پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء عینک پیرمرد
مقدمه:زندگی یک عینک می تواند بسیار جالب و متفاوت باشد، در واقع عینک ها چیز های زیادی را می بینند و هر روز ممکن است با صحنه های خوشحال کننده و ناراحت کننده زیادی روبرو شوند، در این وضعیت قطعا دوست داریم در مورد حس درونی و زندگی عینک ها بیشتر بدانیم و با آن ها آشنا شویم.
تنه انشاء:من یک عینک هستم، من دنیای خاص و متفاوتی دارم و هر روز فکر می کنم که ممکن است با چیز جدیدی در زندگی انسان ها روبرو شوم، از گذشته تاکنون که با پیرمرد خوب و مهربان همراه بودم، می دانم که هر بار ممکن بود خطری من را تهدید کند، از نوه پیرمرد که سعی داشت من را روی چشمان خود قرار بدهد و حتی نزدیک بود همین موضوع باعث شود که من بشکنم. در وضعیت دیگری نیز روز بارانی و همراه با باد های شدید برای من خطرساز بود.
در واقع این پیرمرد بدون استفاده از من تقریبا چیزی را نمی بیند، در این وضعیت قطعا استفاده از عینک می تواند باعث شود که مشکل او حل شود و اگر من را گم کرده و یا جایم را بلد نباشد با مشکل بزرگی روبرو خواهد شد.
هر روز صبح که از خواب بر می خیزد سعی می کند من را پیدا کند و سپس به ادامه زندگی اش بپردازد و خوشحالم که همواره همراه او هستم و هر لحظه را در کنار او زندگی می کنم.
نتیجه گیری:من حدود ده سال است که با این پیرمرد همراه هستم، وقتی به پارک می رود و با دوستان خود گفتگو می کند، من هم فرصت این را دارم که با دنیای جدیدی آشنا شوم و زندگی ام را دوست دارم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بصیر پیکاسو هنر ارمیا جوهریان مقاله های آموزشی بک لینک و افزایش رتبه وب سایت در گوگل دبیرستان شهید شریفی خفر ( متوسطه اول ) فایل ترجمه پارس موبایل mobibabak Steven