موضوع انشا: ماه اسفند
آری اسفند آمد با کوله باری از جنس زندگی وپر از شوق و شور .بااین که اسفند از فرزندان زمستان است اما هوای روز هایش پر از تازگی است، این بوی بهار است که در تک تک روز هایش موج می زند. درختانی که برای بیدار شدن از خواب زمستانی شیرین کمی عجول هستند. آفتاب گرم کم جانی که به تن سرد خانه ی دنیا گرما می بخشد.
شوق روز های شیرین خانه تکانی و خستگی، سبز های صف کشیده پشت پنجره ی مادر بزرگ ، انگار حیاط مادر بزرگ هم فهمیده پایان فصل سرما است، تخم مرغ رنگ کردن وخنده های کودکانه تا شوق ماهی قرمز پولک دار درون تنگ بلوری .
نسیم خنک اسفند چهره ی دنیا را نوازش می کند، شور چهارشنبه سوری، کامل کردن سفره ی هفت سین با یک شاخه سنبل ، اسکناس های تا نخورده ی لایه قرآن تا لحظه ی تحویل سال.
همه این ها زیبا است ، همشون بوی زندگی دارند، بوی تازگی.اصلا اسفند از همان شروع قشنگ است. درست مثل روز های پنشنبه است که همیشه صد بار قشنگ تر از جمعه ها است، خوب الکی که نیست اسفند ته تغاری خداست.
اسفند یعنی یک سال دور شدن از پایان راه ونزدیک تر شدن به آغاز راه.
خوش به حال من و هر کی که تو اسفند متولد شده .
پس باهمه وجودم می گم ، بهترین ماه سال خوش آمدی.
موضوع انشا: اسفند
چه اسفندها،آه چه اسفندها دود کرده ایم برای تو ای روز اردیبهشتی که گفتند این روزها میرسی از همین راه!
مظلوم تر از اسفندماه دیده ای؟همیشه نادیده اش گرفته ایم.انگار که وجود ندارد!!!اسفندماه که میرسد بیرحمانه لحظه هایش را میشماریم تا که سریعتر رخت بربندد و برود تا بهار سربرسد.
اما اسفند چه صبورانه به ما می نگرد که سخت سرگرم سوروسات عیدمان هستیم.
میدانی اسفند ماه خودش است!خودخودش!!
نه اردیبهشت است که دم از عطرنارنج و شکوفه بزند،نه شهریور است که آفتاب تندش تنت را بسوزاند،نه آبان است که برگ های زرد رنگش ادعای عاشقی شان زمین و زمان رابردارد.اسفند دم از هیچ نمیزند،ادعایی هم ندارد.تنها یک گوشه می نشیند و به بخار برخاسته از فنجانش در واپسین روزهای زمستان می نگرد.
میدانی حس میکنم کلافه اش کرده ایم.دیده ای چقدر زود مارا ترک میکند؟به سی روز نمیکشد.خودش آرام آرام چمدانش را می بندد و زود از کنارمان میرود.
دم در که میرسد با نگاهی غم آلود برای بار آخر مارا می نگرد.اما در را که میبندد هیچ کداممان متوجه بسته شدن در نمیشویم.
چه حیف که هیچ کس غم ۲۹اسفند را نمیفهمد!
موضوع انشا: اسفند
اسمش اسفند بود. برچسب آخرین بودن رویش خورده بود. اما برای خیلی ها آغاز شادی هایی بود که بیش از دو هزار و پانصد سال است،ایرانیان را همراهی می کنند.
قصه ی اسفند ماه، قصه ی بازار هاییست که شلوغ و شلوغ تر می شوند.
قصه ی گندم هاییست که سبز می شوند تا یادآور سرسبزی بی پایان باشند.
قصه ی کودکانیست که پول های توجیبی جمع شدشان را در شب آخرین چهارشنبه سال می ترکانند.
قصه ی خانه هاییست که با کمک یک خانواده ، تکانده می شوند.
قصه ی اسفند ماه، قصه ی چشمانیست که انتظار سبز شدن پیاز سنبلِ بنفش را می کشند.
قصه ی روز هاییست که مثل برق و باد می گذرند.
قصه ی پایان یافتن اسفند ماه، قصه ی آمدن پسته هاییست که لبخند می زنند.
قصه ی شروع تکالیف عیدیست که تمام شدنی نیستند.
قصه ی چیدن سفره ی هفت سینیاست که سالهاست یک مهمانِ کوچکِ قرمز همراه خود دارد.
قصه ی پایان یافتن اسفندماه، قصه ی آمدن بهاریست که یادگار آیین نیاکان ما بوده و خواهد بود… .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
درباره این سایت