رو از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد.
اما حاج عبدالله قصه ی ما به بچه های مدرسه علاقه وافری داشت، چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین رو دیده بود
بچه ها توی زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدن و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت.
اما حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت
رفته رفته بچه ها از مهربونی حاج عبدالله سوء استفاده کردند و اصلا پول نمیدادند و برخلاف تصور، حاج عبدالله علی رغم درآمد ناچیز فرراشی به هیچ کس نه نمیگفت
تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچه های پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا از این قضیه باخبر شد و سر همه کلاسها حاضر شد و با صحبتهای دلسوزانه اش همه رو توجیه کرد
با این وجود هنوز اندکی از بچه ها شیطنت میکردند و پشمک مفتکی از حاج عبدالله میگرفتند.!
این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه ۱۳۴۱ حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت.
حاج عبدالله با اینکه توی تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازه ها رو داشت، انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه میکردند حاج عبدالله، بابای مهربون مدرسه رو تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند
اما جالبتر اینکه هر پنج شنبه بر سر قبر حاج عبدالله و برای شادی روحش پشمک پخش میکردند و این منوال چندین سال و تا اوایل دهه پنجاه ادامه داشت.
بله بچه های دبستان اکبریه داشتند قرضشان را به حاج عبدالله ادا میکردند
احسان البرزی و علی مردان طاهری موسسان پشمک حاج عبدالله دو تن از همان کودکان شیطونی هستند که هرگز بابت خوردن پشمک پول به حاج عبدالله نداده بودند و الان به یاد مهربونی و بخشش بی منت و همراه با لبخند حاج عبدالله فراش، مستخدم دبستان اکبریه
نام برند تجاری پشمک شرکت خودشون رو، حاج عبدالله گذاشتند.
زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست/
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود/
صحنه پیوسته به جاست/
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد/
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: گذر عمر
عمر مثل ساعت میگذرد هر چقد غمگین باشیم دیرتر و هر چقد خوشحال تر باشیم زود تر
گذشت زمان برای انان که در انتظارند بسیار کند و برای انان که می هراسند بسیار تند
برای کسی که زانوی غم بغل میگیرد بسیار طولانی برای انان که خوشند بسیار کوتاه
بیایید بین تولد و مرگ را زندگی کنیم و از ثانیه ثانیه های زندگیمان لذت ببریم چون ما فقط یکبار زندگی میکنیم
قدر لحظه هارا بدانیم به عزیزانمان عشق بورزیم وخود را به چیز های فانی در دنیا وابسته نکنیم
پس، مهم نیست که چند بهار را در کنار هم زندگی میکنیم ، مهم این است که یادمان باشد عمر مان کوتاه است و سعی کنیم شاد زندگی کنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: قلم
قلم وسیله ای برای بیان حس وحرف دل بی زبانان است.قلمی هستم در همه رنگ وهمه نوع.گاهی من یک آ دم را از طبقات پایین به بالا می برم.
اختیاری از خود ندارم واستفاده ازمن بسته به نیت دستی است که مرا در آ غوش خود می فشارد.
گاهی من وسیله نامه ای می شوم برای شخصی که هیچ وقت وجود نخواهد داشت.یا وسیله گزارش بیماری که دیگر خوب نخواهدشد.
گاهی هم هستم ولی کسی نه می نویسد ونه اهمیتی به این کار می دهد.
آ دم هایی که فکر می کنند به من نیازی ندارند سخت در اشتباهند حداقل برای یاد آ وری مسئله ای از من استفاده خواهد شد.
عمری طولانی ندارم کوتاه است کوتاه تر از آ نچه می نگری و شکننده و ظریف،احساسی هستم،مثل احساس تو.
عصبانی هستی خط خطی می کنی،عمود،افقی،دایره،اریب یا شکل های مختلف دیگر.ناراحتی بدخط وتند تند می نویسی .، وقتی خوشحالی بی دقت می نویسی .یا احساسات دیگر.
من قلم هستم با من حرفت را بزن حتی اگر مخاطبی برای خواندن وجود ندارد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: استامینوفن
در داروخانه کنار دوستم "سیتریزین" نشسته بودم و از خاطراتم در کارخانه می‌گفتم که ناگهان صمد آقا مسئول داروخانه من را با چند تا قرص سرماخوردگی و شربت دیفین هیدرامین در یک کیسه گذاشت. دیگر نفهمیدم چه شد. وارد خانه که شدیم مستیقم من را به داخل یخچال پرت کرد و قولنجم را شکاند. در آن جا با داروهای دیگر روبه رو شدم و راستش کمی خجالت ‌کشیدم. "مترونیدازول" جلو آمد و گفت :
خودتو معرفی کن جوان!
مِن مِن کنان گفتم:
استامینوفن هستم، بعضیا هم بهم میگن اسی!
"کوآموکسی کلاو" شکمش را جلو داد و گفت:
از خونواده ت بگو!
گفتم:پدرم "فارماپین" بود که عمرشو داد به شما.خدا بیامرز همیشه میگفت هر درد که با من درافتاد برافتاد. سر همین موضوع جوگیر شد و خواست با آنفلوآنزا دربیفته که دیگه خبری ازش نداریم. مادرم هم "مورفین بانو" هست که دوای هر درده. سراغ هر مرضی که میره اونو داغون میکنه. به قول "ننه کدئین" یه شیرزنه برا خودش!
داشتم شجره نامه خودم را به آن ها نشان میدادم که آن مرد بیمار من را برداشت و به دهان مبارک گذاشت و فروبرد.از حلقش که پایین آمدم کلّی عفونت دیدم. از بر چاک نای، لایی کشیدم و از بنداره "کاردیا" پایین خزیدم. مشغول مبارزه بودم که کم کم تجزیه شدنم شروع شد. لحظات آخر عمرم بود. به یاخته های عصبی چسبیدم و آن ها را آرام کردم. داشت تاثیرم از بین میرفت که به آن یاخته وصیت کردم:
دو دانگ پیرهنم را،
دو پاره از کفنم را
به این دو چشم بدوزید.
سپس ملال تنم را،
دو بالِ پر زدنم را
در این کفن بگذارید.( چاووشی)
وصیتم که تمام شد دیدم به سرای باقی شتافته ام. اکنون من از آن سرا این نامه ی خاطره انگیز را برای شما فرستاده ام. راستی شنیدم که آن مرد بعد از مرگ من، سالم و تندرست شده، خوشحالم که توانستم به کسی کمکی کنم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: آیا از خدا می ترسید؟
سلام خدا.خوبی؟ چه خبر؟
اون بالا خوش میگذره؟حواست به همه بنده هات هست؟
راستش موضوع انشامون ترس از خداست.نمیدونم باید ازت بترسم یانه!راستش من هم میترسم هم نمیترسم!چیه میخندی؟!خب راست گفتم دیگه.
ازت نمیترسم چون جز تو کسیو ندارم.خدایا.خداجونم .تا وقتی تو پشتمی از کسایی که جلومن نمیترسم.
خب گفتم که ازت میترسم.درواقع از تو نه از گناهای خودم،از کارای بدی که انجام میدم،خدایا به خودت قسم خیلی خدایی چون بار ها همون جایی دستمو گرفتی که میتونستی مچمو بگیری.
خدایا میترسم التماست میکنم دوراهی های زندگیم رو بردار من بعضی وقتا همون یک راه رو هم اشتباهی میرم.
از اتش جهنمت میترسم ولی بهت امید دارم چون خودت گفتی که بنده هام باید به من امید داشته باشن.
خدایا میترسم بهم یاد بده که همه لحظه ها میگذرن همه ادم ها رهگذرن نزار که از یاد تو غافل بشم.
خدایا مگه تو نمیدونی من از امتحان میترسم؟مگه نمیبینی وقتی امتحان دارم التماست میکنم که نمرمو بد نیارم چرا داری انقد ازم امتحان میگیری
من میترسم توی کارنامه اعمالم نمره هام بد بشه میترسم از پس امتحانای تو برنیام
خداجونم.میگن تو هر کیو بیشتر امتحان کنی بیشتر دوسش داری اینطوری که من حساب میکنم تو عاشق منی.اره عاشق منی!
خدایا.میترسم.این روز ها بیشتر حواست به من باشه میگن بزرگ ترین شکست از دست دادن ایمانه حواست باشه من شکست نخورم من هنوز تو رو قاضی الحاجات میخونم حتی اگه التماس هامو نادیده بگیری هنوزم تو رو الرحمن میدونم حتی اگه سخت بگیری هنوزم تو همون خدایی اما من.نزار از دست برم دل من فقط به امید تو زندست پس واسه ی دلم امن یوجیب بخون
خدایا میدونم که میدونی ولی بازم میگم خیلی دوست دارم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

دانلود بازی های زیر نویس فارسی

دانلود بازی زیر نویس فارسی در زمان های گذشته جزء یکی از آرزو های گیمر های ایرانی محسوب می شد، لذا بازی با گیم های زبان اصلی همواره بازی کننده را آن طور که باید درگیر جریانات بازی نمی کرد. در حالی که اگر گیمر داستان بازی را بداند و دیالوگهای رد و بدل شده را متوجه شود، می تواند درگیر داستان شده و به نحو احسن به بازی بپردازد.

لازم به گفتن است در حال حاضر فرایند دانلود بازی زیر نویس فارسی دیگر آرزو نیست و کاملاً دست یافتنی و امکان پذیر می باشد. چرا که کارشناسان و برنامه نویسان توانسته اند با استفاده از تخصص خود در این حوزه بازی های معروف خارجی زبان را به صورت زیر نویس دار کرد‌ه و در اختیار متقاضیان ایرانی قرار دهند.

از آن جا که دانلود بازی های زیر نویس فارسی در این زمان امری دست یافتنی و در دسترس محسوب می شود، وب سایت های مختلفی در حال ارائه ی انواع و اقسام آن ها هستند. بهره مندی از این بازی ها مزیت های بسیار زیادی به همراه دارد. بارز ترین و مهم ترین مزیتی که به همراه این بازی هاست، درک کامل جریانات حین بازی است. بازی های داستان محور زیادی در جهان تولید می شوند که با وجود نسخه های زیر نویس دار آن ها، گیمر های ایرانی هم می توانند تجربه بازی با معروف تری گیم های ماجراجویانه را داشته باشند.


 بازی گیم اف ترونز


علاوه بر این ها بازی با نسخه های زیر نویس دار می تواند منجر به تقویت و حتی یادگیری زبان های خارجی به خصوص زبان انگلیسی شوند. به اعتقاد اساتید فرایند یادگیری زمانی که نوعی سرگرمی محسوب شود و با بازی همراه باشد، به مراتب سریع تر و بهتر از متد های سنتی نتیجه می دهد. بنابراین با دانلود بازی های زیر نویس فارسی می توانید با یک تیر دو هدف را نشانه گیری کنید و به طور همزمان علاوه بر پر کردن اوقات فراغت، دایره ی لغات و اصطلاحات زبان انگلیسی خود را افزایش دهید. از آن جا که در بازی های داستان محور شخصیت های بازی همواره در حال رد و بدل کردن دیالوگ هستند، می توان عبارات و اصطلاحات انگلیسی متعددی یاد گرفت.

دانلود بازی game of thrones یکی از پر طرفدار ترین گیم های ویدیوئی

مطمئناً آوازه ی سریال game of thrones را شنیده اید و یا این سریال جذاب را دیده اید، این سریال به انداره ای جذاب و پر طرفدار است که آوازه ی آن در سر تا سر دنیا به ویژه کشور ما پخش شده. شرکت بازی ساز تل تیل از آن دست شرکت هایی است که سریال ها و داستان های زیادی را تبدیل به جذاب ترین بازی های پر طرفدار کرده است. بازیِ سریال game of thrones نیز جزء بهترین دستاورد های این شرکت معتبر به شمار می رود. در ابتدا برخی ها معتقد بودند بازیِ سریال game of thrones به اندازه ی خود سریال جذاب و پر طرفدار نخواهد شد اما وقتی این بازی منتشر شد با استقبال کم نظیری مواجه شد و توجه اکثر گیمر ها را به خود جلب کرد.

بازی game of thrones به گونه ای طراحی شده است که تمام شخصیت ها دارای چهره هایی مشابه با شخصیت های خود سریال دارند و از تصویر سازی بسیار مناسبی برخوردار هستند. از آن جا که روند اصلی این بازی بیشتر بر پایه ی رد و بدل کردن دیالوگ بنا شده، گزینه ی بسیار مناسبی به جهات یادگیری و تقویت زبان انگلیسی شمرده می شود.


 بازی game of thrones


در واقع اگر می خواهید زبان انگلیسی خود را تقویت کنید و یا حتی آموزش خود را از صفر شروع نمایید، بهترین پیشنهاد ما برای شما دانلود بازی game of thrones زیرنویس فارسی است. بنابراین دانلود بازی game of thrones زیرنویس فارسی نه تنها بهترین بستر را برای پر کردن اوقات فراغت و سرگرمی فراهم می کند، بلکه منجر به زبان آموزی هم می شود و در این راستا تاثیر بسزایی دارد.

جالب است بدانید بازی game of thrones نیز همانند سریال دارای اتفاقات غیر قابل انتظار و غافلگیر کننده ی بسیار زیادی است و گیمر را همواره در سخت ترین شرایط قرار می دهد. به نوعی که هر چه مراحل بازی جلو تر می رود، شرایط دشوار تر و انتخاب گیمر ها سخت و سخت تر می شود. این مسئله جذابیت و هیجانات بازی را چند برابر بیشتر می کند و از جمله پارمتر های محبوب آن محسوب می شود.


موضوع انشا :قضاوت
قضاوت کردن از نوع طرز فکر خود نسبت به دیگران و یا قضاوت کردن از روی ظاهر فرد اصلا کار شایسته و پسندیده ای نیست.
خداوندا؛ به من بیاموز قبل از آنکه درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم، کمی با کفشهای او راه بروم.
زندگی هم همینطور است.
وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می کنیم، آنچه می بینیم به درجه شفافیت پنجره ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد.
قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که می بینیم درپی دیدن جنبه های مثبت او باشیم؟
آیا در دادگاه جمع دوستان! کوچکترین حقی برای دفاع او قائل هستیم؟؟
ببینیم می توانیم همه چیز را فقط سیاه یا فقط سپید نبینیم؟
بهتر نیست خودمان را جای آن شخص بگذاریم؟
آیا قدرت دفاع در جمعی که همه علیه کسی صحبت می کنند را داریم؟
مگر نشنیده ایم که اگر خلافی را هم دیدی فقط به خود او تذکر بده و از بیانش سرباز زن؟
چه برسد به اینکه ندیده باشی و یا اصلا نبوده باشد؟؟
داستان شعیب پیامبر را شنیده ایم که به خاطر تنها یکبار قضاوت زودهنگام، پیامبری از نسلش برداشته شد؟؟و مهمتر اینکه آن قضاوت به آبروی کسی مربوط نبود.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: نگذار زمین، دو تا شود
این روزها، در افکار خود غرق شده ام؛ اما اشتباه نکن، فقط من نیستم.هواپیمای خیال مسافران زیادی دارد، اما هنوز جا هست، تو هم سوار شو. بیا تا با هم به دوردست ها، به آینده ی زمین سفر کنیم.
جیک جیک گنجشکان با صدای بی صدای سکوت در هم آمیخته است. در میان عطر گل ها، طراوت برگ ها، بلندای قد درختان و معصومیت نگاه سبز سبزه ها، قدم زدن به سوی ساحل لذت وصف ناپذیری به درون انسان سرازیر می کند.بوی نشاط از هر سو به مشام می رسد.
نگاهم را به آسمان می دوزم. ستاره های درخشان، چادر مشکین شب را منجوق دوزی کرده اند. ناگهان نوری در فضا پیچیده و رعد میان کلام صامت شب می پرد.
مسیر نگاهم را به رو به رو کج می کنم و با دیدن دریا، لبخند گرمی به چهره ام پاشیده می شود. کفش ها و جوراب هایم را در آورده و پا به سوی دریا می روم و اجازه می دهم تا ماسه ها، پاهایم را نوازش دهند.همان ماسه هایی که چون مروارید های خاکستری رنگ، تاج ساحل را آراسته اند. امواج می آیند و می روند اما من ، همچنان اینجا می ایستم، می ایستم و تماشا می کنم آبی آب های خروشان را و به این می اندیشم که آیا ده ها سال بعد، دریایی خواهد بود؟ جنگلی خواهد بود؟
شاید وقتی فرزندانمان حرفی از زمین بشنوند، بپرسند کدام زمین؟ زمین سابق یا زمین فعلی؟زمین گاه سبز و گاه آبی گذشته ها، یا همواره خاکستری حالا؟
نباید اجازه داد این اتفاق بیفتد،زمین یکی است، زمین سابق همان زمین فعلی است اگر صدای ناله های آن را بشنویم و چاره ای بیندیشیم، وگرنه .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشای رنگی خدا
چشمانم را می بندم، واژه‌ی طبیعت را می نگارم روی دستم، قلبم سبز می شود، نیلوفری در قلبم می‌روید و می‌پیچد دور قلب سبزم. ساقه اش از ته روح شفافم سر می‌کشد. بالا می‌رود، بالا و بالاتر. فریاد می‌زند:«بیا طبیعت این جاست‌.»
با نسیم بهاری هم نوا می‌شوم ، از نیلوفر می‌گیرم و بالا می‌روم. روی هاله ای از ابر می‌ایستم و از روی گیسوی طلایی خورشید سر می خورم تا طبیعت.
در میان جاده‌ای سبز فرود می‌آیم. بوی سبز می‌آید، بوی شور بوی زندگی. دست در دست نسیم قدم می‌زنم در کلاس شکفتن‌. اینجا خاک معلم است و یاد‌می‌دهد درس شکفتن را به غنچه‌های امید.
اینجا زندگی ست که می‌روید از میان قلب پاک و سفید قاصدک‌ها.
می‌چشم مزه‌ی خیس خاک را، می‌بویم بوی صورتی رنگ لاله هارا و لمس می‌کنم حس لطیف اشک غنچه هارا. اینجا چشمه است که پرواز می‌کند در آسمان قطره‌ای شبنم و کبوتر است که می‌جوشد از قلب طلایی پرواز.
اینجا باران اشک ابر نیست، باران حس لطیف و زلال عشق آسمان است به شب‌بو های تشنه، به مروارید‌های سیاه کفشدوزک روی‌برگ.
اینجا منم که می‌دوم در رگ های ‌برگ نهال زندگی، منم که قدم می‌‌زنم در پس کوچه‌های دفتر انشای پروردگار.
روی بال نسیم قدم می‌زنم برای معرفت برای درک رنگ شفاف موضوع انشای خداوند.
نترسید!! مواظب غنچه ها هستم می‌دانم نویسنده تازه آنها را نوشته است. شاید رنگ جوهرشان پخش شود! آری می‌دانم، باید مواظب باشم که نشکنم سکوت پرهیاهوی سبزه هارا.
اینجا قلب ها سفید است؛ جان ها سبز است و صفحه های دفتر خدا آبی. اینجا شاید بند باشد نفس طبیعت به یک غنچه ی کوچک.
آری خداوند همواره می‌نویسد، او هیچگاه خسته نخواهد شد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا با موضوع روز معلم
عشق با تو آغاز شد.
کلاس خاطره ها با یاد تو جان گرفت.
تو در سپیدی برگ های دفتر دلمان جریان داری.
تو بودی و کوله باری از مهر؛
ما بودیم و تشنگی در وادی محبّت تو ما بودیم
و خانه های دلمان در آستانه چلچراغی از مهربانی ات.
بر لبت باران نور بود و دل ما کویر تاریکی؛
قطره قطره بر سطح ترک خورده زمین دلمان باریدی
و علم در ما جوانه زد.
نگاهت، مکتب عشق بود و ما مکتب نشین چشم هایت بودیم.
ما دست در دست تو نهادیم تا راه پرپیچ و خم زندگی
را با تو گام برداریم.
دل به دل ما سپردی و گرمای وجودت را در سرمای تمام فرازها و نشیب ها همراهمان کردی تا در یخ بندان جهالت،
در جا نزنیم.
چراغ دانشی که در دست ماست،
روشنایی از تو دارد، معلّم
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: من یک معلم هستم
من یک معلم هستم.
کسی که پیمان بسته اندک دانسته هایش را فریاد کند و سهمی در شکفته شدن شکوفه های زندگی همنوعانش داشته باشد، هر چند چهره ام از سیلی دردها و نامهربانی ها سرخ شده اما دلم سبز و روشن است از شوق یاد گرفتن و یاد دادن اما چه کنم که این شوق هراس زندگیم هم هست. هراسی عظیم که در گوشه ای از وجودم سایه افکنده و تاریکی اش ضمیرم را میخراشد. هراس فهمیده نشدن و مجهول ماندن.هراس نگفته شدن و نهفته ماندن.
من آنم که هر روز به اشتیاق دیدن، تعلیم و تادیب آینده سازان جامعه اش با تبسمی بر لب وارد پرورشگاه اندیشه شان میشود و آغاز میکند به نام خداوند نون والقلم:
هیس. همگی به گوش باشید که زنگ املا است. امروز قرار است درس زندگی را دیکته کنیم و شادی هایش را واژه به واژه و حرف به حرف در ضمیر خود هک کنیم، زیر اتفاق های زیبا خط بکشیم و غم و آزردگی ها را خط زنیم.
زنگ انشا که میشود عشق به کلاس می آید و روحی در کالبد کلاس دمیده میشود.دانش آموزان همه در ساحل تفکر می نشینند و جویباری از کلمات و جملاتشان جاری میشود و با قلم شیرین و گیرای خود می نویسند. از حرف دل های آبی و بزرگشان، از زیبایی و خوبی ها، عشق و امید
ساعت فارسی که میرسد از زبان افسونگری میگویم، زبان شاهنامه. میگویم از بیشمار افسانه هایش، از جم و کیخسرو و اسفندیار، از پهلوانی های رستم و آرش و کاوه. از بلخ تا روم میرویم و نوای عشق مینوازیم. میگویم از بر شدن حافظ به آسمان غزل و سعدی نامدار
آری من یک معلم هستم.یک پاره آتشم با شعله های شور و اشتیاق آموختن و آموزش دادن.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: صدای زنگ آخر
واقعا سخت است بدانی می توانی خیلی بهتر از این باشی ولی نیستی ، یکهو صدایی وسط حرف هایمان افتاد ، این صدا از کجا می آمد ؟ !¡!
آنقدر گرم گفت و گو با معلم فلسفه بودم که متوجه ی گذر زمان نشده بودم . انگار خشکم زده بود ، همه از کلاس بیرون رفتند ، معلم هم با خداحافظی کوتاهی از من جداشد.
خیلی سخت است بدانی ، صدای آخرین زنگ مدرسه ات راشنیده ای و نتوانی جبران کارهای نکرده ات را انجام دهی .
اتمام سال تحصیلی .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشای تصویر نویسی با موضوع: دورترین فاصله یک متری دنیا
بالباس های پاره طوسی رنگ مشغول گشتن توی سطل اشغالی های شهر بود ‌، دنبال یه چیز قابل خوردن تقریبا یک هفته بود که غذا نخورده بود، ازاین کار متنفر بود هیچ وقت فکرشو نمیکرد که این حال و روزش باشه ولی مجبور بود گرسنگی امونشو بریده بود
یاد رویاها آرزو های بچه گیش افتاد دست از گشتن برداشت خودشو از اشغالا بیرون کشید وبا نا امیدی قدم برداشت، تغریبا به وسطای خیابون رسیده بود که ایستادو گونی کثیف رنگش از دستش افتاد و خیره شد به ماشین های مدل بالایی که به ظاهر در یک متریش بود
اما واسه رسیدن به اون ها به اندازه مسافت یک دنیا فاصله داشت.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: از من از پرواز میپرسی؟
از منی ک به زمین چسبیده ام؟ از منی ک اسیر این دنیاشده ام؟ پرواز را باید ازعقاب پرسید آنگاه ک بال میگشاید و ازفراز قله ها و کوه ها و دشت ها و صحراها و به سمت بی نهایت پرواز میکند و روشنی و لذت را در چشم خود در بیکران آسمان ها میبیند. ولی. نه! این روزها پرواز را احساس می کنم، لمس می کنم و در تلویزیون ذهنم تماشا میکنم: پرواز کبوتری که با تمام قوا جنگید و جانش را تقدیم آرامش زمین کرد و به آسمان افتخار پروازش را داد.کبوتری که فهمید عشق را، لذت پرواز را. کبوتری که زمین لیاقت ماندن او را نداشت و آسمان او را به میهمانی خوددعوت کرده بود. او بالی از جنس ایمان داشت چیزی  داشت که درکش برای زمنیان سخت بود برای همین رفتنش به اوج خوشبختی را اینگونه یاد می کنند: پرواز بدون بال.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: زندگی چیست
زندگی چیست؟ زندگی رؤیایه شیرینی است که برای رسیدن به آن تلاش زیادی کردیم اما به آن که رسیدیم جز سرابی
وهم انگیز چیزی نیافتیم. سرابی که دلیل دل خوشیمان است،اما تا به کی به لذت های پوچ و پوشالی دل باید بست؟؟؟
تاکی باید احساساتمان راسرکوب کنیم تا مبادا غرورمان خرد شود.
برای یکبارم که شده باید از نو شروع کنیم، باید چشمهایمان را ببندیم و به ندایِ قلبمان گوش دهیم. ندایی که همواره چسب سخن ممنوع به رویش زدیم تا مبادا چیزی بگوید و بند را آب دهد و رسوایه عالممان کند. اما کافیست.
اینبار میخواهم چونان پرندگان،آری از هر حس و حالی در اسمان بیکران خداوندی به پرواز در آیم و همراه با لبخند گلِ سرخی بشکنم وبا موسیقی روح نوازی لبخند به لب بنشانم و دنیارا مثال جعبهٔ
مدادرنگی ببینم
احساس زیبا و دلنشینی است. روحم سرزنده تر از هر زمان است و قلبم باشوق بیشتری در کنج سینه ام می تپد وحس امید به زندگی را در رگهایم جاری میسازد. حس عجیب و خوشایندی که در تار و پود وجودم رخنه کرده، جانی دوباره به کالبدم دمیده است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

عشق درد است نامش زیباست اما پر از ترس است ؛ در راه عاشق شدن اگر قدرتت کفایت نکند هلاک خواهی شد

کرونا نیز همچون عشق وجودت را با ترس اغشته میکند تفاوت کرونا و عشق این است که ترس از عشق ترس از رفتن است و ترس از کرونا ترس از ماندن

کرونا همانند عشق فراگیر است و ناخواسته دچارش میشوی .

برای عاشق شدن باید مغز را از فکرو خیال شست و برای کرونا نگرفتن شستن دست ها ضرورت دارد

درد عشق جانسوز است ، در سفر زندگی گاهی سواره ای تو را سوار کرده و به ته عمرت میکشاند سواره ای که راننده اش معشوقیست که درد بر جانت می اندازد این چنین است که برای خیلی ها مرگ بزرگترین ارزوست

کرونا نیز درد اور است همانگونه که وقتی از شدت غم نبود یار همه را از خود میرانی هنگام ابتلا به کرونا نیز اطرافیان از تو رانده شده و تنها میمانی و این نیز مرگ واقعیست

تفاوت اساسی عشق با کرونا این است که درد عشق با وجود رنگ تیره اش زیباست اما درد کرونا با وجود رنگ سرخش که حاصل تب کردن است زشت است و تلخ .

امید که هرگز طعم تلخ درد عشق و ابتلا به کرونا را نچشید.

انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

دلایل زیادی وجود دارد که من بتوانم عشق را با ویروس کرونا مقایسه کنم، از قضا این دلایل بسیار هم قانع کننده هستند حداقل برای من!!

_ اولا بعضی از افراد عاشق درست مثل کنه به آدم می‌چسبند و ول کن نیستند و کرونا هم تا انسان را ناامید نکند و به مرگ نرساند دست بردار نیست! حالا شاید برای بعضی از شما سوال پیش بیاید که مرگ در اثر کرونا چه ارتباطی با عشق دارد؟ ارتباطشان در این است که افرادی هستند که وقتی عاشق می‌شوند و به دلایلی نمیتونند به عشق‌ خود برسند دچار افسردگی میشوند و کم کم دار فانی را وداع میگویند:)

- یکی دیگر از دلایل موثق من شبیه بودن علائم کرونا وعاشقی است!؟

عالائم کرونا شامل: ۱_ تنگی نفس.۲_ لرزیدن صدا.۳_ سوختن بدن(تب)

و علائم عاشقی نیز همینطور است وقتی شخصی در مواجه شدن با عشقش دچاراسترس می‌شود؛ صدایش می‌لرزد یا دچار تنگی نفس می‌گردد و از استرس زیاد تنش می‌سوزد و عرق می‌کند:))

از نظرم مهمترین دلیلش می‌تواند نا امید شدن از زندگی و حیات باشد یعنی فرد عاشق و کرونایی درست مثل هم از زندگی و حیات دوباره ناامید می‌شوند؟!

در هر صورت احساس من نسبت به کرونا این است که کرونا تغییر هویت داده و راست راست در حال چرخیدن و گردش در سرتاسر جهان هستی است و از هر شخصی هم که خوشش بیاد بی‌درنگ در جسم و روح او نفوذ میکند و تمام سعی خود را می‌کند تا او را از پا دربیاورد.

در کل این‌ها همه را گفتم تا برسم به حرف و نتیجه اصلی خودم:

کرونا و عشق دو کلمه هستند اما، هویت و شخصیتشان بسیار شبیه هم است.

هرکس دچار عشق یا کرونا شود به ورطه‌ی نابودی و هلاکت می‌افتد اما اگر بتوانی آن را تجربه کنی و از آن عبور کنی قطعا آدم قوی‌تری خواهی شد. در آخر سخنم رو با بیتی از حافظ جان به پایان می‌رسانم:

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

وقتی سرو کله ی کرونا در سر و کلیه ها هویدا شود ،مدرسه ها تعطیل و محصل ها مسرورند! هنگامی که معلم در مدرسه حضور پیدا کند، کلاس ها تشکیل و چهره ها مکسورند!

معلم وقتی وارد کلاس وارد شود همه بر می خیزند و و دوباره می نشینند اما کرونا وقتی وارد ملاج گردد، بعضی ها می نشینند ولی دیگر بر نمی خیزند!

معلم بچه های تنبل و ضعیف را می اندازد ولی کرونا سالخوردگان ناتوان و نحیف را می اندازد!

معلم هرکس را بیندازد نیازی به تشییع جنازه نیست لیکن کرونا هر کس را بیندازد دیگه کسی به تشییع جنازه اش نمی رود !

معلم اول در می زند بعد وارد کلاس می شود ولی کرونا اول وارد می شود بعد در و پیکر را به هم می زند!

معلم ها به خاطر ضمانت ،بانک ها را شلوغ و پردرآمد می نمایند ولی کرونا به خاطر خباثت بانک ها را خلوت و بی طراوت می نماید!

کرونا فقط یک بار یقه ی آدم را می گیرد یا آدم از دستش در می رود یا می میرد؛ ولی معلم هر هفته یقه ی محصل بیچاره را می گیرد!

معلم ابتدا حضور و غیاب را انجام و لیست غایبین را برای مدیر می نگارد اما کرونا ابتدا برای همه "حاضری" می زند و بعد لیست اخراجی ها را به عزرائیل می سپارد!

کرونا از راه دهان و دماغ خانه ی دل ها را می جوید ولی معلم از راه کلاس مغز بچه ها می شوید!

کرونا از حقوق و طرح رتبه بندی محروم است ولی معلم، اللهیار ترکمن دارد که یک و نیم تا میلیون به حقوقش می افزاید! (الله نگهدارش با این صداقت و پشت کارش)

مدرسه وقتی تعطیل می شود معلم با ساز و کرنا می گوید:

آخ جون!

کرونا وقتی جان کسی را می گیرد،به زبان چینی می گوید:

جان هان چون!

برودت دماا ، لغزندگی معابر و جاده ها فعالیت کرونا را دو چندان می نماید ولی تدربسی معلم را دچار نقصان می نماید!

کرونا از ووهان پرواز می کند تو سوهان و آنگهی در کوهان؛ معلم از دبیرستان پر باز می کند به سوی هنرستان!‌ 

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا با موضوع ویروس کرونا

گفته اند از کرونا بنویسیم اما کرونا که نوشتنی نیست،کرونا درک کردنی است،دوست داشتنی است،اصلا بهترین آفریده و مخلوق خداست.

تجربه به من آموخته که باید با کسانی که قدرتمندند با آرامش برخورد کرد، باید پذیرفت که کرونا ، ریشخند طبیعت است به انسان های قرن ما.

انسان هایی که هیچ مانعی را در برابر خود نمیبینند و فکر میکنند سند دنیا،شش دانگ به نامشان است.

اما نه برادر من! نه خواهر من!

این یک تلنگر استتلنگری برای من، برای تو،برای ما.

چطور آن زمانی که اجناس آشغال و یک بار مصرف چینی را وارد و مصرف میکردید اخم به پیشانی تان نیامد؟

زمانی که کمر گارگر ایرانی را خم کردید،در کارخانه هارا پلمپ کردید،کارفرماهارا ورشکسته.

حالا چین آدم بده داستان شده؟؟! کاش مسولیتی درین کشور داشتم،آن وقت قطعا با چین قطع رابطه میکردم، با چین خفاش و مار خور. ما هنوز ۲۰۰۳ را از یاد نبرده ایم، شما هم از یاد نبرید ، میترسم کرونا از این مرز و بوم رخت بربندد و واردات و مصرف کالاهای چینی از سر گرفته شود.

ای دوست ، همشهری، هم وطن.

هربار که خواستی جنس چینی بخری با یک دستمال آنرا بردار،نکند ویروس جدیدی از یک حیوان بیچاره دیگر روی آن باشد

انشا با موضوع ویروس کرونا

ویروس کرونا از قرار معلوم تو کشور چین از طریق سوپ خفاش شیوع پیدا کرده، ولی چطور ممکنه مگه نمیگن کرونا ویروس در دمای بالای ۷۰ درجه میمیره، ولی تو سوپه زنده مونده؟! خب حتما سوپش نیم پز بوده.

این ویروس جدید الشایع طبق آماری که میگن فقط احتمال مرگ و میرش ۲ درصده. پس زیاد جای نگرانی نیست. البته نباید به این آمار جهانی دلخوش باشیم. اون برای کشورهای پیشرفته است. برای ما فرق میکنه. جدای این مباحث این ۲ درصد هم میتونه برای هر تک تک ما ایرانی ها خطرناک باشه، تو ایران به دنیا اومدن هم احتمالش ۲ درصده که خب به دنیا اومدیم. پس نباید سرسریش بگیریمش.

این ویروس فقیر غنی نمیشناسه، از فقیرترین آدم گرفتارش شده تا غنی ترین مثل معاون وزیر بهداشت (به نا به ویدیویی که از خودش تو فضای مجازی ارسال کرده بود) که تو خونش خودشو قرنطینه کرده خب ظاهرا نخواسته از امکانات مجهز بیمارستان ها برای خودش استفاده کنه. ولی تو خونه قرنطینه کردن هم امکانات بیمارستان رو نیاز داره، از جمله پرستار، دکتر، اکسیژن، آی سی یو و . یعنی همه این امکانات تو خونش داره؟!

از روزی که این ویروس تو کشورمون اومده، ماسک هم پیدا نمیشه. معلومه که ماسک ها در اختیار یک مشت دلال پدر سوخته مفت خوره. نه ماسک پیدا میشه نه الکل پیدا میشه نه مواد ضد عفونی کننده. قبلا تو بقالی هم الکل پیدا میشد الان تو داروخانه ها هم نیست! یا یه جور دیگه، میبینی داروخانه ماسک نداره ولی سوپری بغلش رو شیشه ش نوشته ماسک موجود است!

البته نباید از تاثیرات خوب این ویروس بر جامعه هم غافل ماند، کروناویرس بر بهداشت جامعه خیلی تاثیر خوبی گذاشته، یعنی تاثیری که کرونا روی تمیزی ما گذاشت، النظافه من الایمان نگذاشت.

بلاخره باید مواظب این ویروس بود. این ویروس اصلا شوخی بردار نیست. یه جایی خوندم سازمان بهداشت جهانی گفته بود نگرانی ما در مورد کشورهایی است که مدیریت بحران ضعیفی دارن. یعنی دقیقا منظورش ما بودیم!

در آخر هم باید از زحمات بی دریغ، بی بدیل و بی شائبه برخی مسئولین قدردانی کرد. از وقتی ویروس اومده مهمترین کاری که تونستن در مقابله با ویروس انجام بدن این بوده که رفته اند تست کرونا داده اند!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


کد فراگیر چیست؟

منظور از سامانه کد فراگیر، یک کد اختصاصی است که به اتباع خارجی در ایران تخصیص داده می شود تا به وسیله این کد بتوانند کارهای اداری و تحصیلی خود را انجام دهند.

در واقع ثبت نام کد فراگیر یکی از ضروریات زندگی اتباع خارجی در ایران است و بدون داشتن این کد زندگی و کسب و کار آن ها با اختلال روبه رو می شود. جت ثبت نام در آزمون های سراسری و موسسات آموزش عالی، رد کردن بیمه تامین اجتماعی، دریافت گواهینامه، ثبت شرکت و پیگیری امور بانکی و افتتاح حساب های بانکی، اتباع خارجی نیاز مبرمی به کد فراگیر دارند به همین دلیل در این مطلب به صورت کامل در ارتباط با چگونگی ثبت نام کد فراگیر توضیحاتی ارائه کرده ایم.

شاید یکی از مهم ترین سوالات که در ذهن شما شکل می گیرد این است که آیا برای ثبت نام در کلیه این امور نظیر افتتاح حساب بانکی یا ثبت شرکت نیاز به کد فراگیر جداگانه داریم؟ خیر اصلا این طور نیست و با دریافت سامانه کد فراگیر شما می توانید کلیه کارها را با استفاده از تنها یک کد انجام دهید و نیازی نیست که برای هر کدام از این موارد یک کد جداگانه ای دریافت کنید.

کد فراگیر حساب بانکی

هم چنین کد فراگیر برای کلیه اتباع خارجی و با هر ملیتی در ایران صادر می شود و نگران این مساله نباشید که شاید محدودیت هایی در ارتباط با سامانه کد فراگیر برای اشخاص خارجی وجود داشته باشد. کلیه اشخاص خارجی می توانند با تخصیص این کد کلیه کارهای اداری روزمره خود را انجام دهند.

تمامی افراد خانواده باید نسبت به ثبت نام کد فراگیر اقدام کنند

یکی از نکات مهم در ارتباط با ثبت نام کد فراگیر این مساله است که کلیه افراد خانواده خارجی بایستی نسبت به دریافت یک کد جداگانه اقدام کنند و این طوری نیست که سرپرست خانوار با دریافت این کد، بتواند کارهای اداری سایر اعضای خانواده خود را انجام دهند. پس توجه کردن به این نکته برای اتباع خارجی از درجه اهمیت بالایی برخوردار است.

معمولا زمان ثبت نام کد فراگیر چیزی در حدود ۲۴ الی ۷۲ ساعت به طول می انجامد و از زمان ثبت سفارش و کارهای شما این مدت زمان را برای تخصیص سامانه کد فراگیر باید در نظر بگیرید.

ثبت نام کد فراگیر

مدارک مورد نیاز برای ثبت نام در سامانه کد فراگیر چیست؟

برای ثبت نام در سامانه کد فراگیر، بایستی اسکن واضح و باکیفیت از صفحه اصلی گذرنامه تان بگیرید و برای ما ارسال کنید. هم چنین اگر به وسیله تلفن همراه خود می خواهید تصویر را ارسال کنید بایستی توجه کنید که کیفیت این تصویر باید بسیار بالا باشد و این که هیچ نوری بر روی صفحه اصلی گذرنامه تابیده نشود و کیفیت تصویر آن بالا باشد.

هم چنین اگر سن اتباع خارجی کم تر از ۱۸ سال است و دارای گذرنامه شخصی نیستند و اسم آن ها در گذرنامه پدر یا مادر قید شده، بایستی اطلاعات مربوط به این افراد در گذرنامه برای ما و به صورت واضح ارسال گردد تا بتوانیم نسبت به ثبت نام در سامانه کد فراگیر آن ها اقدام کنیم.

هم چنین اتباع خارجی که دارای کارت آمایش هستند، شماره اختصاصی که بر روی این کارت درج شده، حکم همان کد فراگیر را دارد و نیازی به ثبت نام در این سامانه ندارند.

اما هزینه مربوط به ثبت نام در سامانه کد فراگیر که قابل ارائه به موسسات دولتی و خصوصی باشد در حال حاضر و در سال ۱۳۹۸، حدود ۹۵ هزار تومان است که ممکن است این هزینه در ماه ها و سال های آینده افزایش پیدا کند.

اما هزینه ثبت نام برای کد فراگیری که قابل ارائه به سازمان امور مالیاتی کشور که برای واردات و صادرات کالا از آن می توان استفاده کرد، حدودا ۲۰۰ هزار تومان است.

سامانه کد فراگیر

چگونگی ثبت نام در سامانه کد فراگیر

برای ثبت نام در رابطه با دریافت سامانه کد فراگیر بایستی ابتدا مبلغ مورد نظر را در درگاه بانکی پرداخت کنید، سپس با دریافت کد رهگیری و ثبت اطلاعات خود از جمله اطلاعات گذرنامه ای، ارسال اسکن گذرنامه و هم چنین ثبت شماره موبایل کارهای پیگیری خود را در این راستا انجام دهید.

نکته ای که در این جا از اهمیت زیادی برخوردار است، شماره ای را ثبت کنید که بین المللی نباشد، چون پیامکی حاوی یک کد برای شما ارسال می گردد که بعدا به آن احتیاج دارید و برای اتباع خارجی که در ایران نیستند و می خواهند نسبت به ثبت نام کد فراگیر اقدام کنند، باید بگوییم از شماره بین المللی استفاده نکنند چون کد اختصاصی به این شماره ها پیامک نمی شود و بهتر است از شماره های دوستان و آشنایان خود در ایران استفاده کنند.

به هر حال برای ثبت نام در سامانه کد فراگیر نیاز به راهنما و مشاور در این زمینه دارید و پیشنهاد می کنیم که جهت کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه و چگونگی دریافت کد فراگیر همین الان با ما تماس بگیرید.


بعضی از چشم ها دریایی هستند و پرازتلاطم، بعضی عسلی و پراز شیرینی ، چشم آنچه را میبیند باور میکند. عشق اما باور نمیکند آنچه را چشم باور دارد. چشم ها میدانند چگونه ببینند

چگونه سخن بگویند، چگونه تورادر موج های خروشانشان بالا و پایین کنند. عشق اما دست و پاچلفتی، نگران و مضطرب است، ناگهانی می آید و ناگهانی میرود ، سراز پانمیشناسد. گاهی آنقدر میماند که زبانزد میشود و گاهی آنقدر زود میرود که نام هوس را می گیرد. بعضی از چشم ها پراز عشق هستند وبعضی از عشق ها خالی از چشم

چشم های عاشق پاک و مقدس اند، پرنور و درخشان اند ، به دلت می چسبند ودر تاروپودت اثر میکنند ولی عشق های بی چشم اما نادان اند و جاهل ، دل فریب و زودباور، رنجور و ناتوان

بعضی چشم ها دروغ گویند و بعضی راستگو، بعضی فریبنده و بعضی پاک و بی ریا. بعضی چشم ها خلاصه ی داستان های درام و عاشقانه هستند و بعضی از عشق ها خلاصه ای از داستان هایی ساده و معمولی. امان از چشمهایی که درد عشق را هویدا کردند و امان از عشق هایی که مانند رازی در چشم ها پنهان ماندند ‌.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


کووید۱۹ گلادیاتور میشود

کووید۱۹ همان گلادیاتوری است که در نبردِ تن به تنِ خشم و غیرت کرونا نام گرفت؛گلادیاتوری از جنس ویروس ها،ویروس هایی که تیشه به ریشه ی بشریت،در واپسین روزهای سال زده اند.

گلادیاتوری جسور و جاه طلب که باکی از جام های الکلی در رقاص خانه های سراسر میکروب و آلودگی ندارند.

و الکل هایی که همسان گلادیاتور های جبهه ی مقابل اند و کمر به نابودیِ تک گلادیاتورِ نبرد،کرونا ویروس بسته اند.

و انسان هایی که گاه بی توجه به دیگر گلادیاتورهای بهداشتی،اسیرِ دست کرونا ویروس میشوند و بعضاً مرگ را لمس میکنند یا ناامیدیِ جنگ با این گلادیاتور در تار و پودِ وجودشان رخنه میکندو چه غم انگیز است این نبرد برای این گروه از انسان ها

و اما گروهی دیگر از دوپانماهایی که در میدان هیاهوی وحشت کرونا ویروس ،پیروزِ میدان اند؛و تنها سلاح جنگی آن ها برای این فتح بزرگ، مواد ضدعفونی کننده اند.

و گروهی که متفکرین نام گرفته اند،بر این باورند که کرونای امروز همان گلادیاتور تنهای دیروز و روزهای قبلش است ؛که از دردِ نادیده گرفته شدن بر کلِ جهان تسلط یافت تا آشفتگی های انسان های کوته نظر و سست عنصرِ زمینی را تسکین دردِ تنهایی اش کند!

انسان هایی که در پوسته یِ پاکیزگی فرو رفته اند غافل از اینکه استرسِ درگیرنشدنشان با گلادیاتورِ بحرانیِ قصه یِ این روزها،دیگر گلادیاتورها را هم ب مرزِ نابودی می کشند.نابودی ک برای کرونا ویروس بزرگ تر از صدها پیروزی است!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا با موضوع سفر با کرونا

یک شب عادی بود،مثل همیشه.بادی سردی درون غار می وزید اما گرمای گپ و گفت درون غار از سرمای هوا می کاهید.شاید از خودتان بپرسید من که هستم؟نه بحث از انسان های اولیه است نه از خون آشامان درون غار .فقط من هستم کرونا.البته اسم شناسنامه ای ام (کووید ۱۹)است ،اما کرونا صدایم می زنند.

برویم سر اصل مطلب.خانه ای کوچک در بدن یک خفاش داشتم و با بقیه دوستانم در بدن دیگر خفاشان زندگی می کردیم.اما همه چیز از بحث همان شب شروع شد،بحثی عجیب از موجودی به نام انسان.هیچ یک از ما کرونا ها نتواسته بود یک انسان را ببیند یا وارد آن شود.

در آن بحث پر محتوا غرق شده بودیم که ناگهان دو سایه وارد غار شدند ،خیلی راحت چند تا از خفاش ها را گرفتند درون کیسه ای انداختند و رفتند.خفاش من هم جزو آن ها بود.

سفر طولانی بود انتظار داشتم از هر جا سر درآورم جز جایی به اسم رستوران.از خط عجیب و غریب و چشم های بادومی و اطلاعات سرشارم فهمیدم در کشوری به اسم چین هستم.تا به خودم آمدم دیدم که خانه ام پخته شده و من درون ظرف سوپ شناورم و برای بقا می جنگم.آخه سوپ خفاش هم مگر غذاست؟

به میز کناری ام نگاهی کردم،رفیق گرمابه گلستانم یعنی آنفولانزایH۱ N۱را دیدم،میز بعدی پسرخاله ام ویروس سرما خوردگی رادیدم .خلاصه که تمام آشنایان و دوستانم را در آن رو ملاقات کردم.بیشتر شبیه اجتماع انواع ویروس ها بود نه رستوران.تا یادم نرفته بگویم معلم اول دبستانم یعنی ویروس ابولا را دیدم نسبت به قبل وضعش خیلی بهتر شده بود و حالا دیگر ما را تحویل نمیگرفت.

تا به خودم آمدم آن انسانی که خیر سرش یک فرد فهمیده به نظر می رسید مرا همراه با کله ی آن خفاش فلک زده داخل قاشق گذاشت و به سمت دهانش برد و بعد همه جا تاریک شد.

۲ دلیل مرا برای تبدیل شدن به یک قاتل زنجیره ای ترغیب می کرد۱=انتقام از انسان ها ۲=شهرت.من هم مثل هر موجود دیگری عاشق شهرت بودم و حالا چه فرصتی بهتر از این ؟خیلی زود تکثیر شدم و ظرف چند روز چین را به دست گرفتم .بیشتر تکثیر شدم و همراه کالاهای صادراتی به کشور های دیگر رفتم.

خودم به یک سوهان قم چسبیدم و سفرم را شروع کردم.می گفتند ایران کشور زیبایی است،پس من هم یک تور ایران گردی برای خودم ترتیب دادم.بعد از چند روز گشت و گذار در قم همراه یک دانش آموز به خانه رفتم.یک بالشتک فی دستش گرفت و سریع با انگشتانش روی آن ضربه می زد.می خواستم بگویم مگر خوددرگیری داری بچه؟اما دیدم نوشته هایی در صفحه ی آن نمایان شد‌.فارسی ام زیاد خوب نبود اما فهمیدم این بچه از تعطیلی مدارس ذوق مرگ شده است.

به شهر های دیگر سر زدم،به اصفهان که رسیدم از یک ویروس ناآشنا آدرس تهران را پرسیدم.جوری به من آدرس داد که نزدیک بود با اولین پرواز برگردم چین اما خوشبختانه پرواز ب تاخیر پنج ساعته روبرو شد و من هم فهمیدم که اشتباه آمده ام . برایم خیلی عجیب بود،مردم ایران چه قدر راجبم جک ساخته بودند!خیلی از آن ها ابراز خوشحالی می کردند که قرار نیست در روزی به اسم عید هم دیگر را ببیند.همه شان خوشحال بودند اما در تنهایی شان که می رفتی همه دگیر مشکلات بودند.اوایل فکر می کردم دوستم دارند اما وقتی جمله هایی از قبیل(لعنت بهت کرونا،دم عیدی این ویروس دیگه چی بود،حاضرم امتحان ریاضی بدم و برم مدرسه ولی این کرونا بره،از خونه دیگه بدم میاد،آخه امتخان آنلاین چی میگه دیگه،آخه سوپ خفاش هم غذاس،)کاملا ثابت کرد که مرا دوست ندارند.

البته غم را در چهره ی دانش آموزی دیدم که ساعت ده و نیم شب پای شبکه آموزش خوابش برده بود به خاطر او هم که شده بود باید کاری میکردم چون صدای خروپفش بدجوری در خانه طنین انداز شده بود.دیگر وقتش بود بار و بساطم را جمع کنم و بروم. دیگر دوره ی من هم به سر رسیده بودم.با اولین پرواز به همدان و غار علیصدر رفتم و به خفاش های آن ها پناه بردم ،ایرانی ها هم مانند من به سوپ خفاش لعنت میفرستادند پس از خورده شدن در امان بودم.کنجی نشستم و با خودم گفتم "خوشا به حال آنان که محبوب اند نه مشهور"و به حال خود گریستم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


دنیایی خالی از آرزوها.

می دانی بدترین حالی که یک فرد می تواند داشته باشد چیست؟

راستش به نظرمن بدترین حال دنیا این است که یک فرد, دیگر آرزویی نداشته باشد. یعنی فکرش را بکن هیچ آرزویی, بی هدف, بی انگیزه مثل یک مرده متحرک می ماند که فقط زنده است ولی زندگی نمی کند.

پس گوشه ای بنشین و با خودت خلوت کن که از روزهای زودگذر زندگیت چه می خواهی اگر دیدی هنوز هم آرزوهایی داری حتی اگر به آنها نرسیده ای, خوشحال و امیدوار باش یعنی خیلی خوشبختی!

آرزوهایی که داری دنیای تو را می سازند پس مراقب دنیایت باش مبادا بخواهی به خاطر مشکلاتی که سر راهت است آرزوهایت را رها کنی!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: اگر قدرت عوض کردن چیزی را داشتم.

گاه یک لحظه سکوت باعث باریدن چند فکر و سؤال می‌شود. گاهی سؤالات یا جملاتی تو را گرم گفتگو با دنیای اطرافت می‌کند. اما از راه دیدن: من هم جملاتی مانند اگر می‌توانستم، اگر قدرت داشتم را انتخاب کردم.

اگر می‌توانستم به باران می‌گفتم بر روی دل تمام مردم ببارد. بر روی کینه‌ها و بر روی سیاهی‌ها ببارد و همه‌جا را پاک و پاکیزه از بدی و لبریز از عشق کند. اگر قدرت داشتم، یک چشم دیگر بر روی صورت همه نقاشی می‌کردم، آن هم به جای زبان، تا احساسات و گرمای دوستی، صداقت و غم نامردی را که زبان توان توصیف آن را ندارد، با چشم‌هایمان می‌دیدیم و درکش می‌کردیم،‌ و همین‌طور یک دست تا در هنگام باریدن باران الهی این قطرات را نصیب خود می‌کردم. 

اگر می‌توانستم، پشت زبان قلب را قرار می‌دادم تا پشت هر سخن احساسات نهفته باشد، و همین‌طور اگر قدرت داشتم واژه‌ها و کلمات را طوری قرار می‌دادم، که معنی درد را بفهمند و من به خاطر «درد» سکوت را امتحان نکنم، می‌خواستم زندگی را طور دیگری معنا کنم، زندگی یک اثر هنری است، نه مسئلة ریاضی، با عقلت نمی‌توانی حلش کنی، نباید به آن فکر کنی، باید با احساسات درکش کنی و فقط از آن لذت ببری.

اگر قدرت داشتم، قلب همه را از آب درست می‌کردم؛ آب نماد پاک و صافی است؛ ولی آب که به تنهایی نمی‌شود، سپس بیرون آن را با شیشه می‌پوشاندم، تا هرچه را که در دل هرکس رخ می‌دهد می‌دیدم. اما از کجا معلوم قلب برخی از انسان‌ها از همین‌گونه باشد؛ مثل آب پاک و صاف و همانند شیشه شفاف اما شکستنی، پس با خط درشت روی آن می‌نوشتم: «آهسته. این کالا شکستنی است! »

و این‌که اگر می‌توانستم، خدا را در قلب،‌ فکر و دعای کسی قرار می‌دادم. و اگر می‌توانستم، به کسانی که هر روز گله و شکایت دارند می‌گفتم: «حال که شما هنوز زنده‌اید، خیلی‌ها نفس‌های آخرشان را می‌کشند.» 

اما چرا اگر؟ چرا شاید؟ از کجا معلوم بشود؟ من می‌توانم،‌ قلب من لبریز از امید و دستانم تشنة کارکردن هستند. درست است. سخت است، ‌اما اگر توانستن هفت حرف دارد، اندیشیدن هشت حرف؛ من که اندیشیدن را پشت‌سر گذاشته‌ام، پس توانستن آسان‌تر است، حتی اگر شده به یکی از آن‌ها می‌رسیم، پس امیدمان را از دست ندهیم!

برای برخی افراد، این جملات غیرممکن هستند،‌ اما اگر می‌خواهید آن را ممکن بسازی، باید باور غیرمحال‌بودنش را محال سازی؛ همة این‌ها با یک لبخند آغاز می‌شود، با یک امید، با یک نفس. 

پس بیاییم دست به دست هم فردایمان را لبریز از امید و رنگین کنیم با مهر و محبت؛ زندگی دوبار تکرار نمی‌شود. منتظر فرصت نمانیم، ما آن را خلق می‌کنیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا:سر و صدا و درسی از استاد

اتاق تهِ راهرو که یک درِ خروجی فیِ رنگی هم کنارش است، محل درس و تکرار شاگردانِ کلاس چهارم است.

ده تا همکلاسی سال چهارمی که بیشتر دوست هستند تا همکلاسی، کنار هم در دو حلقهٔ پنج نفری درس‌های همان روز را مرور می‌کنند، البته یکی از این حلقه‌های دوستانه امروز، چهار نفری است و از میان این جمع ده نفری دوستانه، یکی بی‌حوصله و خسته در گوشه‌ای از کلاس دراز کشیده و سر بر زمین نهاده است.

سر و صدای تکرار بچه‌ها بلند و زجر آور است، گاهی خنده‌های بلند و صحبت‌های دوستانه به این سر و صداها می‌‌افزاید.

حال فکر کنید آن بدبخت دراز کشیده که من باشم، چه حس و حالی در میان این جمعیت پر هیاهو دارم و به روی خود نمی‌آورم. خوب بگذریم.

کلاس تَه راهروی سال چهارمی ها مثل بقیه اتاق‌ها، پنجره‌ای بزرگ و شیشه‌ای با دو دریچه‌ی گنده به داخل راهرو دارد؛ تا استادان کشیک تکرار و مطالعه شاگردان را زیر نظر داشته باشند و هر از گاهی سری به درس و مشق آنان بزنند.

داخل اتاق یک فرش قرمزِ خط خطی فرش است و در آن هوای گرم تابستانی، یک پنکه سقفی، هوا را کمی خنک می‌کند و دو پنجره‌ای که رو به بیرون است، کار تصفیه هوای اتاق را انجام می‌دهد.

خوب یکی دراز کشیده و بقیه درس و صحبت شان با هم مخلوط است.

در همین گیر و دار، بدون اینکه کسی متوجه شود؛ یکی از داخل راهرو به درون کلاس سال چهارمی‌ها نگاه می‌کند تا ببیند که کِی درس می‌خواند و کِی مجلس را با حرف‌های خود گرم می‌کند.

یک لحظه همه سر و صداها خاموش ‌شد و اتاق را سکوتی مطلق فرا گرفت. من خوشحال از اینکه کمی اتاق آرام شد و می‌توانم بخوابم. نه، خاموشی علتی داشت و همه اول به چهره همدیگر خیره شدند و علت خاموشی سر و صداها را در چهره‌ی هم جست‌و‌جو می‌کردند. بعد نگاهی به پنجره انداختند؛ سکوت اتاق به خاطر کسی بود که از بیرون پنجره‌ی شیشه‌ای دیده می‌شد.

کسی که از پشت شیشه دیده می‌شد؛ شخصی با چهره سفید و منور که زیبای در آن متبلور است، با ریش دراز اما کم پشت خرمای و سبیل کمانی که ساکن آن چهره است، با موهای پر پشت و درازِ روغن زده و به طرف بالا شانه شده که حقا زیبنده‌ هم است، با قامتی میانه و جسمی متناسب و با لباسی آبی کم رنگ و خوش‌تنِ اتو کشیده، از پشت پنجره به بچه‌ها نگاه می‌کرد.

آری!

آن بزرگوار یکی از استادان خوب و جوان مدرسه، استاد کریمی بود.

نفسِ همه در سینه‌ها حبس و منتظر این هسنتد که استاد گرامی چیزی بگوید و به خاطر سر و صدای زیاد، ما را سرزنش کند.

اما استاد مهربان‌مان با خنده‌ی همیشگی روی لبش، چند کلمه مختصر و مفید و به‌ دور از سرزنش گفت و رفت.

غافل از اینکه استاد با این رفتارش درسی به ما آموخت و آن اینکه در مقابل اشتباهات مردم، همیشه سرزنش و سرکوب کردن فایده ندارد و هر رفتار نیکی یک درس زندگی است.

مخصوصا که طرف مقابل شاگرد باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: اگر چه عاشق برفم بهار هم خوب است

ثانیه ها ,دقیقه ها,ساعت ها,روزها و شب ها,فصل ها و تمام اتفاقات خوب و بد این دنیا درگذرند. حتی به فاصله یک چشم به هم زدن. هیچ ساعتی برای هیچ فردی در هیچ جای دنیا متوقف نمیشود.چه در زمستان و چه در بهار.

خودم را و زندگی ام را در زمستان شناختم و پیدا کردم. فصلی که سادگی و یکرنگی را از او آموختم همان سفید پوش مهربان که برف و باران را به ما هدیه داد.

من عاشق برفم. زیبایی ای که در گلوله های برفی می بینم هیچ جا نمی توانم پیدا کنم. آرامشی که تماشای بارش برف به من میدهد وصف ناشدنی است. می توانم به راحتی ساعت ها با فراغت جلوی پنجره اتاقم بنشینم واز تماشای این منظره زیبا لذت ببرم. سردی گلوله های برف گرمای دلنشینی در دلم ایجاد می کند.

من زاده ی زمستانم . فرزند برفم. زمستان برایم تداعی کننده خاطرات خوب زندگی ام است.خاطراتی سرشار از خنده و شادی. پدرم را در شبنم های دوست داشتنی می بینم .باران را می گویم , بی هوا می آید و هوای دل ما را هم ابری می کند. اما او همه چیز را می شوید . می شوید و میبرد و گم میکند تا برای فصل شکوفه ها آماده شویم.

بهار هم خوب است . صدای چهچه بلبلان مرا به آن سوی پرده واقعیت می برد . لطافت را باید از شکوفه های سفید و صورتی بهار بیاموزم. چمن های تازه سبز شده نفس تازه ای به زندگی ام می دهند.

چقدر خوشحالم بهار است . چقد خوشحالم این زمستان هم بودم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: عشق بازی با خدا (نماز)

هنگامی که ترنم خوش آهنگ اذان در آسمان شهر ها و روستا ها طنین انداز میشود به ما نوید فرا رسیدن زمان عشق بازی با خالقمان را می دهد.عشق بازی با خالق سخاوتمندی که برای به وجود آوردن وجودما از وجود خودش در کالبد ما دمید و به ما لقب اشرف مخلوقات را عطا نمود.

پیش از آنکه به پرستش معبود بپردازیم وضو می گیریم و اجازه می دهیم آب پاک وضو آلودگی های وجودمان را بزداید و خنکی اش خواب غفلت را از ذهنمان بیرون کند و هوشیاری را مهمان ذهن خلاقمان کند،سپس به سمت قبله که خواستگاه عشق و مقدس ترین مکان جهان است می ایستیم و با قلبی شکسته که آکنده از عشق حق است نیت می کنیم و تمام گرفتاری ها و مشکلاتمان را مانند برگ های رنگارنگ پاییزی به دست باد های پرقدرت می سپاریم و همگی را از یاد می بریم،مگر کسی که ذهنش مملو از خدا و عشق الهی ست میتواند به چیز دیگری نیز بیندیشد؟

مگر انسان عاشق دغدغه ی دیگری جز پرستش معشوقش در سر دارد؟

وقتی هنگام نماز به این میندیشم که در حال پرستش بهترین و بزرگ ترین موجود در جهان هستم به خودم می بالم و با تمام وجود برای این که انسان خلق شده ام و میتوانم در برابر پروردگاری که همه چیز در اختیار اوست سر بر خاک بگذارم احساس شعف و خوشی وجودم را پر می کند.

خداوندا بابت اینکه مرا اشرف مخلوقاتت قرار دادی و به من افتخار بندگی ات را دادی سپاس گزارم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: اعتیاد به جهانی غیر قابل لمس

امروزه یکی از دغدغه های مهم بشر ایجاد شرایط و امکاناتی است برای زندگی بهتر و آسان تر.در واقع بشر در طول حیات خود همواره تلاش کرده است تا زندگی را برای خود راحت تر کند.

شبکه های مجازی یکی از مهم ترین فناوری هایی بوده که بشر توانسته آن را به وجود آورد و در راستای زندگی بهتر آن را به کار ببرد.

گوگل،فیسبوک،لاین،وایبر،تلگرام و.نمونه هایی از این شبکه های فراگیر جهانی هستند.امروزه برخی افراد به دلیل استفاده ے بیش از حد از شبکه های مجازی معتادشان شده اند؛متاسفانه این افراد از اینترنت که وسیله ای برای راحتی انسان است با استفاده ی بیش از حد باعث آزار خود و خانواده شان میشوند.افراد معتاد خود به وابستگی و اعتیادشان پی نمیبرند و حتی اگر بفهمد هم برایش بی اهمیت است و تلاشی در راستای کنار گذاشتن آن نمی کند.این افراد بود و نبودشان در کنار دیگران فرقی نمی کند و فقط جسمأ در کنارشان هستند و سودی به حال کسی ندارند.

افراد معتاد ،اینترنت را یک عضو جدانشدنی از خود میدادند و همه جا،حتی در جمع دوستان و خویشاوندان به جای گپ و گفت با آنها، وقتشان را در اینترنت می گذرانند و اگر در یک اتاق ساکت و تنها باشند یا در یک جمع شلوغ و پر سر و صدا برایشان تفاوت ندارد.

اصلا معلوم نیست این شبکه ها برای ارتباط ساخته شده اند یا قطع ارتباط.اعتیاد به اینترنت مانند اعتیاد به مواد مخدر خانمان سوز است و جسم و جانمان را به سوی ویرانی سوق می دهد.

به امید روزی که انسان ها قدر کنار هم بودن را بدانند و به جای گشتن در شبکه های مجازی در دنیای واقعی زندگی کنند و از با هم بودن نهایت لذت را ببرند،شاید فردا فرصتی برای کنار هم بودن نداشته باشیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: من گمشده ام

من گمشده ام در دریای خیانت. در دریا من بودم و ماهی های گوشت خوار من بودم و یک ماهی قرمز من بودم یک موج وحشی. من بودم و عشق عشق مثل اکسیژن همه جا هست تو نیست عشق درد است دردی که بیماری نیست. دردی که دارویی ندارد دردی که بستریت نمی کنند دردی که دردش پنهان است ولی درد بدیست عشق سخت است. سخت است که عاشق باشی و عشقت نداند که عشقت است. سخت که شب عشق باشد و تو پیش عشقت نباشی. سخت است که روباه باشی. و عاشق آهو باشی. من آهو ام را گم کرده بودم دردریای سیاه. ولی او را در جنگل سیاه پیدا کردم.سیاه سیاه است فرقی نمی کند.

سخت است او را پیدا کرده باشی و آتش بگیرد جنگل. سخت است انقدر عاشق باشی که هر جادنبال خود میگردی او را پیدا کنی حال او را پیدا کردم اما انجا من بودم و یک شکارچی ،شکارچی زیبا بود ولی درونش سیاه با جوش هایی پر از خیانت آن آهو شکار شد سخت است تو روباه باشی وعاشق آهو باشی سخت است تو خود گم باشی و دنبال دیگری باشی.

آن آهو آزاد شد ولی زخمی او دُمَش را از دست داده بود من عاشق او بودم ولی روباه بودم من آه در بسات نداشتم.فقط دمم را داشتم تنها زیبایی یک روباهِ پیرو و دلشکسته و گمشده.دمم تمام وجودم بود دمم جزعی از جسمم بود من آهو ام را بیشتر از خودم که گمشده بودم دوست داشتمو جزعی از جسمم را به او وقف کردم حال او خوب شدو من بی دم سخت است زیباییت را به آهو داده باشی و آهو زیبایت را به گوزنش هدیه داده باشد سخت است که تو عاشقش باشی او او عاشق گوزن سخت است تو روباه باشی و او گوزن.

چرا چرا من گوزن نیستم، تا عاشقانه عاشقش باشم.

چرا چرا من روباه هستم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: د مثل دلاوری

فداکاری عشق نیست ،غیرت و مردانگی است از خود گذشتن است یعنی اینکه هر حادثه خطرناکی پیش بیاید جان،مال،ثروت و خانواده را در راه دین وکشورش فدا می کندفداکار به کسی می گویند که از حادثه های خطرناک ونمی ترسد و هروقت حرف جنگ و امنیت کشور می شود با جرأت می گوید :من هستم و تا آخر از کشورش دفاع می کنم ما در جوامع امروز و گذشته فداکار هایی مثل ،محمد حسین فهمیده ،شهید آوینی ،چمران فیروز حمیدی،آتشنشان هایی که در حادثه پلاسکو جانشان را فدا کردند که همیشه دلاوری هایشان و مردانگی هایشان در خاطرمان هست و هیچوقت یادمان نمی رود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران

مقدمه: بعضی از لحظه ها و بعضی از ثانیه ها تبدیل می شوند به بهترین و شیرین ترین خاطره ها، که با هر بار تکرار آن غرق می شوی در لحظه ها و خاطره ها ، مثل استشمام بوی خاک پس از بارش باران.

تنه انشا: در روزهایی که خورشید دامن پرچینش را بر روی زمین پهن می کند و به همه نور و روشنایی و آفتاب هدیه می دهد. دقیقا در همان روزهای آفتابی گرم که خورشید هنرنمایی می کند و آدمی را از نعمت خود سیراب می کند ابرهای آسمان نیز به جنب و جوش می افتند و دست در دست همدیگر می دهند و جرقه ایی ایجاد می شود و خورشید را احاطه می کنند و باران رحمت را بر زمین نازل می کنند. باران بر خاکی فرود می آید که آفتاب آن را طلایی کرده بود و با بارش باران بوی خاک برمی خیزد رنگ از رخسارش می رود و گلگون می شود و به خدا سلام می گوید و همه جا پر می شود از عطر بوی بهشتی که انسان را غرق می کند در دنیایی پر از عشق و لحظه های ناب. بوی خاک پس از بارش باران آنقدر لذت بخش است که برای هزارمین بار انسان را وادار به شکر پروردگار می کند. آنقدر شیرین و ناب است که با هر بار استشمام آن و پر کردن ریه ها از بوی دلنشین آن گویی انسانی دوباره از دل خاک نم گرفته متولد می شود. دقیقا مانند لحظه ایی که نوزادی پا به جهان می گشاید و هیچوقت آن لحظه و آن لبخند جا گرفته روی لب ها فراموش نمی شود.(در این قسمت خاکی که باران روی آن باریده شده است و خاک طلایی به قهوه ایی تبدیل شده است و از آنجایی که انسان از گل آفریده شده است لحظه ی تولید انسان به خاک و گل تشبیه شده است)

بوی نم خاک مانند آن است که بوی بهشت به مشامت رسیده و تو را به خلسه ایی می کشاند که زیر باران خدا قدم بر می داری و باران نم نم روی سرشانه و موهایت می نشیند و عطر خوش دل انگیزی به مشامت می رسد. مگر زیباتر و بهتر از این لحظه و این ثانیه ها هست.

نتیجه گیری: نتیجه می گیریم که هر ثانیه و هر لحظه ای زندگی به ما این را می آموزد که زندگی مانند جریان رودخانه ایی در حال گذر است. مانند بارانی نم نم می آید و بر زمین خدا می نشیند و عطر و بوی بهشتی همه جا را سرشار می کند. آیا آن لحظه نباید شکر گفت.برای لحظه هایی که می توانند بهترین باشند و با ناشکری به ابطال کشیده می شوند.

موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران

مقدمه:باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …

بدنه کلی:باران که میبارد همه خوشحال میشوند و من خوشحال تر. چون عاشق بوی باران هستم ، وقتی نم نم باران میبارد و بوی خاک در هوای لطیف بارانی پراکنده میشود چنان احساس ارامش میکنم که گویی دنیا مال من است. نفس های عمیق میکشم و زندگی را با تمام وجود حس میکنم. انگار تا قبل از باران مرده بودم ، الان زنده هستم و زندگی میکنم. 

بوی خاک که به مشامم میرسد ، غرقِ خالق هستی میشوم و همچنان که نفس های عمیق و ارام بخش میکشم خدا را شکر میکنم بابت این بوی خاک ، این بوی ناب.

وقتی بوی خاک به مشمامم میرسد در خاطراتم به روستا سفر میکنم ، جایی که بوی خاک باران خورده با دیوارهای کاهگلی معنی پیدا میکند. ای کاش یک دهاتی بودم و حداقل سالی چند بار میتوانستم بوی خاک را با قلبم احساس کنم. 

ای کاش میشد بوی خاک باران خورده را در شیشه های عطر محصور کرد چون بوی خاک از بهترین عطرهاست، عطری که یاداور خداست.

نتیجه:باران زیباست ، بوی خاک باران زیباست ، بوی باران مرا می برد به دوران کودکی ، به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، ان زمان که خدا در همین نزدیکی بود.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


موضوع انشا: تاریکی

یکی از بهترین انشا ها در مسابقات تصویر نویسی انشا

تاریکی چیست؟ آیا واقعا سیاه است؟ آیا پلیدی ها درونش خفته اند؟ آیا همان چیزی است که درونش چشم، چشم را نمی بیند؟ یا شاید هم چشمانمان می خواهند اینگونه باشد شاد می خواهند مواظب ما باشند و نگذارند که اهریمنمان تاریکی که درونش پنهان شده اند به درونمان راه پیدا کرده  و وجودمان را از بین ببرند و یا شاید هم آنقدر حسود هستند که نمی خواهند زیبایی های درونش و محبت پنهانش را بچشیم یا شاید چیزی که درونش است آنقدر ترسناک است که قلبها را به ایستادن وا می دارد.

شاید تاریکی آن قدر روشن است که دیدگان از درک و فهم این روشناییعاجز هستند و برای اینکه ذهن نیز از چیستی آن فرو نماند آن را تاریک می بینند.

شاید تاریکی خواب اجسام است یا شاید هم خواب خورشید وای هر چیزی نمی تواند تاریک باشد. تاریکی تیره نیست بین تاریکی و تیرگی فرق بسیاری هست. چادر مادر تیره است و روشن اما تاریک نیست بسیار گیج شده اید؟ نه؟! تاریکی موجودی است بسیار عجیب، اصلا شاید موجودی نباشد ولی هر چه هست هرگز سخن نمی گوید و هر صبح بساطش را جمع می کند تا رای شی که مشتریان نامرئی اش از راه خستگی برسند و لحاف گرم و دوست داشتنی اش را به آنان بفروشد.

او هرجا نمی تواند برود چون از هرجا خوشش نمی آید و اصلا ربطی به روشنایی ندارد، او می تواند هرجا که می خواهد جوانه بزند، البته به ما نیز بستگی دارد فقط کافی است دستت را شبیه یک کاسه کنی و و خواهی دید کهکودک نوپای درون دستت راه می رود.

تاریکی جذاب است و معنی بسیار پیچیده ای دارد و شاید به این خاطر که امروز به معنای پلیدی و سیاهی شناخته می شود اهمیت گذاشته و همین طور جذابیت سابقش را ندارد اما هرچه که هست در هر گوشه ای از جهان و از هر جایی که به ما نگاه می کند و به او می گویم دوستت دارم این زیبای چشم نوازِ نوازنده ی آهنگ طنین انداز سکوت.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مجله گردشگری میدالس رونق تولید فتل فتلیان Golden girls Sanjila Matthew رادیو خط خطی تلخ و شیرین فانوس خیال