انشا درباره کودکی من در قالب خاطره پایه نهم
مقدمه: کودکی هر کس همچون ریشه ی اوست. همان نهال تازه کاشته شده ایی که در خاک چنبره زده است و کم کم ریشه ها گسترده تر و قوی تر خواهند شد و جایشان را محکم تر می کنند.
تنه انشاء: چشم به جهان پیرامون خود باز کنیم، پدر و مادر را الگو و ناظر خود می بینیم. دربالینشان رشد خواهیم کرد تا به دوران کودکی و نوجوانی و در نهایت بزرگسالی برسیم. یادم می آید در یکی از روزهای سرد و بارانی که گویی خدا از روزهای پیش بارانش را محکم تر بر زمین می کوبد،
سرمای بدی دامن گیرم شد. پدرم سرکار بود و توان آمدن به خانه را نداشت. مادرم حالم را که در حال هزیان گفتن و تب و لرز بودم، می دید، بی تاب تر می شد و از آشفتگی دائما در حال پاشویه بود و خدا را برای مدد صدا می کرد. اما هر چه بیشتر می گذشت، حالم بدتر می شد.
انگار که در کوره ی آتش در حال دست و پا زدن هستم. مادرم چادر سیاهش را بر سرگذاشت و با چشمانی اشک آلود مرا به آغوش کشید در آن باران سیل آسا، راهی درمانگاه شد. حالم خوب نبود اما خوب یادم است که چگونه و با چه شرایطی مادرم تا دکتر مرا رساند
و در حالی که آب از سر و رویش می چکید وقتی چشم های بازم را دید با آرامش درونی اش لبخند زد. گویی همان لبخند مسکنی بر روی دردهایم بود. آن شب مادر از سرما می لرزید. قطره های عرق از پهنای صورتش می چکید در حالی که تا صبح بالای سرم مراقب من بود.
کودکی من با دست های زحمتکش پدرم گذشت که برای رفاه حالم تا نیمه شب کار کند. با دستان پر مهر مادرم گذشت که چیزی جز صبوری و فداکاری از آن ها ندیده ام. کودکی ام گذشت اما من برای همیشه در ذهن خود ثبت کردم
که در دستان چه کسانی و چگونه بزرگ شوم و یقین دارم روزی با کسب افتخار و سربلندی بر دستانشان بوسه می زنم که اینگونه کودکی ام را جای بازی های کامپیوتری یا تفریحات زودگذر سرشار از مهر و محبت و خوبی کردند.
نتیجه گیری: ریشه ات که قوی باشد، هیچ باد و بارانی توان سرنگونی تو را ندارد. کودکی همان ریشه ایی است که تو در همان نقطه رشد می کنی و با شاخه هایت برای اطرافیانت سودمند می شوی.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.
درباره این سایت