نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی در موضوع: باران

این شب های پاییزی را می‌بینی؟ صدای پچ پچ باران؛ خوردنش به شیشه ی اتاق وگم شدن صدای موزیک آن و آرشیو همیشه فعال خاطرات در ذهن،چه غوغای وزیبایی برپاست.

نمی دانم.

آدم های آهنی چگونه برداشت میکنند این عشق بازی آسمان را،اصلا نمیخواهم بدانم؛زیرا بیزارم از چهره ی کسانی که زیر باران طوری راه میروند که گویی سنگ در حال باریدن است.

چه میفهمند بارانی را که می تواند آتش جنگلی را خاموش کند و اما در طرف دیگر در دلی آتش به پا کند.

من ساعتهای زیادی پشت این پنجره نظاره گر آدم های زیر باران هستم، آدمهایی که تند راه میروند، حتما جایی کسی را دارند که منتظر شان است.

آنهایی که گوشه ای ایستاده اند،نه از ترس خیس شدن نه،آنها هم قطعا منتظر کسی هستند که نفس ن در این هجوم باران می آید.

اما آدم هایی که تنها با قدم هایی خسته سر به زیر و آرام سر پیش میروند حتما درگیر فکر به کسی هستند که دیگر نیست.

این آدم ها همان آدم آهنی هایی هستند که برایشان سنگسار است این قطرات باران.

اما به راستی لذتی که در « انتظار محال است » در « رسیدن » نیست.

برای همین است که می‌گویند: بعضی آدم ها را باید یک بار دید و یک عمر به آنها فکر کرد.!

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Lauren ترازوی محک ، باسکول محک دوازده فروردین آهنگ های قدیمی و جدید خرید و رزرو اینترنتی بلیط هواپیما و قطار زندگی عزیز من تالارهای پذیرایی و باغ تالارهای عروسی خونه ایرانی علآقه جـآن :)